دنبال کننده ها

۱۴ بهمن ۱۳۹۷

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد


در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
رفته بودیم عروسی اش . عصر یک روز گرم بهاری. انگار همین دیروز پریروز بود .
حالا رخت از این جهان بر کشیده است . در سن سی و چند سالگی .
می پرسم : مگر بیمار بود ؟ 
میگویند : نه !
میپرسم : مگر بیماری قلبی داشت ؟
میگویند : نه
می پرسم : به سرطانی چیزی گرفتار آمده بود ؟
میگویند : نه
⁃ پس چه بلایی بر سرش آمد ؟ آخر آن جوان رعنا را با مرگ چه کار ؟
⁃ هیچی ! سکته کرد !
⁃ سکته در سی و چند سالگی ؟
⁃ به پدرش - رفیقم کامبیز - زنگ میزنم . نمیدانم چه بگویم . تا صدایم را می شنود هق هق گریه را سر میدهد . می گرید و زار میزند . من هم میگریم .
⁃ میگویم : کامبیز جان ، چه بگویم ؟ متاسفم . متاسفم .
⁃ بغض گلویم را میگیرد . می گریم و می گریم
تسلیت و همدردی ام را بپذیر کامبیز عزیزم . چه داغی بر دلت نهاده است این لاجورد هزار داماد
متاسفم کامبیز جان . متاسفم .
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
(عکس سمت چپ- شهاب حاذق اعظم - )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر