بیستم سپتامبر سالروز تولد پسرم - دکتر الوین شیخانی - است . پسرم بیستم سپتامبر1988 در بیمارستان Highland Hospital واقع در تپه های شهر اکلند در شمال کالیفرنیا بدنیا آمده است . بسیار باهوش و شیطان بود . روزی ده دوازده ساعت دو چرخه سواری میکرد . گاهی روی دوچرخه اش خوابش میبرد .
وقتی شیطانی میکرد میگفتم : ببین الوین! من میخواهم بروم سوپر مارکت یک الوین دیگری بخرم بیاورم خانه اسمش را هم بگذارم ملوین !
عصبانی میشد و میآمد دو سه تا مشت بمن میزد و میگفت : موکوشمش !یعنی میکشمش !
این آقای دکتر الوین شیخانی چند سالی است که از ما دور افتاده است . البته آنزمان هم که دانشجو بود یک پایش امریکا و پای دیگرش در رواندا و مکزیک بود . حالا اگرچه پس از یکی دوسالی زیستن در فیلادلفیا و نیویورک به سر زمین آبا اجدادی اش !! کالیفرنیا بر گشته و مشغول درمان درد بیماران است اما کم سراغ ما میآید .
این آقای دکتر زبان فارسی را شکسته بسته حرف میزند و چون مادرش شیرازی است لاجرم لهجه غلیظ شیرازی دارد . آنهم چه لهجه ای ! انگار همین حالا از ناف دروازه کازرون شیراز به سانفرانسیسکو پرتاب شده است . به پختن هم میگوید پزیدن !
از روز های کودکی اش خاطرات بسیاری دارم . مادر بزرگش از ایران آمده بود دیدن ما . الوین یکی دو سالی بیشتر نداشت . مادر بزرگ بزبان فارسی قربان صدقه اش میرفت و الوین از اینکه نمیفهمید مادر بزرگ چه میگوید عصبانی میشد .
مادر بزرگ چند ماهی پیش ما ماند و به شیراز بر گشت اما توی همین چند ماه به الوین فارسی یاد داد و رفت
آنوقت ها که ده دوازده سالش بود یک روز بمن میگفت : بابا ! خیال میکنی من فارسی نمیدانم ؟
گفتم : چطور مگر ؟
گفت : شما هر چی بزبان فارسی بگویید من میفهمم .
گفتم : هر چی ؟
گفت : آره !
من هم شوخی ام گرفت و بیتی از حافظ را خواندم که : " ما سر خوشان مست دل از دست داده ایم " و از الوین پرسیدم : این یعنی چه ؟
پسرم چند لحظه ای فکر کرد و گفت : بابا ! یعنی اینکه شما چیزی را گم کرده اید !!
امروز سالروز تولد پسرم - دکتر الوین شیخانی - است
Happy Birthday Elvin Joon Joony