کنار پنجره اتاقم درختی شکوفه کرده بود . برف آمد شکوفه ها را پوشاند .
گفتم : آخی … حیف نبود ؟ آخر چرا بیگاه شکوفه کرده بودی ای درخت؟ مگر نمیدانستی هنوز زمستان است؟
دیروز بالاخره آفتاب آمد . درخشید و رفت . حالا آمده ام به درخت نگاه میکنم . شکوفه ها سر بر آورده اند . شکفته شده اند . چه رنگهای دلنشینی هم دارند.
انگار نه انگار برف آمده بود . انگار نه انگار سرما آمده بود . انگار نه انگار باد و توفان تنوره میکشید .
چه کسی از زمستان بی بهار ایران سخن گفته بود ؟
چه کسی بود که میگفت یاس ها با داس ها درو شده اند ؟
چه کسی بود که میگفت بهار دیگری در راه نیست؟
شکوفه ها را می بینی؟
بهار ایران در راه است
چک چک ناودان خانه من
می چکد نیمه شب به چشمانم
نغمه سر میدهد : بهار!بهار!
من به فکر بهار ایرانم
شعر از : مسعود سپند
عکاسباشی: گیله مرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر