دنبال کننده ها

۲۴ شهریور ۱۳۹۸

از داستان های بوینوس آیرس


از داستان های بوینوس آیرس
آمده بود بوینوس آیرس. نمیدانم آمده بود بماند یا برود .
برادرش را کشته بودند . خواهرش را کشته بودند . خواهر زاده هفده ساله اش را هم دار زده بودند .
رفتیم به سر سلامتی اش . من و همسرم. با دسته گلی و لباس سیاه بر تن . رفتیم به تسلای شان . خانه شان آپارتمانی در محله کاباژیتو. بوینوس آیرس.
هیچ کس دیگری به تسلای شان نیامده بود . هیچکس را نمی شناختند .
روی دیوار خانه شان عکس بزرگی از علی بن ابیطالب با خنجری خونچکان بر دست. آنسو ترک قاب عکسی مزین به آیه ای از قرآن که : یا ایهالکافرون .لا اعبد و ما تعبدون !
اینجا و آنجا شمعی و شمعکی روشن . و طنین قرآن در فضای اتاق پیچان .
تسلیتی گفتیم و همدردی دوستانه ای کردیم و پرسیدیم : این نوار قرآن را از ایران آورده اید ؟
گفتند : نه! رفتیم از سفارت گرفتیم !
بقول بیهقی : از دست و پای بمردیم .
حیران مانده بودیم که خدایا ! ما دیگر چگونه مردمی هستیم ؟
ما چگونه مردمی هستیم که حکومت تبهکاران فرزندان مان را بی جرم و گناهی به قتلگاه میفرستد آنوقت ما میرویم از سفارت همان حکومت نوار قرآن میگیریم و سوکواری میکنیم !
شگفت انگیز مردمی هستیم ما

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر