دنبال کننده ها

۱۳ تیر ۱۳۹۶

شب بخیر

 این رفیق مان "  مورتوز " سالهای سال  در سانفرانسیسکو با آقای  " جری " در یک آپارتمان  قدیمی  بسیار زیبا زندگی میکرد . وقتی توی اتاق پذیرایی اش می نشستی  تمامی خلیج سانفرانسیسکو با پل ها و چراغ ها و کشتی هایش زیر پایت بود
یک بار من به دیدن مورتوز رفته بودم . یک مهمان فرانسوی هم داشتم که همراهم بود . رفتیم نشستیم به شراب نوشی  و گفتن و شنودن و خندیدن .
جری در حالیکه جام شرابش را با لطافت خاصی سر میکشید با من به اسپانیولی ؛ با مهمانم به فرانسوی و با مورتوز به انگلیسی صحبت میکرد .

جری سالهاست زیر خاک خوابیده است اما من هروقت بیادش می افتم خاطره ای در ذهنم می جوشد و مرا میخنداند .
یک شب مورتوز توی اتاق خودش خوابیده بود و هفت پادشاه را در خواب میدید .
نیمه های شب  جری از خواب بر میخیزد و میرود در اتاق مورتوز را باز میکند و مورتوز بیچاره را از خواب بیدار میکند و میگوید : مورتوز ! آیا قبل از خواب  بشما شب بخیر گفته بودم یا نه ؟

امروز یک آقایی وارد فروشگاه مان میشود  . من کنار صندوقدارم نشسته بودم و مجله میخواندم . ایشان  خرت و پرتی و میوه ای و بادامی و پسته ای میخرند  و پولش را میدهند و میخواهند  بروند بیرون . ناگهان چشم شان بمن می افتد و به مجله پژواک و میگویند : عجب ؟ پس شما ایرانی هستید . ؟
میگویم : بله قربان . خوشوقتم از زیارت سرکار عالی .
سری برای هم می جنبانیم و مقداری تعارفات متداوله تکه پاره میفرماییم و ایشان خدا حافظی میکنند و میروند بیرون . ما هم پا میشویم میرویم توی دفتر مان . چند دقیقه بعد یکی از کارمندان مان میآید سراغ مان و میگوید : آقایی با شما کار دارد
میآییم بیرون و می بینیم همان آقای ایرانی است . لبخندی میزنیم و میگوییم : فرمایشی داشتید ؟ خدمتی از دست مان ساخته است .؟
با نوعی شرمساری خاضعانه میگوید : ببخشید دوست عزیز . ما نمیدانستیم شما ایرانی هستید . اگر سلام نکرده ایم ما را ببخشایید !
دستش را در دستم میگیرم و سرش را می بوسم و میگویم : سراپای وجودت سلام و تهنیت و مهربانی است نازنین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر