دخترم میگوید : بابا ! شام نخوری ها ! بیا خانه ما برایت قورمه سبزی درست کرده ام .
میگویم : قورمه سبزی؟ تو مگر آشپزی هم میدانی؟ نکند میخواهی ما را بفرستی بیمارستان؟ میکشد زهر اگر اندک و گر بسیار است !
میروم خانه اش، می بینم از ظهر رفته است آشپزخانه قورمه سبزی درست کرده است( البته در این فاصله ده بار به مامانش زنگ زده و در باره میزان آب و روغن ونمک قورمه سبزی مربوطه سئوال کرده است )
میروم می نشینم پشت میز غذا خوری ، عطر قورمه سبزی همه جا پیچیده است، قاشق اولی را که به دهان میگذارم چیزی زیر دندانم قرچ قروچ میکند ، خیال میکنم استخوان است، قاشق دوم را که میخورم حس میکنم چند دانه سنگریزه زیر دندانم است ، قاشق سوم بوی خاک میدهد !
یواشکی به زنم میگویم : زن جان ! انگاری این قورمه سبزی دندان شکن را با شن و خاک پخته اند !
زنم میگوید : هیس ! غذایت را بخور !( البته منظورش این است که شات آپ )
با هر جان کندنی هست چند قاشقی از این قورمه سبزی دندان شکن میخورم، احتیاط میکنم نکند دندان هایم بشکند.
نوبت نواجونی میرسد بیاید شامش را بخورد ، قاشق اولی را که تودهان میگذارد فریادش به آسمان میرود که : یاکی! چرا این غذا سنگریزه دارد ؟
من جرات میکنم میگویم : آلما جان ، نکند اسفناج ها را نشسته ریخته ای توی گمج؟
میگوید : نه بابا ، شسته ام .
آنوقت یک قاشق از دستپختش را میخورد و صدای قرچ قروچ شن ها و سنگریزه ها را می شنود. شوهرش هم گوشه میز نشسته است غذایش را آهسته آهسته میخورد .
میخندیم و میگوییم : اندی جان ! توی غذایت سنگریزه نبود ؟
میگوید : چرا ، اما خیال میکردم لابد غذای ایرانی باید سنگریزه هم داشته باشد !
————————/————-
گمج: دیگ که در گیلان از گل و خاک درست کنند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر