تا چشم باز میکنی همچون آواری بر روح و جانت فرود میآید .
خبر مرگ رفیقی است . خبر مرگ برادری است . خواهری است . فرزندی است . مادری است .پدری است .
می بینی که داس مرگ بی محابا فرود میآید و یاسی را درو میکند.
ایرج پزشکزاد هم این جهان را وانهاد . بسیارانی در سوک مرگ او نوشته اند . من اما میخواهم شعری از او بگذارم .
این شعر را ایرج پزشکزاد برای مردی گفته است که پزشک بود و دست و دل باز بود و گشاده دل بود و گشاده دست بود و نامی و نانی و آوازه ای و ید وبیضایی داشت ودر شهر فرشتگان - لس آنجلس - خانه ای و سر پناه و منزلگاهی ساخته بود تا هر آنکس از جماعت شاعران و نویسندگان و اهل هنر را که گذر به آن سامان افتد بتواند رایگان چند گاهی در آن خانه مهر بماند و بنوشد و بخورد و بیاساید
و کلام و سخن ابوالحسن خرقانی آویخته بر دیوار که هرکه در این خانه در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید
ناگهان وزش توفانی نا بهنگام - و شاید هم لغزشی فرا قانونی - همه آن بساط را در چشم بر هم زدنی در هم ریخت و آن نیکمرد نیکو نهاد پس از رهایی از چنبر یاسای دردناک ینگه دنیایی، دار و ندار خویش از کف بداد و خود به نان شبی نیازمند افتاد
چند سالی از این ماجرا گذشته است و دیگر هیچ نام ونشانی از آن پزشک نیکوکار نیست و از خیل عظیم شاعران و متشاعران و قوالان و دلالان و دلقکان که از آن خوان یغما بهره میگرفتند حتی یک نفرشان یادی از او نمی کند و نامی از او نمی برد و پروای آن ندارد که آن
نیکمرد بد فرجام سالها در آسایشگاهی متروک می زیست و تنها می زیست و چشم براه نگاه گرم و مهربان و دستان نوازشگر آنها بود
بقول حافظ جان
-پیر پیمانه کش من - که روانش خوش باد
گفت : پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
-----------
معالج الشعرا
ای جناب معالج الشعرا
باد بر جانت آفرین خدا
جمله ی شاعران نو پرداز
میکنندت به صبح و شام دعا
زانکه در سایه توجه تو
رسته اند از هزار درد و بلا
حضرت امجد مشیری را
نسخه ات در سه روزه کرد دوا
خوب شد معده درد رویایی
می خورد ظهر و شب سه پرس غذا
دیگر این روزها ندوشن را
نبود هیچ حاجتی به عصا
ورم بیضه های نادر پور
کم شده تازگی به لطف شما
شاش بند علی دهباشی
گشته شرشر به کوری اعدا
ضعف جنسی ه الف سایه
یافت آخر به همت تو شفا
نقرس پای احمد شاملو
هست در این میانه استثنا
شعر نو را کنون تویی ناجی
.........وقنا ربنا عذاب النا