دنبال کننده ها

۱۶ تیر ۱۴۰۱

خانم عکاسباشی

عکاسباشی: نوا جونی
چهارشنبه ششم جولای 2022 -کالیفرنیا-Placerville
May be an image of 1 person, tree and outdoors

مرگ بر ساعت

مرگ بر ساعت!
و نگاهی به کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar

معجزتی بنام انسان

معجزتی است باور نکردنی که این انسان دو پا و این معجزه آفرینش ! از پس هزاره ها و هزاره ها نتوانسته است گوشه ای بنشیند و شرابی بنوشد و در کرانه جویباری دلی دلی بخواند و از آب و آسمان و باران و باد و ستاره و خورشید و جنگل و دریا بهره بر گیرد و این یک دم عمر را به خوشدلی بسر آرد.
و معجزت دیگر اینکه: این اشرف مخلوقات ! مدام فیلی هوا کرده است و در لوای دین و مرز و نژاد و قومیت و خاک و خاکستر ، خاک بر سر خویش ریخته است و شمشیر بر کشیده و بر نطع خون نشسته است و دیگران را نیز بر نطع خون نشانده است . و چنین است که از روز ازل تاکنون اینجا و آنجای دنیا هنگامه های بی سر و سامانی است و کوچ.
آیا از انسان پریشانحال تر و مالیخولیایی تر و احمق تر موجودی می توان در درازنای تاریخ یافت؟
آیا توماس هابز راست میگفت که عقیده داشت انسان گرگ انسان است

سیمین و پروین

در دانشکده ادبیات، پشت میز کتابداری می‌دیدمش. چشم‌های درشتش کمی تاب داشت و روسری سر می‌کرد. بیشترِ دانشجویان «خانم کتابدار» صدایش می‌کردند و من «خانم».
مرحوم فروزانفر، مرا «دوشیزۀ مشکین شیرازی» می‌نامید تا اشارتی باشد به پوست آفتاب‌خوردۀ جنوبی‌ام. اما او یک روز گفت: «دانشور! کلیّاتِ او.هِنری را به امانت برده‌ای و پس نیاورده‌ای. جریمه می‌شوی.»
آن روزگار، ویرِ او.هِنری O'henry داشتم
و از پایان غافلگیرکنندۀ داستان‌های کوتاهش خوشم می‌آمد.
گفتم: «تمامش نکرده‌ام.»
گفت: «تو بیاور، دوباره امانت بگیر!»
دانشجوی پسری که بعدها شناختمش، دکتر معین – معینِ فرهنگ و ادبیات ایران – در کنارم، به انتظارِ گرفتنِ کتاب، بی‌تاب می‌نمود.
گفت: «خانم پروین اعتصامی گزارش نمی‌دهد. هوای دخترها را دارد.»
خودِ خودش بود. غافلگیر شدم. وقتی آدم جوان است، انتظار دارد که هر آن اتفاقِ خوشی برایش بیفتد و اتفاقِ خوش افتاده بود. می‌دانستم که بایستی می‌شناختمش. می‌دانستم که این خانم خانم‌ها را در ذهنم، در قلبم، در کلِ وجودم، جایی دیده‌ام، یا باید دیده باشم، ویا شنیده باشم. سیر نگاهش کردم. کمی چاق، اما غمگین می‌نمود و مثل شعرش بلندبالا نبود. سرش که خلوت شد، به اشاره‌اش به مخزن کتابخانه رفتم. خواستم دستش را ببوسم، که نگذاشت. چای که می‌خوردیم، دوتا از بهترین شعرهایش «سفر اشک» و «مست و هوشیار» را از زبان من شنید. اما نتوانستم لبخندی به لب‌های بسته‌اش اهداء کنم. حتی حیرت نکرد که «قند پارسی»اش تا شیراز رفته و برگشته.
آن روز، هیچ کداممان نمی‌دانستیم که پایان غافلگیرکننده، سال بعد [و ۱۵ فروردین ۱۳۲۰] است.
به نقل از کتاب «شناخت و تحسین هنر» (مجموعه مقالات سیمین دانشور، کتاب سیامک، ۱۳۷۵)، صفحه ۶۴۵ و ۶۴

زبان بی زبانان


در بیمارستان دخترک پرستار از من می پرسد :
What Language are you speaking?
می خندم و می گویم : به زبان بی زبانان
می پرسد : زبان مادری ات چیست؟
میگویم : گیلکی
کند و کاوی در کامپیوترش میکند و میگوید : این دیگر چه زبانی است؟
میگویم : زبان یاجوج و ماجوج!
می بینم دارد گیج میشود . زبان چینی و لائوسی و ویتنامی و گجراتی و ترکی و عربی را شنیده است اما چیزی در باره زبان گیلکی نمیداند.
نمی خواهم بیشتر سر بسرش بگذارم . میگویم :
ببین خانم جان ! ما روزگاری به زبان گیلکی حرف میزدیم . رفتیم مدارسه! فارسی یاد گرفتیم لاجرم گیلکی از یادمان رفت . بعدش رفتیم ولایت آذر آبادگان بلکه استاد بشویم!آنجا ترکی یاد گرفتیم گیلکی و فارسی از یاد بردیم .آنگاه تر ! به شیراز در آمدیم . آنجا که شهری است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت ، زن گرفتیم و سر و دستار از کف دادیم و گیلکی و ترکی از یادمان رفت .
ناگاهان باد بی نیازی خداوند وزیدن گرفت و ما را به بوئنوس آیرس پرتاب کرد. آنجا که انتهای زمین بود اندکی اسپانیولی آموختیم و گیلکی و فارسی و ترکی و شیرازی از خاطر برفت .
آنگاه تر در جستجوی آب به سراب ینگه دنیا در آمدیم و آنچنان به کار گل در آمیختیم که نه تنها همه دانسته ها از خاطرمان برفت بل همین زبان بی زبان انگریزی را هم چندان نیاموختیم .
فلذا ! اکنون به زبانی سخن میگوییم که انس و جن از فهم آن عاجزند .
در چنین هنگامه پریشانی و بی سر وسامانی شما از ما معجزتی طلب میکنی که« به چه زبانی سخن میگویم»
من به زبان بی زبانان سخن میگویم نازنین!

دنیای رجاله ها

از من می پرسد : کدامیک از نویسندگان ایرانی خود کشی کرده اند ؟
میگویم : هدایت . غزاله علیزاده . دکتر حسن هنرمندی . اسلام کاظمیه . منصور خاکسار . سیامک پور زند و غلامحسین ساعدی
می پرسد : از جهانیان کسی را میشناسی ؟
لیست بالا بلندی از نویسندگان و شاعرانی را که به زندگی خود خاتمه داده اند در ذهن دارم . چند تای شان را میشمارم :
ارنست همینگوی . ویر جینیا وولف . ولادیمیر مایا کوفسکی . سیلویا پلات . رومن گاری . آرتور کستلر .....
می پرسد : چرا ؟
میگویم : خودکشی فریادی است علیه بیعدالتی و ابتذال و شقاوتی که آفاق تا آفاق جاری است .
خود کشی ؛ گهکاه تنها سلاح برنده انسان های شریف است تا شرف خود را از دست رجاله ها نجات دهند .

سید اولاد پیغمبر

هفتاد سالی داشت . همکاررادیویی مان بود .
میگفت : سید طباطبایی هستم !
میگفتم : سید طباطبایی یعنی چه ؟
میگفت : سید اولاد پیغمبر! و قاه قاه میخندید .
صبح ها وقتی به رادیو میآمد هنوز مست بود . مست بود و شنگول . نمیدانستم شب گذشته چند بطر ودکا را توی خندق بلا ریخته است . تا مرا میدید میگفت : آقای گیله مرد کبریت نزنی ها !
میگفتم : چرا ؟
میگفت : آتیش میگیرم .
ظهر که میشد بعد از پخش اذان ؛ میرفت توی استودیو ده دقیقه ای برنامه مذهبی رادیو را اجرا میکرد . همچنان مست بود این سید اولاد پیغمبر !

