دنبال کننده ها
۲۰ فروردین ۱۴۰۱
و سر انجام آدمی مرگ است
آمده بود تبریز .نمیدانم به چه کاری. یادم نمانده است . بگمانم آمده بود دیدن پالایشگاه تبریز .
دو سه سالی به انقلاب مانده بود .
شب که شد در سالن شهرداری تبریز ضیافتی برایش راه انداختند. ضیافت شام.
شرابی و کبابی و باده ای و سیورساتی. سیورساتی در خور صدر اعظم ممالک محروسه . هنرمندان آذربایجانی هم سنگ تمام گذاشتند.
با گروه خبرنگاران گوشه ای ایستاده بودیم .می نوشیدیم و میگفتیم و می خندیدیم . سرها گرم . مست از باده ناب.
هویدا بسوی مان آمد . با یکایک مان دست داد . از حال و روزگارمان پرسید .
چقدر خاکی بود این مرد . چقدر ساده و صمیمی بود این مرد .چقدر خودمانی بود این مرد .
وعده داد که برای خبرنگاران تبریزی خانه خواهد ساخت . خانه سازمانی . پیش از این برای کارکنان تلویزیون ساخته بود . حالا میخواست روزنامه نگاران را خانه دار کند .
مرگ اما امانش نداد . دو حجت الاسلام -خلخالی و غفاری- جانش را گرفتند . آنها آمده بودند برای مان نان و مسکن و آزادی بیاورند . درد و خون و دربدری آوردند .
حالا چهل و سه سال از مرگ هویدا میگذرد . بهتر است بگویم چهل و سه سال از قتل هویدا میگذرد . مردی که بسیار میدانست . مردی که مثل خود ما بود . مردی که یک تار مویش به صدتا حجت الاسلام و ثقه الاسلام و آیت الله العظمی می ارزید .
من بارها با او به سفر رفته بودم . چقدر خوب بود این مرد . چقدر صمیمی بود این مرد . چقدر ساده وخودمانی بود این مرد .
سعدی است که میگوید : عمل دیوان همچون سفر دریاست . بیم جان دارد و امید نان.
او ساده زیست . مال و منالی نیندوخت. جان و مال آدمیان به تعدی نستد. خونی بر خاک نریخت . بر قفای مستمندان به ظلم نکوبید . همان بود که بود . ساده و صمیمی و خاکی و بی ادعا. بقول بوالفضل بیهقی « شرارت و زعارتی در طبع وی نبود .مردی محتشم و فاضل و ادیب بود ».
برای نگاهداشت دل و فرمان آن تاجدار نامدار گریز پا ، به حقارت و ذلت تن در داد و سرانجام جان خویش به باد .
حسنک وزیر را میمانست که به عبدوس گفته بود به امیرت بگوی « من آنچه کنم به فرمان خداوند خود میکنم ، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد حسنک را بر دار باید کرد»
حسنک وزیر را میمانست . و همچون حسنک وزیر فرجام او رقم خورد .اما در آن بیدادگاه، خواجه بونصر و خواجه بوالقاسمی نبود که بپرسد « خواجه چون میباشد و روزگار چگونه میگذارد؟ »
و به دلداری اش بر آید که« دل شکسته نباید داشت که چنین حالها مردان را پیش آید ، فرمانبرداری باید نمود به هر چه خداوند فرماید که تا جان در تن است امید صد هزار راحت است و فرح است »
« و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند چنانکه پای هایش همه فرو تراشیده و خشک شد . چنانکه اثری نماند ، تا به دستوری فرود گرفتند و دفن کردند چنانکه کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست »
و مادر حسنک زنی بود سخت جگر آور .
و مادر هویدا ؟ کس ندانست بر او چها رفت .
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر