۱- دکتر راد منش وکیل مجلس بود .با شاه ملاقات میکرد .شاه به ایشان گفته بود :این ایده های شما ( حزب توده )همچین خیلی هم چپ چپ نیست . من ایده هایم از شما چپ تر است .
دکتر رادمنش از کیفش یک پرسشنامه در میآورد و میگوید :
-لطفا این فرم را پر کنید و عضو حزب ما بشوید !
خوب یادم هست که جلوی کلوپ حزب یکی از دربان ها با یک کسی دعوا کرده بود جیغ و داد و بیداد راه انداخته بودند .
دکتر رادمنش گفت : چه خبرته آقا ؟چیه سر و صدا راه انداختی؟
او هم رشتی بود و با لهجه رشتی گفت : تو چی میگی ؟ تو یک روس پرست هستی ، من هم یک روس پرست . دیگر دعوا ندارد که !
۳-یک روز با کیانوری در محوطه باغچه ای تنها ماندیم . از زیر چند درخت میوه گذشتیم ،رسیدیم به دو سه کرت زمین زراعتی که آنجا توت فرنگی کاشته بودند .
کیانوری به محض اینکه چشمش به توت فرنگی های درشت و خوش رنگ افتاد شروع کرد به چیدن و خوردن .
من گفتم : آقای دکتر ، این توت فرنگی ها آلوده است . هم سمپاشی شده هم کودی که پای آنها ریخته اند محصول را آلوده میکند ، از آن گذشته صاحبخانه بیچاره میوه های شسته رفته تر و تمیز جلوی شما گذاشته بود .
کیانوری خنده ای کرد و گفت :
ولی مال دزدی مزه دیگری دارد !
( نقل از کتاب « به دنبال سراب » نوشته دکتر یوسف قریب از کهنسال ترین بازماندگان حزب توده )
———
مرحوم حسام الدوله معزی ( نجفقلی میرزا معروف به آقا سردار نماینده دوره سوم مجلس شورایملی ) در خاطراتش می نویسد :
«نماینده ولایات ثلاث (ملایر، نهاوند ، تویسرکان ) برای هر کاری استخاره میکرد . یعنی وقتی میخواست در مجلس به طرحی یا لایحه ای رای بدهد اول استخاره میکرد بعد رای میداد . اگر استخاره خوب آمده بود رای مثبت و اگر بد آمده بود رای منفی میداد .
شنیدم بیمار است .عیادتش رفتم . دندانش پیله کرده بود . به حکم استخاره با میخ طویله اطراف دندانش را سوراخ کرده ، خون آمده ، صورتش آماس کرده بود .اشک میریخت .
گفتم : برویم پزشک
استخاره گرفت . دکتر مسعود خوب آمد . نسخه نوشت .
روز بعد دوباره به دیدنش رفتم . سر زیر لحاف کرده و پاها را در هوا تکان میداد .
گفت: دواها را نخوردم !
پرسیدم : چرا؟
گفت : استخاره کردم بد آمد!
این آدم نماینده مجلس بود
——-
نماینده رشت در مجلس شورای اسلامی -محمد رضا احمدی سنگری- در گفتگو با شبکه تلویزیونی باران وقتی میخواست فرارسیدن سال ۱۴۰۰ را تبریک بگوید میگفت سال هزار و سیصد و چهار صد«۱۳۴۰۰» را تبریک میگویم!
حافظ بیچاره قرن ها پیش نالیده بود که :
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
حالا حکایت ماست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر