چشم باز کردم دیدم بهار از راه رسیده است. همه جا گل و سبزه و سبزینه و شکوفه.درختان بادام و گیلاس غرق شکوفه اند .
زمستان را دوست نمیدارم . آدم های زمستانی را هم دوست نمیدارم .
بهار و شکوفه را دوست میدارم . و آدم های بهاری را . آنها که وقتی سخن میگویند از دهان شان گل و شکوفه میبارد .
با خودم میگویم : یعنی میشود شب بخوابیم و صبح بیدار بشویم ببینیم بهار میهن مان هم از راه رسیده است ؟
آه از این زمستان های بی بهار !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر