دنبال کننده ها

۱۷ آذر ۱۴۰۱

پولم را پس بده

هفت تیری بدست می‌گیرد ‌میرود بانک . یک خبرنگار جوان هم با دوربینش همراه اوست .
رو به دوربین میکند و میگوید : من دزد نیستم . میروم پولم را از «دزدان »پس بگیرم . «حرامی »نیستم .کلیه ام را فروخته ام تا خرج تحصیل فرزندم را بدهم . پولم را اینجا در بیروت در بانک نهاده ام . بانک پولم را خورده است .از مرگ نمی ترسم . میروم پولم را از دزدان پس بگیرم .
میرود بانک . هفت تیرش را بسوی رییس بانک نشانه می‌گیرد : پولم را پس بده ! کلیه ام را فروخته ام تا خرج تحصیل فرزندم را بدهم !اگر پولم را پس ندهی شلیک میکنم .
آنها غافلگیر شده اند . در های بانک را می بندند . کرکره ها را پایین می کشند . مردم بیرون بانک به تماشا ایستاده اند .
سرانجام ده هزار دلار میشمارند و تحویلش می‌دهند . نه صنار بیشتر نه صنار کمتر.
پول را می‌گیرد . میگوید : این پول من است . من حرامی نیستم.
نامش علی است و این ماجرا در لبنان اتفاق افتاده است
آن دیگری زنی است . بیست و چند ساله. خواهری دارد بیمار . با سرهای تراشیده و خوابیده بر تخت. بیمار سرطانی.
پولش را در بانک گذاشته بود . دزدان پولش را بالا کشیده اند.
پولش را پس می‌گیرد. بیست هزار دلار . آنجا پولش را میشمارند و به دستش می‌دهند . نه یک دلار بیش و نه یک دلار کم .
میگوید : این پول من است. اینجا به امانت گذاشته بودم . دزدان پولم را پس نمیدادند . به دادگستری شکایت کردم . کار بجایی نبرد . حالا پولم را پس گرفته ام.
اینک خواهر بیمارش بر صندلی چرخدار نشسته است . میگوید: میرویم ترکیه درمانش کنم .
و می گرید
من هم همراهش گریه میکنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر