دنبال کننده ها

۱۴ بهمن ۱۳۹۷

دعوا کنیم


دعوا کنیم
میگوید : آقا ! حوصله ام سر رفته ! چیکار کنم ؟
میگویم : ای بابا ! اینکه کاری ندارد . بنشین پای کامپیوتر ، بنویس توی دعوای شاه و مصدق حق با مصدق بود . آنوقت می بینی ده هزار نفر از هموطنان ، یک پا کفش یکپا گیوه می پرند وسط میدان و آنقدر توی سر و کله هم میزنند و آنقدر جد و آبای همدیگر را نوازش میدهند که ساعت ها سرت گرم میشود ! اصلا آقا ! یک کار دیگر هم میتوانی بکنی . شاه و مصدق را ولش کن ، بنویس امیر کبیر آدم خدمتگزاری بوده است . دیگر کارت نباشد . فقط بنشین و تماشا کن . بنشین ببین طرفداران ناصر الدین شاه و هوا خواهان امیر کبیر چطوری برای هم شاخ و شانه میکشند و چه جوری مرده و زنده همدیگر را می نوازند . سرگرمی از این بهتر ؟ آنقدر فحش تازه یاد میگیری که باورت میشود ایرانی ها پایه گذاران تمدن جهانی بوده اند !! آتوقت با جناب فروید همعقیده میشوی که سنگ بنای تمدن را آنکس نهاد ه است که فحش را جایگزین خنجر و شمشیر و فلاخن و تیر و کمان کرده است . تازه اگر دلت خواست میتوانی دعوای حیدری نعمتی هم راه بیندازی . می توانی بنویسی سلمان پارسی خیانتکار بوده است . دیکر کارت نباشد . هزاران نفر از دوستان و دشمنان سلمان چماق بدست میگیرند و به میدان میآیند و موجبات انبساط خاطر حضرتعالی را فراهم میکنند و دیگر حوصله تان سر نمیرود.
اصلا آقا چرا راه دور برویم؟کافی است دو کلام بنویسی که شاملو شاعر برجسته بیمانندی بوده است . یکوقت می بینی صد هزار نفر از فردوسی شناسان و سینه چاکان فردوسی که توی عمرشان هرگز لای شاهنامه را باز نکرده اند پاتاوه های شان را می پوشندو با گرز آتشین بمیدان میآیند و هفت قدم بسوی قبله بر میدارند و به کلام الله مجید قسم جلاله میخورند که خودشان به چشم خودشان دیده اند که این شاملوی نابکار با هویدا و پرویز ثابتی و تیمور بختیار پالوده میخورده است !

در باغ پسته


در باغ پسته
اول صبحی سه چهار ساعت رانندگی کردیم رفتیم مزرعه پسته . یک عالمه شال و کلاه هم با خودمان برده بودیم مبادا سرما بخوریم . به خودمان گفتیم همیشه تقویم سال روی گاو نمیگردد که از آسمان آرد و عدس ببارد . کار از محکم کاری عیب نمیکند. بهتر است خودمان را خوب بپوشانیم که گرفتار آنفلو آنزا و این زهر ماری ها نشویم .رفتیم یک لیوان قهوه داغ هم گرفتیم نشستیم پشت فرمان . آسمان آبی بود و آفتاب هم سرگرم دلربایی .
توی ماشین به رادیو گوش میدادیم . میگفت در فلان شهر ایالت میسوری سرمای هوا به ۶۴ درجه زیر صفر رسیده است . بی اختیار احساس سرما کردیم . چشم مان به درجه حرارت ماشینمان افتاد . ۶۵ درجه فارنهایت بالای صفر بود .یعنی تفاوت دمای کالیفرنیا و میسوری ۱۲۹ درجه فارنهایت است !اینکه خلایق چگونه در چنان سرمای جانسوزی نفس میکشند ما که عقل مان بجایی قد نمیدهد ! اگر در کالیفرنیا سرمای هوا به پایین تر از پنجاه درجه فارنهایت برسد ما هوارمان در میآید که وای چاییدیم ! وای نفله شدیم از سرما ! وای مگر اینجا آلاسکاست؟
باری . آسمان همچنان آبی و آفتابی بود . موقع برگشتن از مزرعه چنان گرم مان شد که چند باری برای چند دقیقه ای کولر ماشینمان را روشن کردیم
حالا که این داستان را برای تان میگوییم خودمان گرفتار عذاب وجدان شده ایم . بخودمان میگوییم آخر این انصاف است که ما در هوای ۶۵ درجه زندگی کنیم دوستان و رفیقان مان در سرمای ۶۵ درجه زیر صفر ؟ بعد به خودمان دلداری میدهیم و میگوییم : آقای گیله مرد ! شما که تقصیری ندارید ! خدا کوه را می بیند برفش را می فرستد ! این تقصیر رفیقان شماست که بجای اینکه به کالیفرنیا بیایند رفته اند نیویورک و تورنتو و شیکاگو و واشنگتن و میسوری و جاهای خوش آب و هوا ! شما چه تقصیری دارید ؟ ها والله ! تقصیر خودشان است

۸ بهمن ۱۳۹۷

مجلس ترحیم


مجلس ترحیم
میگفت : رفتم اداره فلان .پرسیدم : آقای حسینی کجاست ؟
گفتند : متاسفانه پدرشان فوت کرده رفته اند مجلس ترحیم
گفتم : بسیار متاسفم . انا لله و انا الیه الراجعون ! بقای عمر شما باشد . خب آقای اکبری کجاست ؟ ایشان شاید بتوانند کارمان را راه بیندازند برویم پی بد بختی هایمان
گفتند : ایشان هم عموی شان فوت کرده تشریف برده اند مجلس ترحیم .
با تعجب پرسیدم : آقای غفاری کجا هستند ؟ ایشان هم رفته اند مجلس ترحیم ؟
گفتند : بله بله ! ایشان هم دایی شان به رحمت خدا رفته اند !
به خیالم رسید بلکه میخواهند سر بسرمان بگذارند . پرسیدم خانم جعفری کجا تشریف دارند ؟
گفتند : مجلس ترحیم
پرسیدیم : مجلس ترحیم چه کسی ؟
گفتند : پسر خاله شان
⁃ آقای عباسیان کجا رفته اند ؟ -
⁃ مجلس ترحیم پسر عموی شان
⁃ آقای رحمت زاده چطور؟
⁃ ایشان هم رفته اند مجلس ترحیم خواهر زاده شان
⁃ خانم نعمتی کجاست ؟
⁃ رفته اند مجلس ترحیم برادر شوهرشان
⁃ آقای عباس آقا کجایند؟
⁃ رفته اند مجلس ترحیم برادر زاده شان
دم مان را گذاشتیم روی کول مان و از آن اداره جلیله بیرون آمدیم . معلوم مان شد که در آن اداره همه شان با هم قوم و خویش هستند ، . یعنی اگر دری به تخته ای خورده است و یکی از آن مشدی عباد ها آمده است رییسی و مدیر عاملی شده است همه قوم و خویش های سببی و نسبی و دسته دیزی اش را آورده است چپانده است توی همان اداره و به هر کدام شان هم پستی و مقامی و منصبی و بقول قدیمی ها آب باریکه ای داده است و اگر یکی شان به رحمت خدا برود کل اداره بلکه کل وزارتخانه تعطیل میشود چون همگی شان باید بروند مجلس ترحیم

۷ بهمن ۱۳۹۷

اقلیم شاهان


اقلیم شاهان
میگوید : می بینی آقا ؟ ونزوئلا حالا دو تا رییس جمهور دارد . باید منتظر بمانیم ببینیم کدام شان زور شان می چربد و کدام شان زود تر سرشان زیر آب میرود
میگوییم : ای آقا ! اینکه چیزی نیست ، ما مملکتی می شناسیم که مجمع السلاطین است . شاه شاهان دارد . رییس جمهور دارد . امام دارد ، آیت الله العظمی دارد . قاضی القضات دارد . دزدان سر گردنه دارد . با اینحال آب از آب تکان نمیخورد و همه شان شاد و شنگول برادرانه کنار هم زندگی میکنند .مگر نشنیده ای که میگویند اگر موش ها با هم بسازند بیچاره بقال است که خانه خراب میشود ؟
سری می جنباند و میگوید : پس در باره این سخن سعدی چه نظری دارید؟
میگوییم : کدام سخن ؟
میگوید : اینکه ده درویش در گلیمی بخسبند و دو سلطان در اقلیمی نگنجند !
میگوییم : پدر آمرزیده ! آن زمان هایی که حضرت سعدی چنین فرمایشاتی میفرمود نه ترامپی وجود داشت نه پوتینی و نه آقای کون چون تانکی! . حالا اینها هستند که شاه و سلطان تعیین میکنند نه بنده و جنابعالی ای بنده ببوی خدا !

۶ بهمن ۱۳۹۷

حدیث بیقراری انسان


دیشب فیلم سینمایی لرد (Lerd) به کار گردانی محمد رسول اف فیلمساز شیرازی را دیدم
این فیلم که به همت خانه فرهنگ و هنر ایران در کتابخانه کارمایکل به نمایش در آمده بود از معدود فیلم هایی است که از یک ساختار سینمایی بسیار مدرن بر خور دار است وبر خلاف بسیاری از فیلم های ایرانی که دستاوردی جز تکثیر و توجیه ابتذال ندارند فیلمی است که با دقتی موشکافانه به کند و کاو در زوایای زندگی مردمانی می پردازد که خود اگر چه قربانیانی بیش نیستند اما در جامعه ای که گرگ ها بر آن استیلا دارند کفتارانی شده اند که بر هیچگونه معیارهای اخلاقی و دینی و قانونی و انسانی پایبندی ندارند .
داستان این فیلم حدیث کشمکش ها و در گیری های مردی است که نه رشوه میدهد ، نه به شکل گرگ ها در میآید .نه به خفت و نامردمی تن در میدهد . نه به تغییر ارزش ها گردن می نهد ، نه به شکل همگان در میآید ، نه در این اقیانوس دروغ و دغل شیرجه میزند و با همه رنجها و درد هایی که گریبانگیر اوست بجای واکنش های غیر عقلانی و خشونت بار ، هنوز کورسویی از قانون و قانونمداری را در وجودش حفظ کرده است
فیلم به زنجیره ای از روابط فاسد محلی اشاره دارد و کند و کاوی است هنرمندانه در ژرفای جامعه ای که در منجلاب فساد و رشوه و ابتذال و تباهی غوطه میخورد
من پیش از این دو فیلم او « جزیره آهنی» و « باد دبور » را که هر دو کم و بیش ساختاری همچون فیلم های های مستند داشتند دیده ام اما فیلم جدید رسول اف آدمی را با خود به اعماق جامعه ای میکشاند که قرار بود جامعه ای توحیدی بر اساس ارزش های آسمانی باشد اما چنان گندابی است که روح و روان آدمی را میخراشد
محمد رسول اف که سابقه شش سال زندان را بدلیل فیلمسازی بدون مجوز در کارنامه خود دارد پیش از این فیلم های آخرت ، به امید دیدار ، کشتزارهای سپید ، و دستنوشته ها نمیسوزند را ساخته است و اکنون در ایران زیست میکند و حق خروج از کشور و ساختن فیلم را ندارد

دزد ها کجا میروند ؟

دزد ها کجا میروند ؟
 !در کتاب تعلیمات دینی خوانده بودیم دزدها میروند جهنم .
آقای سلیمی معلم دینی مان چنان تصویر روشنی از جهنم ارائه میداد که انگاری خودش سالهای سال نگهبان جهنم بوده است .
آقای سلیمی میگفت : جهنم هفت طبقه دارد! طبقات جهنم را هم یک به یک می شناخت .از هاویه و سعیر بگیر تا جحیم و سقر و دوزخ و برزخ و اسفل السافلین
میگفت : جهنم اژدهای هفت سر دارد . درخت زقوم دارد . آبهای آتشین دارد . غذا ها و نوشابه های مرگبار دارد . باد کشنده سوزانی دارد که پوست آدمی را می ترکاند !روز صد هزار سال دارد . کوره های آدمسوزی دارد . سایه اش حتی سوزان و کشنده است
یک روز که آقای سلیمی از پل صراط و گرزهای آتشین و شکنجه گرانی با کلاه های بوقی منگوله دار برای مان حرف زده بود چنان ترسیدم که مداد پاک کنی را که دو هفته پیش از همکلاسی ام کش رفته بودم یواشکی انداختم زیر پایش تا جهنم نروم .
حالا لابد آقای سلیمی زیر هفتاد من خاک خوابیده است . بما میگفت دزد ها و دروغگوها جهنمی هستند . خودش نمیدانم جهنمی شده است یا حالا در بهشت کنار امام زین العابدین بیمار نشسته است و شرابا طهورا می نوشد .
◦ آقای سلیمی میگفت : دزد ها و دروغگو ها جهنم میروند ! اما حالا دزد ها و دروغگوها به کانادا و سانفرانسیسکو و پاریس و لندن میروند
◦ نکند جهنم همین جاها باشد ؟ این چه جور جهنمی است که درخت زقوم و روز صد هزار سال ندارد ؟
!! این آقای سلیمی هیچ از جغرافیا نمیدانست ها 

۴ بهمن ۱۳۹۷

دعوا ادامه دارد


دعوا ادامه دارد.
یکی را می بردند دار بزنند
زنش میگفت : یادت باشد بر گشتنا یک پاچین گلی هم برای من بیاوری ها !
حالا حکایت ماست
در ونزوئلا صدها هزار نفر به خیابانها ریخته اند و میخواهند پسر خاله جان آقای احمدی نژاد را بفرستند برود غاز چرانی !شاید هم فرستادند ایران برود راننده شرکت واحد اتوبوسرانی بشود !
در این گیر و دار دهها هزار تن از جان برکفان و چماقداران ایرانی فرصت تازه ای گیر آورده و پس از فراغت از کشمکش های سلطنت طلبانه و غیر سلطنت طلبانه ، در صفحات مجازی به جان هم افتاده و آنچنان جنگ و جدال حیدری نعمتی راه انداخته اند که انگاری ونزوئلا هم بخشی از ایران اسلامی است و اگر حکومت سینیور مادورو سقوط کند این آقایان و خانم ها نان شان آجر میشود و لاجرم باید بروند غاز چرانی !
هر چه هم میگوییم آقایان ! خانوما ! مگر هر که ریش داشت بابای شماست ؟
مگر هر چه در بغداد است مال خلیفه است ؟
هر چه هم میگوییم بابا ! ما که دنیا مان بدتر از آخرت یزید است .
ما که قرن هاست بندگان آه کش و به به گوی حضرت باریتعالی هستیم .
ما که از مال پس و از جان عاصی هستیم .
ما که نه در زمین بختی و نه در آسمان تختی داریم .
ما که نه کدخدای جوشقان و نه عامل زواره ایم .
ما که حصیریم و ممد نصیر ،
آخر ما را چیکار به ونزوئلا و یمن و سودان و قدس و بورکینافاسو و دماغه سبز و اقالیم سبعه ؟ مگر نشنیده اید که میگویند ده خوب است برای کدخدا و برادرش ؟
اما به گوش هیچکدام شان فرو نمیرود که نمیرود .
بقول مولانا :
جنگ خلقان همچو جنگ کودکان
جمله بی معنی و بی مغز و مهان
جمله با شمشیر چوبین جنگ شان
جمله در لاینفعی آهنگ شان
جمله شان گشته سواره بر نی ای
کاین براق ماست یا دلدل پی ای
خلاصه اینکه دعوا ادامه دارد و ممکن است تا قیام قیامت هم ادامه داشته باشد
ببینیم تا اسب اسفندیار
سوی آخور آید همی بی سوار
ویا باره ی رستم جنگجوی
به ایوان نهد بی خداوند روی ..

۳ بهمن ۱۳۹۷

دایی مم رضا


دایی مم رضا آمده بود کنار قبرستان خانه ساخته بود . خانه که نه ، یک آلونک دو اتاقه . آنجا با زنش زندگی میکرد . به زنش میگفتیم ننه نمکی ! هر دو تاشان پیر شده بودند .
دایی مم رضا در جوانی هایش از آن بزن بهادرهای شیراز بود . حالا اما ، پشم و پیله اش بکلی ریخته بود .
گاهی میرفتیم دیدن شان . همان خانه کنار قبرستان . قبرستان دار الرحمه !
تا ما را میدید پا میشد میرفت صندوقچه چوبی اش را باز میکرد و یک عالمه تخمه و پسته و بادام در میآورد میگذاشت جلوی مان .
یک روز رفته بودیم دیدنش . دیدیم سر و کله اش باند پیچی شده .
پرسیدیم : چی شده دایی؟ تصادف کرده ای؟
گفت : نه ! از پای سینال افتادم !
گفتیم : پای سینال؟ پای سینال دیگر کجاست ؟
گفت : همان جایی که اتوبوس ها آنجا جمع می‌شوند . همان گاراژ اتوبوس ها .
گفتیم : آها ! از پله های ترمینال افتاده ای !
دایی مم رضا یک روز که میخواست از اینور خیابان به آنور خیابان برود رفت زیر ماشین . بردندش بیمارستان و همانجا مرد . نفهمیدیم بر سر ننه نمکی چه آمده است .
دیشب دایی مم رضا آمده بود بخوابم . همان دایی مم رضای پنجاه سال پیش بود . پیر تر و شکسته تر نشده بود . تا مرا دید صندوقچه چوبی اش را باز کرد و یک عالمه پسته و تخمه و بادام گذاشت جلویم . ننه نمکی هم از راه رسید . برایم چای آورد . آمد نشست جلویم . از درد پا می نالید . زانوهایش درد می‌کرد . نمی توانست راه برود . می لنگید
آمدم کیفم را باز کنم قرصی کپسولی چیزی به او بدهم از خواب بیدار شدم .
طفلکی ننه نمکی حالا با درد زانوهایش چه کند ؟

۱ بهمن ۱۳۹۷


نوه ها - نوا جونی و آرشی جونی- جایی خوش تر از جیگر بابا بزرگ برای خوابیدن پیدا نکرده اند

امامزاده بی غیرت


به روزگار ماضی ! هروقت از رشت به تهران میآمدیم حوالی قزوین - در محلی بنام آبیک - کنار جاده ، بقعه و بارگاه متروکی با گنبدی لاجوردین میدیدیم که به امامزاده بی غیرت معروف بود
خیال میکردیم لابد چون این آقای امامزاده حاجات شیعیان مرتضی علی را روا نکرده است به امامزاده بی غیرت معروف شده است اما تازگی ها جایی خواندیم که این امامزاده بی غیرت مردی بوده است مردستان بنام میرزا حسن شیخ الاسلام که در جنبش مشروطیت دلیری ها از خود نشان داده و در میان پیکارگران نهضت مشروطیت به رییس المجاهدین معروف بوده است.
پدر او میرزا مسعود شیخ الاسلام از مخالفان سرسخت مشروطیت و دشمن مشروطه خواهان بود و همچون شیخ فضل الله نوری مشروطیت را موجب فساد و تباهی امت اسلام میدانست اما فرزندش از هوا خواهان مشروطیت بود و انجمن مجاهدین قزوین را پایه گذاری کرده بود .
هنگامیکه محمد علیشاه به مخالفت با مشروطه پرداخت میرزا حسن برای دفاع از نهضت مشروطیت با دویست سوار مسلح به تهران تاخت و مورد استقبال نمایندگان مجلس قرار گرفت و او را رییس المجاهدین نامیدند
پس از بمباران مجلس او به استانبول گریخت اما چندی بعد مخفیانه به کشور بازگشت و هنگامیکه مشروطه خواهان پس از فتح رشت عازم تسخیر تهران بودند به آنان پیوست .
در این گیر و دار پدر میرزا حسن یعنی میرزا مسعود شیخ الاسلام توسط مشروطه خواهان به قتل رسید و چنین شایع شد که پسرش مشروطه خواهان را به قتل پدر تحریک کرده است
پس از مرگ میرزا حسن آرامگاه آبرومندی برای او ساختند اما از آنجا که او هرگز نتوانست اتهام توطئه قتل پدر را از خود دور کند آرامگاه او توسط ملایان و دشمنان مشروطه به امامزاده بی غیرت ملقب شد . یعنی فی الواقع او پاداش آزادیخواهی اش را در سرزمینی که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون تر است از دشمنان آزادی گرفت
عارف قزوینی در یاد داشت هایش نوشته است که بارها با همین آقای شیخ الاسلام دیدار و ملاقات داشته و اقلا صد بار با او عرق خورده است !