دنبال کننده ها

۲۲ اسفند ۱۳۹۸

مهدی نیا ! مهدی نیا


کرونا از سرزمین چین و‌ماچین پرگرفت
‏آمد و اعضای فامیل مرا در برگرفت
‏بار اول محسن شش ساله‌ام شد مبتلا
‏من ز محسن، اصغر از من، فاطی ازاصغر گرفت
آقا ! دور از جان شما اینجا در شهر ما اوضاع خیلی قاراشمیش شده. هر چه بیمار کرو نایی و طاعونی و جذامی و شقاقلوسی بود برداشته اند از چین و ماچین و اقالیم سبعه آورده اند اینجا چپانده اند توی یک پایگاه هوایی که با خانه مان دو سه کیلومتری فاصله دارد
ما صبح که ازخانه بیرون میرویم از ترس اینکه نکند انفاس قدسی این کروناییان مارا هم مبتلا بکند بجای اینکه از بزرگراه شماره هشتاد برویم ، راههای پر پیچ و خم کوهستانی را پیش میگیریم و از کوه و کتل خودمان را میرسانیم سر کار مان .
از آنطرف، ما مثل سربازانی هستیم که در خط مقدم جبهه هستند . یعنی روزها در فروشگاه مان با صدها کور و کچل و پیر و پاتال تر از خودمان سر و کار داریم که تک و توک شان عینهو ماشین دودی های عهد شاه شهید سرفه می‌کنند و ما نمیدانیم از قبیله کروناییان اند یا بادوایزریان ! لاجرم روزی سیصد بار دست و روی مان را می شوریم و دست به دامان حضرت ثامن الائمه و همشیره محترمه شان میشویم که ما را از بلیات ارضی و ارزی و سماوی و کرونایی محفوظ و محروس نگهدارند اما بدبختی اینجاست که شنیده ایم متاسفانه نه تنها حضرت علی بن موسی الرضا و همشیره مکرمه شان بلکه حجت بن حسن عسخری! و همه حرامزادگان اهل بیت یکی پس از دیگری در چنبر ناخوشی کرونا گیر افتاده و حضرت حجت بن حسن عسخری ! که قرار بود همین جمعه از چاه جمکران ظهور بفرماید تا اطلاع ثانوی در قرنطینه هستند و ممکن است خودشان بزودی به لقاالله بشتابند .
بنا بر این از امت اسلام عاجزانه میخواهیم از دادن شعار انقلابی « مهدی بیا مهدی بیا »خود داری فرموده و این شعار را به «مهدی نیا مهدی نیا » تغییر دهند
خودمان هم اگر انشاالله تعالی از چنگ عالیجناب کرونا جان سالم بدر بردیم میآییم اینجا دوباره برای تان بلبل زبانی میفرماییم
 فی الحال  وضو گرفته و هفت قدم بطرف قبله منوره بر داشته وبفرموده جناب آقای عظما سرگرم خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه هستیم تا انشاالله تعالی این بلای عظما را که از خود آقای عظما بزرگ‌تر و آدمکش تر  است از سر بگذرانیم
لطفا مزاحم نشوید !
ضمنا یادتان باشد که آقای « الله» از همه گردن کلفت تر است حتی از عالیجناب کرونا و عالیجناب امام زین العابدین بیمار 

۲۱ اسفند ۱۳۹۸

وبا ، میدان بلا


زنده یاد خانم دکتر هما ناطق در کتاب ارزشمند « مصیبت وبا وبلای حکومت » گزارش مستندی به نقل از منابع تاریخی و یا دداشت های فرنگیان مقیم ایران در باب شیوع بیماری وبا در ایران در عصر قاجار بدست میدهد که شباهت های شگفت انگیزی با روزگار دوزخی کنونی و موقعیت اضطرار و اضطراب مردم ایران امروز دارد .
او می نویسد : اهمیت وبا تنها در میزان کشتار و کاهش جمعیت نبود . درک اجتماعی کسانی هم که شاهد این کشتار بودند نکته مهمی بود 
آنان در یافتند که قربانیان این بلا در درجه اول تنگدستان بودند .یا « مزاج ها استعداد داشت وتاب مقاومت جسمانی نبود و یا فقر راه فرار از میدان بلا را می بست
دکتر فوریه پزشک دربار ناصر الدین شاه گواهی میدهد که « این تلفات بیشتر به فقرا که وسیله فرار نداشتند و بعلت تنگدستی بیشتر در معرض خطر قرار می گرفتند » وارد آمد .
به این معنی هم توجه میکردند که سبب کشتار وبا در روسیه این بود که سال قبل گرانی بود « مردم قوت نداشتند که بتوانند معیشت کنند ، امسال هم بدتر شده و مردم تهیدست تلف شده اند تا چه رسد به ایران که مردم فقیر شده اند . فرش زیر پا و گذران ندارند
پس آنان که « مثل برگ خزان می ریزند ، بیشتر فقرا و ضعفا هستند که رنجور و بی بنیه اند
و امین الضرب با هشیاری نوشت : این تلفات همه از ناخوشی وبا نبود ، بلکه مردم ایران ناخوش و آماده بودند که اینچنین زیاد از اندازه مردند
حالات ولایات هم بهتر از پایتخت نبود . «در قم ، توانگران و ملایان که استطاعت و قدرت رفتن به دهات را داشتند رفتند و فقرا که نتوانستند بروند ماندند ‌و علی الاتصال تلف شدند ، امیدشان به خدا بود وکارشان صبح تا شام عزاداری و سینه زنی
از رشت که وبا در آنجا تمامی نداشت نوشتند که « مردم یکسره مایوس هستند از خودشان » . حکام که رفته اند ، اما مردم ؟« الان با یکنفر هستید در کمال سلامتی. سه ساعت بعد خبر میدهندوارد گور شد
رشت طوری مغشوش شده است که الحال که عریضه عرض میکنم ضعیفه ای از عمله جات کارخانه ابریشم رفت سر چاه آب بیاورد . دیر کرد . رفتند دنبال او . مرحومه شده بود
« سابقا مرگ یکساعت و دو ساعت دیده شده بود اما بر سر چاه برود آب بیاورد، دیده نشده بود که آنهم دیده شد
این هم گفتنی است که در فاصله سالهای۱۲۱۱ تا ۱۲۹۷ هجری قمری بیماری وبا در ایران هزاران نفر را کشت

۲۰ اسفند ۱۳۹۸

زنان تاریخ ساز


مجله تایم تازه ترین شماره خود را به معرفی یکصد تن از زنان تاثیر گذار قرن اخیر اختصاص داده است
در میان نام های آشنا و نا آشنا ، نام خانم ثریا طرزی ملکه افغانستان و همسر پادشاه پیشین آن کشو ر - امان الله خان - نیز دیده میشود که بسبب داشتن دیدگاه‌های مدرن و ایده های پیشرو در باره حقوق زنان ،بعنوان یکی از زنان تاثیر گذار صد سال گذشته برگزیده شده است .
ملکه ثریا طرزی بسال ۱۹۲۶ علیرغم مخالفت شدید رهبران دینی، سنت چند همسری را الغا و در انظار عمومی حجاب از سر بر گرفت و نخستین مدرسه ویژه دختران را در کابل پی افکند
او همراه مادرش نخستین مجله مخصوص زنان را که « ارشاد نسوان» نام داشت منتشر کرد و از زنان افغانستان خواست پیگیرانه در بنای یک ملت جدید مشارکت کنند
در سال ۱۹۲۶ امان الله خان پادشاه افغانستان خطاب به مردم آن کشور گفت : من شاه شما هستم اما همسرم ملکه ثریا وزیر آموزش و پرورش شماست .
متاسفانه در میان اسامی زنان تاثیر گذار قرن گذشته هیچ نامی از زنان ایرانی دیده نمی‌شود در حالیکه در صد سال گذشته ما زنان بسیاری داشته ایم که با شجاعتی باور نکردنی به جنگ سنت های دیرپایی که همچون زنجیری به دست و پای شان پیچیده بود رفته اند و با تحمل مرارت ها و رنجهای بسیار هرگز از پای ننشسته اند. زنانی همچون بی بی فاطمه استرابادی. محترم اسکندری. طاهره قره العین. پروین اعتصامی. صدیقه دولت آبادی. سیمین بهبهانی . مریم فیروز .خانم باغچه بان . قمرالملوک وزیری . فرخ رو پارسای. هاجر تربیت. زینب پاشا . فروغ فرخزاد. نسرین ستوده، نرگس محمدی ، سپیده قلیان و بسیارانی دیگر که در صفحات تاریخ از آنان به نیکی و نیکنامی یاد خواهد شد.
در میان نامهای آشنا و نا آشنای یک قرن گذشته اسامی کسانی همچون ویرجینیا وولف،فرانسیس پرکینز . ویرجینیا هال ، اوا پرون ، سیمون دو بوار ،اله نور روزولت، لوسیل بال . روسالیندا فرانکلین ، ژاکلین کندی، آنجلا دیویس ،ایندیرا گاندی، پرنسس دیانا ، تونی موریسن ، ملیندا گیتس، میشل اوباما ، ملاله یوسف زای ، و روت گینسبرگ دیده میشود

۱۹ اسفند ۱۳۹۸

میان دو سنگ آسیاب


امروز خواندن کتاب A Man of the Theater نوشته ناصر رحمانی نژاد هنرمند فرهیخته و فروتن عرصه تئاتر را به پایان بردم .
کتاب به زبان انگلیسی با نثری پخته و روان نوشته شده و روایت صادقی است از پنجاه سال سانسور و تحقیر و زندان و شکنجه اهل هنر .
بهنگام خواندن این کتاب همواره این شعر صائب تبریزی در ذهن و ضمیرم جولان میداد که :
روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان
بخت سیاه اهل هنر سبز میشود
با خواندن این کتاب در کوچه پسکوچه های غبار آلود و غمزده تهران همچون باغ فردوس و چاله میدان و سنگلج و دروازه دولاب وجوادیه و نازی آبادپرسه زدم و در آیینه غبار گرفته تاریخ چهره کسانی چون طیب حاج رضایی و اصغر قاتل را به نظاره نشستم و از نمایش های تخت حوضی و سیاه بازی نقبی به تئاتر آناهیتا و تئاتر نصر و لاله زار و تالار رودکی زدم.
همپای نویسنده اش به سیستان و بلوچستان سفر کردم و به دست های آن گروهبانی که چند تومانی قرضش داد تا از آن مخمصه اعجاب انگیز بگریزد بوسه زدم
به اوین و زندان قصر و کمیته مشترک و شکنجه گاههای عصر طلایی سرک کشیدم ‌و شاهد خاموش شکنجه ها و درد ها یش بودم
در آن محضری که دست در دست حوا گذاشت حضور یافتم و با دلهره و شادمانی شاهد پیوند « آدم و حوا» بودم و چندی بعد زایش«خورشید» زندگی اش را با او شادمانه جشن گرفتم .
از تلاش ها و رنج‌ها و مرارت هایش برای به صحنه بردن نمایشنامه ای از ماکسیم گورکی باخبر شدم و همراه او بر فرجام دردناک آرزوهایش گریستم
این کتاب صرفا یک خاطره نویسی نیست . بلکه مروری است بر یکدوره پنجاه ساله از رنج‌ها و مشقت های هنرمندی که هیچ آرزویی جز بر صحنه بردن نمایش ندارد و در چنبر سانسور دولتی له و لورده میشود
این کتاب سند پایمردی انسان هنرمندی است که بر دیوارهای بلند و سیاه سانسور مشت میکوبد و میخواهد یک تنه به پیکار سیستمی برود که با دستگاه جهنمی تفتیش عقایدش هیچگونه نقدی را بر نمی تابد و معترضان را با زندان و شکنجه به عقوبتی جانفرسا محکوم میکند
شیوه نوشتاری کتاب با داستان های ماکسیم گورکی پهلو میزند و کند و کاو‌در جزییات ماجراهای شگفت ،  آنرا جذاب تر و خواندنی تر میکند
این کتاب روایتی صادقانه و خالصانه از روزگار دوزخی هنرمندان متعهد ایرانی است که در سنگ آسیای دو رژیم تبهکار له شده اند
این کتاب آیینه تمام نمایی از حقارت و زبونی سازمانهای پر مدعایی همچون حزب توده و فداییان اکثریتی است که با در یوزگی در بارگاه ملکوتی ملایان! مرداب متعفنی بنام حکومت نکبت اسلامی را برای ما به ارمغان گذاشتند .
من این کتاب را با اشتیاق خواندم و لذت بردم و دریغم آن است که مردم ما اهل خواندن کتاب نیستند و میانه ای با کتاب و کتابخوانی ندارند
امید اینکه ترجمه فارسی این کتاب نیز بزودی در دسترس اهل کتاب قرار گیرد.

زندگی .... و دیگر هیچ


خاكى كه بزير پاى هر نادانى است
كف صنمى و چهره ى جانانى است
هر خشت كه بر كنگره ى ايوانى است
انگشت وزير يا سر سلطانى است
پير مرد ، هشتاد و چند سالى از عمرش گذشته است . صبح كه ميشود دوشى ميگيرد و صورتى صفا ميدهد و عطر و پودرى به خودش ميمالد و مى آيد توى كتابخانه ى شهر ما . داوطلبانه كتابدارى ميكند .
من هر وقت گذرم به كتابخانه مى افتد مى بينم كه سر حال و قبراق اينطرف و آنطرف ميدود و سر به سر این و آن ميگذارد . تا مرا مى بيند دستى برايم تكان ميدهد و اگر جوك تازه اى شنيده باشد با آب و تاب برايم تعريف مى كند و خودش بيشتر از من غش و ريسه ميرود .
اسمش آرتور است اما بيشتر دوست دارد. " آرت " صدايش كنند . با وجودى كه هشتاد و چند سالى از عمرش ميگذرد صورتش چنان صاف و پوستش چنان براق است كه گويى هنوز دارد حول و حوش پنجاه سالگى پر سه مى زند .
پریروز كه پس از دو سه هفته به كتابخانه رفته بودم ديدم آرتور همچنان قبراق و سرحال به اينسو و آن سو ميرود و كار خلايق را راه مى اندازد . سلام و عليكى با من كرد و گفتم : چطورى آرت ؟
گفت : هر روز صبح وقتى از خواب بيدار مىشوم ، اولين كارى كه ميكنم اين است كه نگاهى به ستون مردگان روزنامه ى محلى مى اندازم و چون مى بينم نام من در ميان نام مردگان نيست شاد و خوش و خندان دوشم را مى گيرم و صورتم را شش تيغه ميكنم و عطر و پودری به خودم ميمالم و مى آيم اينجا تا از زندگى ام لذت ببرم .......

سلام علیک سه میلیارد تومانی



یکی دیگر از دزدان سر گردنه بنام آقای پرویز کاظمی وزیر رفاه اجتماعی دولت صاحب الزمانی احمدی نژاد بجرم اختلاس و دزدی به بیست سال زندان و۷۵ ضربه شلاق محکوم شده است
‏در دادگاه قاضی از او می پرسد :
رحمت الله اسدی را میشناسید؟
‏کاظمی، وزیراسبق رفاه: بله.
‏قاضی: ارتباطی با شما دارند؟
‏کاظمی: سلام وعلیکی داشتیم.
‏قاضی: کار مالی و بانکی داشتید؟
‏کاظمی: خیر.
‏قاضی: ۳میلیارد تومان به حساب همسرتان واریز کرده. فقط سلام و علیک داشتید؟
باز خدا را شکر که این دزد مومن نماز خوان فقط سلام علیکی با آن دزد دیگر داشته است ، اگر رفت و آمد خانوادگی میداشتند لابد خزانه بانک ملی را یکباره چپو میفرمودند

دیلماج


می پرسم : میدانی این آقای معجزه هزاره سوم کدام گوری هست ؟ مدتهاست خط و خبری از او نداریم . نکند مثل مرتاض های هندی رفته است چله نشینی؟
میگوید : چطور خبر نداری آقای گیله مرد ؟ ایشان نشسته اند شبانه روز درس انگلیسی می خوانند
می پرسم : انگلیسی برای چی ؟نکند خیال دارد مثل آن آقای کلید ساز برود از حوزه علمیه گلاسکو یک دکترا بگیرد ؟
میگوید : دارند خودشان را آماده میکنند یکی دو سال دیگر که دو باره رییس جمهور شدند بتوانند با آقای ترامپ و آقای پوتین و آقای کون چون تانک و آقای رییس جمهور بورکینا فاسو و ایضا با والده و همشیره مرحوم مغفور هوگو چاوز به زبان انگریزی اختلاط بفرمایند
میگویم : پدر آمرزیده ! داری سر به سرمان میگذاری؟ مگر والده و همشیره مرحوم هوگو چاوز انگلیسی صحبت میکنند؟
میگوید : در آنصورت به دیلماجی مثل جنابعالی احتیاج پیدا میکنند و اگر انشاالله از چنبر کرونا و سایر بلیات ارضی و سماوی جان سالم بدر بردید میروید دیلماج ایشان میشوید. ایشان به زبان انگلیسی برای والده و همشیره مرحوم چاوز مختصری روضه میخوانند و حضرتعالی روضه ایشان را به زبان اسپانیولی و ابراز تفقد والده و همشیره مرحوم چاوز را برای معجزه هزاره سوم ترجمه میفرمایید و در این میان پول و پله ای هم‌گیرتان میآید و دیگر مجبور نیستید برای یک لقمه نان شبانه روز مثل خر عصاری دور خودتان بچرخید
دیدیم راست میگوید والله !. فقط خدا کند این عالیجناب کرونا یقه مان را نگیرد و ما را آرزو به دل راهی آن دنیا نفرماید

با اینا زمستونو سر میکنم
با اینا خستگیمو در میکنم

۱۵ اسفند ۱۳۹۸

دیگه نمیخواد نون بخری بابا


 !!می‌گوید : عموی بزرگم - ابراهیم- سالِ ۱۳۴۵ از خانه بیرون رفت برای خریدِ نان . سالِ ۱۳۵۴ برگشت
سرِ راه نانوایی با یک دختری آشنا شده بود که دختر می‌رفت هند
.عموی ماهم با او رفته بود
!!پدربزرگم تنها واکنش اش این بود که : ابراهیم ! دیگه نمی‌خواد بری نون بخری بابا
———-
: صدیقه خانم داشت برای زنم درد دل می‌کرد. میگفت
وقت زایمانم بود . رفتم بیمارستان . دکتر نسخه ای نوشت داد دست شوهرم گفت : بدو برو این دارو را از فلان داروخانه بگیر
. شوهرم رفت و دیگر پیدایش نشد ! بچه بدنیا آمد و فردایش از بیمارستان مرخص شدم
شنبه شد ، دوشنبه شد ، پنجشنبه شد ، جمعه شد ، شوهرم پیدایش نشد که نشد . خیال کردیم لابد جایی سر به نیست شده است ! خیال کردیم لابد زیر ماشین رفته است
یک هفته بعد سر و کله اش پیدا شد
گفتیم: کجا بودی؟ تو که ما را زابرا کردی عامو!  خیال میکردیم بلایی سرت آمده است . توی قبرستانها دنبالت می گشتیم
شوهرم لبخند احمقانه ای زد و گفت : داشتم میرفتم دواخانه داروهایت را بگیرم . سر راه خوردم به تور چند تا از رفقا! پرسیدم کجا میروید؟
گفتند: کرج باغ آقای فلانی . میایی با ما ؟
!!من هم همراه شان رفتم باغ 

۱۴ اسفند ۱۳۹۸

دخترم و آقای سندرز


دخترم بشدت طرفدار آقای سندرز است .خیال میکند تنها سندرز است که می تواند آقای ترامپ را فتیله پیچ کند و پوزه اش را به خاک بمالد. با دقت و کنجکاوی همه فعالیت های انتخاباتی آقای سندرز را دنبال میکند و همینکه می فهمد آقای سندرز در ایالتی از رقیبش آقای جو بایدن جلو افتاده است فورا به ما زنگ میزند و شادمانه می‌گوید : دیدی سندرز برنده شد ؟!حتی چارچشمی مواظب مابود نکند به آقای بایدن رای بدهیم .
من گهگاه سربسرش میگذارم و همینکه می بینم آقای سندر از رقیبش عقب افتاده است برای اینکه کفرش را در بیاورم یک پیام تسلیت و همدردی برایش میفرستم و میگویم : متاسفم آلما جونی! متاسفم که رفیق جنابعالی آقای سندرز دارد نفس های آخرش را میکشد ! متاسفم که ایشان بازی را باخته اند .
دخترم کفری میشود و یک پیام بالا بلند برای مان میفرستند ویک عالمه هم لغز بارمان میکند.
دیشب که آقای جو بایدن در چند ایالت به پیروزی رسیده بود یک پیام همدردی برای آلما فرستادم و برای اینکه کفرش را بیشتر در بیاورم گفتم :البته میدانی که ما ترامپیست هستیم و به آقای ترامپ رای خواهیم داد !!
دخترم چنان کفری شده بود که فورا به مادرش زنگ زد و گفت : به بابا بگو اگر بخواهی به ترامپ رای بدهی دیگر نمیگذارم بیایی نوا جونی و آرشی جونی را ببینی !!
آقا ! ما را می بینی ؟توی چنان انشر و منشری گیر کرده بودیم که بیا و تماشا کن !
حالا برای اینکه از سعادت دیدار نواجونی و آرشی جونی محروم نشویم مجبوریم به نامزد مورد علاقه آلما خانم رای بدهیم . آقای ترامپ نشد به مشدی غضنفر رای خواهیم داد . آدم از زور ناچاری به خرس می‌گوید آقا دایی ! خلاف عرض میکنیم ؟