میگوید : دار وندارم را مفت و مجانی فروختم، دادم دست قاچاقچی از ایران گریختم. چند ماهی در ترکیه ماندم تا اینکه توانستم با هزار مصیبت خودم را به آلمان برسانم. دو سال در آلمان این در آن در زدم بلکه کاری و حرفه ای یاد بگیرم. آنجا بود که فهمیدم بهشت برای گونگادین نیست *و هر جا برویم آسمان همین رنگ است
با خودم گفتم : بر میگردم ایران میروم ده خودمان توی باغ و باغستان پدرم کار میکنم باری هم از دوش پدر پیرم بر میدارم.
از قضای روزگار همان شب ورودم ، خر ما را دزدیدند. فردایش پدرم هر چه این در و آن در زد نتوانست خره را پیدا کند
سه چهار روزی گذشت ، پدرم از پیدا شدن خر بکلی نا امید شد، داشت این پا آن پا میکرد برود خر دیگری بخرد .
یک روز در سایه روشن بامدادی دیدیم توی کوچه مان صدای عرعر خرمان میآید
رفتیم در خانه را باز کردیم دیدیم خرمان با بار سیب و انار و هلو دم در ایستاده است و عرعر میکند
معلوم مان شد آن بنده خدایی که خرمان را دزدیده بود یک عالمه سیب و انار و هلو بارش کرده بود ببرد بازار بفروشد اما جناب خر از فرصت استفاده کرده چون راه خانه مان را بلد بوده یک راست آمده است خانه ما !
پدرم پس ازاینکه خر را به طویله فرستاد و بارش را خالی کرد روبه مادرم کرد و گفت :
می بینی سکینه جان ؟ پسرت دو سال گم و گور شده بود آخرش با دست خالی آمد خانه ، محض رضای خدا یک پوست پیاز هم برای مان نیاورد ، اما خرمان دوروز گم شده بود ببین چقدر بار و بندیل برای مان آورده است !
———————-
*- بهشت برای گونگادین نیست =
نام کتابی است که علی میردریکوندی نوشته است (Ali Mir Direkvandi)
اویک کشاورز ایرانی بود که به صورت خود آموزخواندن و نوشتن فارسی را فرا گرفت و بعد از آن زبان انگلیسی را با کمک سربازانی که در جنگ جهانی دوم به ایران آمده بودندآموخت
این کتاب به شش زبان ترجمه شده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر