دنبال کننده ها

۱۴ آذر ۱۴۰۱

آقا ! باغچه خودت را بیل بزن

رفیق مان میگوید : ما یک برادری داریم که یکی دو سالی از ما بزرگتر است . هر وقت ما رامی بیند اول دم مان را توی بشقاب میگذارد و کلی عزت و احترام خرج مان میفرماید آنوقت شروع میکند به موعظه و پند و اندرزمان . آنقدر نصیحت مان میکند که جان مان به لب مان می رسدو آن روی سگ مان بالا میآید !
می پرسم: چه نوع پند و اندرزی ؟ سعدی وار ؟ مولانا وار ؟ عبید وار ؟ ایرج وار ؟ وات؟
میگوید : تا ما را می بیند شروع میکند به پند و اندرز دادن که : کاکا جان !زن چشم و چراغ زندگی آدمی است ، اگر زن تو زندگی آدم نباشد آن زندگی به مفت هم نمی ارزد . تو باید با همسرت مهربانتر باشی، باید قدرش را بدانی ، باید به حرف هایش گوش بدهی ، نباید از گل نازک تر به او بگویی . زن حساس است . برای خوشحال کردنش باید فلان کار را بکنی . نباید بگویی بالا ی چشمش ابروست .
میگویم : خب، چه اشکالی دارد ؟ طفلکی لابد میخواهد زندگی ات در آرامش و آسایش بگذرد .
میگوید : آخر خودش تا حالا سه دفعه زن گرفته و هر سه تای شان را طلاق داده و با چهارمی هم مدام جنگ و دعوا دارد . حرف من این است که پدر آمرزیده ! اگر بیل زنی چرا باغ خودت را بیل نمیزنی ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر