توکا نیستانی میگفت :
تازه ازدواج کرده بودم . با زنم رفتیم شمال . کنار دریا قدم میزدیم . دست در دست هم .
گشت ارشاد یقه مان را گرفت که چیکاره اید ؟
ما را بردند کلانتری . هرچه گفتیم زن و شوهریم حرف مان را قبول نکردند . قباله ازدواج میخواستند
با چه مصیبتی قباله ازدواج مان را آوردند .
گفتیم : دیدی حاج آقا ؟ دیدی ما زن و شوهریم ؟
آخونده گفت : خب ، پس چرا مثل آدم راه نمی روید ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر