جهان سوم - در یک کلام -تجلی گاه پایین ترین درجه تمدن بشری در زمان کنونی است . و ایران ما بسبب ایستادن در روحیه و روش های جهان سومی - یعنی داشتن نگاه کوتاه وتنگ خاور میانه ای و پیروی از خشونت و کور دلی جهان اسلامی - یک کشور جهان سومی است و اگر همچنان در این پایگاه فکری و فلسفی خود باقی بماند ما مجبوریم صد سال آینده را نیز با واپس ماندگی و بینوایی و خشونتی که مختص جهان سوم است بسر بریم .
جهان سوم ؛ جامعه ای است که فردیت انسان معنا و مفهومی ندارد و انسان ناگزیر است بیاری معایب خود - یعنی بیاری تقیه و ریا کاری و کنار نهادن خرد و اخلاق - پیش برود و دستکم از مخاطره ها دور بماند .
آفریقا ؛ نمونه کامل جهان سوم است انسانیت در انجا تا حد بیرون رفتن از خود پایین رفته است .
در قاره ای که یکی از غنی ترین مناطق جهان است آفریقاییان توانسته اند بیشترین بینوایی و بی بهرگی را برای خود فراهم کنند .
توده های بزرگ انسانی به رهبری سر آمدان سیاسی و فرهنگی خود ؛ سیاست را به جنایت و اقتصاد را به تاراج و نابودی سر زمین خود فرو کاسته اند .
آفریقاییان نمیتوانند خود را بالا ببرند زیرا مسئولیت بینوایی و شکست خود را نیز بدست دیگران میجویند . آنها از لجنزاری که در آن گرفتارند خرسند نیستند ولی نه آن اندازه که دستی برای رهایی خود بر آورند .
بیرون آمدن از حیطه جهان سوم رویهمرفته در مقوله مسئولیت خلاصه میشود . ما باید مسئول خودمان باشیم .
آنچه از نیک و بد بما رسیده است و میرسد مسئولیتش با خود ماست .ما اجازه دادیم در جا بزنیم و در تکرار سده ها و قرن ها بپوسیم . و ماییم که دیگر نباید اجازه دهیم تجربه تلخ قرن ها و سده های گذشته باز هم تکرار شود .
خاورمیانه اما - آنهم خاور میانه ای با صفت اسلامی - جهان سوم بد تری است ؛ زیرا در ته آن پارگین ؛ احساس برتری هم میکند .
قهرمانان تاریخی خاور میانه انگشت شمارند و قهرمانان همروزگارش آدمکشان و هیولاهای انسانی .
فلسفه سیاسی اش نظریه توطئه است - زیرا معتقد است خودش عیبی ندارد - و سر نوشتش در دست مشیت الهی که رستگاری دو جهان را برای او ختم کرده است .
خاور میانه ای ؛ انسان فرمانبری است که تن به زیر بار هیچ قانونی نمیدهد
بنده ای است در کف مشیتی که نیاز به اندیشیدن برایش باقی نمیگذارد .
همه چیز را از پیش برای او روشن کرده اند .در بندگی اش از خدا آغاز میکند و تا هر که زورش برسد پایین میآید .
جهانش در فلسطین خلاصه شده است .دارای فرهنگ بسته سترونی است که آزادی را می کشد .
دارای سیاست استبداد زده ای است که همیشه میباید یک پیشوا ؛ یک دیکتاتور ؛ یک سلطان ؛ و اگر خیلی پیشرفت کرد یک امام بر تارکش باشد .
جهان اسلامی ؛جهان گریز از واقعیت هاست . سربلندی در ژرفا و پیشروی بسوی گذشته . چسبیدن به فرایافت ها و عادت های ذهنی شکست خورده و باطل و دراز کردن عمر آنها بیاری تاویل ؛ از ویژگی های جهان اسلامی است .
جهان اسلامی ؛ از لحظه آشنایی با فلسفه یونانی ؛ به گفتار نو سخن گفت :
عقل را از عنصر نقادش تهی کرد . به جبر نام اختیار داد .و به " مشیت "؛ صفت " اراده آزاد " بخشید .
جهان اسلامی جهان تقدیس شده ای است که دست به ستون هایش نمیتوان زد . جهانی است محکوم به حفظ وضع موجود . آنها که در این جهان در معنا و در صورت ؛ به جایی رسیده اند تا توانسته اند آن ستون ها را از زیر سقف جامعه بر داشته اند .
اسلام را بعنوان یک شیوه زندگی - و یک طرح سامان دادن جامعه - نمیتوان با تمدنی که بشریت به آن رسیده است و در کار هر چه پیش بردن آن است آشتی داد .
نمیتوان با اسلام تعریف شد اما آزاد اندیشید و به گستره توانایی های خود رسید
رهایی از جزم - هر جزمی - پیش شرط آزادی است ؛ و آزادی بزرگترین ارزش ها پس از زندگی است .
امرزش ؛ بمعنای رستگاری آنجهانی ؛ که برترین ارزش جامعه اسلامی است با همه تمدن جهانگیر امروزی در جنگ است .
انسان امروزی اما ؛ رستگاری اش را در همین جهان جستجو میکند و بجای آمرزش ؛ پویش خوشبختی را گذاشته است .
خوشبختی دیگر قلمروی انحصاری روحانیت و اشراف و شاهان نیست . توده های مردم نیز میخواهند خوشبخت باشند .
دیگر نمیتوان بنام ملکوت آسمانی ؛ مردم را در دوزخ زمینی نگهداشت .
تمدن اسلامی دوره خودش را داشته است و در تن هیچ مرده ای نمیتوان روح تازه دمید .
اینکه روشنفکران اسلامی نمیتوانند از آرمانی کردن تمدن باصطلاح اسلامی دست بشویند و فرصت تاریخی یگانه ای را که " تصادف مبارک " مینامند باز در عرصه همان تمدن جستجو میکنند دنباله همان گریز از واقعیت است .
تمدن اسلامی دویست سال است در حال عقب نشینی و وام گرفتن و تقلید از تمدن جهانی است .از تمدن اسلامی تا سده نوزدهم بصورت کم و بیش خالص آن میشد سخن گفت اما از آن تمدن چه چیزی باقی مانده است که تاب همین سده ای را که وارد آن شده ایم بیاورد ؟
این تمدن اسلامی جز نفت و تروریسم چه دارد که به جهان بدهد ؟
تحول تاریخی هیچ قومی در شرایط آزمایشگاهی صورت نمیگیرد و هیچ قومی نمیتواند به پیامد های جایگاه جغرافیای سیاسی سر زمین خود تن در ندهد .اما میتواند با شناخت درست داده ها و آگاهی از منطق آن ؛ خود را بر وضعیت جغرافیایی سیاسی تحمیل کند .
اگر ما ایرانی ها میخواهیم از این سرنوشت ناشاد بدر آییم میباید حتی اگر جغرافیای مان را نمیتوانیم دست بزنیم ؛ از جهان معنوی خود مهاجرت کنیم . یعنی به جهان سوم پشت کنیم .از حوزه تفکر خاورمیانه ای بیرون بزنیم . و اسلام را نه بعنوان یک شیوه زندگی ؛ بلکه بعنوان یک رابطه مشخص فردی با آفریننده جهان در نظر بگیریم .
خاور میانه منطقه ماست و کاری با آن نمیتوانیم بکنیم . ولی ایران در این منطقه یک استثناست . همواره هم استثنا بوده است .
ما از دویست سال پیش هم اگر خود را با خاورمیانه ای های دیگر ؛ با شور بختان دیگر جهان اسلامی می سنجیدیم برای بهتر شدن و در گذشتن از آنها بود . از همانگاه ؛ اساسا به اروپا بعنوان سر مشق نگاه میکردیم .
نگاه خاورمیانه ای - که در دوره کوتاهی ما را کوته بین کرد - جز مایه واپس ماندگی نبوده است
ما تاکی محکوم به آن هستیم که در یک تالاب سیاسی فرهنگی ؛ بنام شناسنامه ای که از فرط پوسیدگی به آن نمیتوان دست زد فرو برویم ؟
در شناسنامه خاور میانه ای ما ؛ هزار و چهار صد سال ستیز و رویارویی با این جهان رو به پایان ثبت است .بنا بر این واقعگرایی حکم میکند که هر چه زودتر خود را از حوزه تفکر خاورمیانه ای بیرون بکشانیم .
** نمیدانم نویسنده این مقاله کیست . امروز آنرا در میان یاد داشت هایم پیدا کردم و گفتم شما نیز بخوانیدش .
جهان سوم ؛ جامعه ای است که فردیت انسان معنا و مفهومی ندارد و انسان ناگزیر است بیاری معایب خود - یعنی بیاری تقیه و ریا کاری و کنار نهادن خرد و اخلاق - پیش برود و دستکم از مخاطره ها دور بماند .
آفریقا ؛ نمونه کامل جهان سوم است انسانیت در انجا تا حد بیرون رفتن از خود پایین رفته است .
در قاره ای که یکی از غنی ترین مناطق جهان است آفریقاییان توانسته اند بیشترین بینوایی و بی بهرگی را برای خود فراهم کنند .
توده های بزرگ انسانی به رهبری سر آمدان سیاسی و فرهنگی خود ؛ سیاست را به جنایت و اقتصاد را به تاراج و نابودی سر زمین خود فرو کاسته اند .
آفریقاییان نمیتوانند خود را بالا ببرند زیرا مسئولیت بینوایی و شکست خود را نیز بدست دیگران میجویند . آنها از لجنزاری که در آن گرفتارند خرسند نیستند ولی نه آن اندازه که دستی برای رهایی خود بر آورند .
بیرون آمدن از حیطه جهان سوم رویهمرفته در مقوله مسئولیت خلاصه میشود . ما باید مسئول خودمان باشیم .
آنچه از نیک و بد بما رسیده است و میرسد مسئولیتش با خود ماست .ما اجازه دادیم در جا بزنیم و در تکرار سده ها و قرن ها بپوسیم . و ماییم که دیگر نباید اجازه دهیم تجربه تلخ قرن ها و سده های گذشته باز هم تکرار شود .
خاورمیانه اما - آنهم خاور میانه ای با صفت اسلامی - جهان سوم بد تری است ؛ زیرا در ته آن پارگین ؛ احساس برتری هم میکند .
قهرمانان تاریخی خاور میانه انگشت شمارند و قهرمانان همروزگارش آدمکشان و هیولاهای انسانی .
فلسفه سیاسی اش نظریه توطئه است - زیرا معتقد است خودش عیبی ندارد - و سر نوشتش در دست مشیت الهی که رستگاری دو جهان را برای او ختم کرده است .
خاور میانه ای ؛ انسان فرمانبری است که تن به زیر بار هیچ قانونی نمیدهد
بنده ای است در کف مشیتی که نیاز به اندیشیدن برایش باقی نمیگذارد .
همه چیز را از پیش برای او روشن کرده اند .در بندگی اش از خدا آغاز میکند و تا هر که زورش برسد پایین میآید .
جهانش در فلسطین خلاصه شده است .دارای فرهنگ بسته سترونی است که آزادی را می کشد .
دارای سیاست استبداد زده ای است که همیشه میباید یک پیشوا ؛ یک دیکتاتور ؛ یک سلطان ؛ و اگر خیلی پیشرفت کرد یک امام بر تارکش باشد .
جهان اسلامی ؛جهان گریز از واقعیت هاست . سربلندی در ژرفا و پیشروی بسوی گذشته . چسبیدن به فرایافت ها و عادت های ذهنی شکست خورده و باطل و دراز کردن عمر آنها بیاری تاویل ؛ از ویژگی های جهان اسلامی است .
جهان اسلامی ؛ از لحظه آشنایی با فلسفه یونانی ؛ به گفتار نو سخن گفت :
عقل را از عنصر نقادش تهی کرد . به جبر نام اختیار داد .و به " مشیت "؛ صفت " اراده آزاد " بخشید .
جهان اسلامی جهان تقدیس شده ای است که دست به ستون هایش نمیتوان زد . جهانی است محکوم به حفظ وضع موجود . آنها که در این جهان در معنا و در صورت ؛ به جایی رسیده اند تا توانسته اند آن ستون ها را از زیر سقف جامعه بر داشته اند .
اسلام را بعنوان یک شیوه زندگی - و یک طرح سامان دادن جامعه - نمیتوان با تمدنی که بشریت به آن رسیده است و در کار هر چه پیش بردن آن است آشتی داد .
نمیتوان با اسلام تعریف شد اما آزاد اندیشید و به گستره توانایی های خود رسید
رهایی از جزم - هر جزمی - پیش شرط آزادی است ؛ و آزادی بزرگترین ارزش ها پس از زندگی است .
امرزش ؛ بمعنای رستگاری آنجهانی ؛ که برترین ارزش جامعه اسلامی است با همه تمدن جهانگیر امروزی در جنگ است .
انسان امروزی اما ؛ رستگاری اش را در همین جهان جستجو میکند و بجای آمرزش ؛ پویش خوشبختی را گذاشته است .
خوشبختی دیگر قلمروی انحصاری روحانیت و اشراف و شاهان نیست . توده های مردم نیز میخواهند خوشبخت باشند .
دیگر نمیتوان بنام ملکوت آسمانی ؛ مردم را در دوزخ زمینی نگهداشت .
تمدن اسلامی دوره خودش را داشته است و در تن هیچ مرده ای نمیتوان روح تازه دمید .
اینکه روشنفکران اسلامی نمیتوانند از آرمانی کردن تمدن باصطلاح اسلامی دست بشویند و فرصت تاریخی یگانه ای را که " تصادف مبارک " مینامند باز در عرصه همان تمدن جستجو میکنند دنباله همان گریز از واقعیت است .
تمدن اسلامی دویست سال است در حال عقب نشینی و وام گرفتن و تقلید از تمدن جهانی است .از تمدن اسلامی تا سده نوزدهم بصورت کم و بیش خالص آن میشد سخن گفت اما از آن تمدن چه چیزی باقی مانده است که تاب همین سده ای را که وارد آن شده ایم بیاورد ؟
این تمدن اسلامی جز نفت و تروریسم چه دارد که به جهان بدهد ؟
تحول تاریخی هیچ قومی در شرایط آزمایشگاهی صورت نمیگیرد و هیچ قومی نمیتواند به پیامد های جایگاه جغرافیای سیاسی سر زمین خود تن در ندهد .اما میتواند با شناخت درست داده ها و آگاهی از منطق آن ؛ خود را بر وضعیت جغرافیایی سیاسی تحمیل کند .
اگر ما ایرانی ها میخواهیم از این سرنوشت ناشاد بدر آییم میباید حتی اگر جغرافیای مان را نمیتوانیم دست بزنیم ؛ از جهان معنوی خود مهاجرت کنیم . یعنی به جهان سوم پشت کنیم .از حوزه تفکر خاورمیانه ای بیرون بزنیم . و اسلام را نه بعنوان یک شیوه زندگی ؛ بلکه بعنوان یک رابطه مشخص فردی با آفریننده جهان در نظر بگیریم .
خاور میانه منطقه ماست و کاری با آن نمیتوانیم بکنیم . ولی ایران در این منطقه یک استثناست . همواره هم استثنا بوده است .
ما از دویست سال پیش هم اگر خود را با خاورمیانه ای های دیگر ؛ با شور بختان دیگر جهان اسلامی می سنجیدیم برای بهتر شدن و در گذشتن از آنها بود . از همانگاه ؛ اساسا به اروپا بعنوان سر مشق نگاه میکردیم .
نگاه خاورمیانه ای - که در دوره کوتاهی ما را کوته بین کرد - جز مایه واپس ماندگی نبوده است
ما تاکی محکوم به آن هستیم که در یک تالاب سیاسی فرهنگی ؛ بنام شناسنامه ای که از فرط پوسیدگی به آن نمیتوان دست زد فرو برویم ؟
در شناسنامه خاور میانه ای ما ؛ هزار و چهار صد سال ستیز و رویارویی با این جهان رو به پایان ثبت است .بنا بر این واقعگرایی حکم میکند که هر چه زودتر خود را از حوزه تفکر خاورمیانه ای بیرون بکشانیم .
** نمیدانم نویسنده این مقاله کیست . امروز آنرا در میان یاد داشت هایم پیدا کردم و گفتم شما نیز بخوانیدش .