۱۲ تیر ۱۴۰۱

مرگ بر ساعت

محمد ساعد مراغه ای نخست وزير پيشين ايران پس از چند بار نخست وزيری به عنوان سفير ايران در واتيکان بر گزيده شدو به ایتالیا رفت .
او انسان بسيار خوش بر خورد و فهميده ای بود که گهگاه روی مصلحت خودش را به نفهمی ميزد .
ساعد مراغه ای چهار سال در واتيکان ماند و چون علاقه داشت يک سال ديگر به مدت ماموريتش اضافه بشود از فرصت سفر شاه به رم استفاده کرد و وقتيکه در فرودگاه رم شاه جويای حال او شد در جواب گفت : در اين چهار سالی که در واتيکان بوده ام توانسته ام پاپ را مسلمان کنم ! اگر اعلیحضرت يک سال ديگر به من فرصت مرحمت بفرماييد خواهم توانست از پاپ يک مسلمان شيعه اثنی عشری بسازم !
با اين لطيفه مدت ماموريت ساعد مراغه ای يک سال ديگر تمديد شد .
ساعد مراغه ای وقتی نخست وزیر ایران بود به او گزارش دادند که نامجو قهرمان وزنه برداری ایران رکورد شکسته است .
آقای نخست وزیر با عصبانیت گفت : بیخود کرده است شکسته است . بگویید برود بخرد بیاورد بگذارد سر جایش !
نخست وزيرى ساعد با آغاز جنبش ملى شدن نفت همراه بود.
مليون و بخصوص توده يى ها، هر چند روز يك بار مردم از همه جا بى خبر را به ميدان مى آوردند تا بر ضد دولت ساعد شعار بدهند. مردم هم كه نه "ساعد" را مى شناختند، نه ميدانستند نفت و ملى شدن آن چيست، شعار ميدادند:
مرگ بر "ساعت"!
مرحوم ساعد پدر زن امير اصلان افشار ديپلمات ایرانی بود.
ببین حالا بر جای فروغی و داور و مشیر الدوله و مستوفی الممالک و قوام السلطنه و مصدق و ساعد مراغه ای و حکیم الملک چه هیولاهایی وزیر و وکیل وقاضی القضات و نایب امام و رهبر کبیر و فرمانده کل قوا شده اند .
هر چند بقول ناصر خسرو :
اگر سگ به محراب اندر شود
مر آنرا بزرگی سگ نشمریم
بیجهت نیست که گفته اند : ترقی های مردم رو به بالاست
من از بالا به پایین می ترقم
یاد آن بیت نظامی گنجوی در لیلی و مجنون افتادم که :
این قوم کیان و آن کیانند
بر جای کیان نگر کیانند .
این را هم بگویم که :
اگر خسی به هوا رفت از کشاکش باد
به یک دمی دو سه ، ناچار بر زمین افتد

۱۰ تیر ۱۴۰۱

شهر مسلمانان

یک جوان فرانسوی بنام استیو دوربینی به دست گرفته است و سوار سه چرخه اش شده است و رکاب زنان از پاریس به خاورمیانه رفته است
از ترکیه و اقلیم کردستان و سوریه و عراق ‌و لبنان دیدن کرده و زیبایی ها و زشتی های شهر های مسلمانان را از دریچه دوربین روایت کرده است. می خواسته است به ایران هم برود اما نمیدانم به چه علتی پشیمان شده است . بگمانم می ترسیده است برادران انقلابی او را گروگان بگیرند و به اتهام جاسوسی به دار مکافات بیاویزند !
در لبنان عوامل پشمالوی حزب الله پولش را دزدیده و سه چرخه اش را شکسته و خود او‌را هم نوازش فرموده اند .
من هم همراه او از نگاه دوربینش به شهرهای مسلمانان نگریسته و از دیدن آنهمه کثافت و نکبت و تعفن و پریشانی و بی سروسامانی که از در و دیوارشان میبارد حیرت کرده ام،
به بغداد و دمشق و اربیل و شهرهای بسیار دیگر سرک کشیده و از خود پرسیده ام این مردم چگونه در میان اینهمه گند و کثافت نفس میکشند و نامش را زندگی میگذارند؟
در بازار های نجف قدم به قدم گدایان نشسته اند و چادری بر سرشان کشیده و دست نیاز بسوی این و آن دراز کرده اند . بازارها از اجناس بنجل چینی آکنده است . در وسط گذرگاهها جوی گنداب روان است و مردم در میان همین فاضلاب میروند و میآیند و میخورند و می آشامند وباکی از آنهمه کثافت و تعفن ندارند
در گوشه و کنار بازارها کوهی از زباله به چشم میآید و هیچکس را پروای آن نیست جارویی بردارد و پیشگاه فروشگاهش را از آنهمه ناپاکی بپالاید .
درست است که عراق و سوریه و لبنان سال‌های سال در گیر جنگی خانمانسوز بوده اندو به ویرانی کشیده شده اند اما آیا بازار و خیابان و گذرگاهی که از جنگ و آسیب های آن در امان مانده باید همچنان در اقیانوسی از کثافت و نکبت غوطه بخورد ؟یعنی یک مسلمان می ‌پندارد هر چه کثیف تر باشد به خدا نزدیک تر است ؟
به یاد شعر ایرج میرزا می افتم که :
جز گه و گند و کثافت چیزی
اندر این شهر ندیدم بنده
هر کجا شهر مسلمانان است
از گه و گند بود آکنده
حالا به ما فحش ندهید و نگویید از اسراییل و نمیدانم استکبار جهانی پول گرفته و این حرفها را میزند!
اگر کسی پول گرفته باشد جناب ایرج میرزاست که حالا دستش ا ز دنیا کوتاه است و دست شماهم به او نمیرسد.

سفر زمان

این را پسرم - دکتر الوین شیخانی - نوشته است.
حرف دل ما و حرف دل میلیون ها انسانی است که اکنون در امریکا زندگی میکنند :
I remember sitting in a physics class in college and we discussed whether time travel was possible or not. Turns out it is, but instead of using super colliders, we use the United States Supreme Court. Who would have thought.