ایران چه خبر ؟
این شعر را امروز جایی خواندم . به دلم نشست . یعنی راستش را بخواهید بغضی در گلویم نشاند و اشکم را در آورد . نمیدانم سراینده اش کیست . شما هم بخوانیدش .
آه مرغِ سحر! از میهنم ایران چه خبر؟
خوش خبر باشی از آن بیشه ی شیران چه خبر؟
پایتختِ وطنم حال و هوایش خوب است؟
از "ط"ِ دسته برافتاده ی تهران چه خبر؟
خانی آباد و ری و سنگلج و چاله حصار
از جوادیه و دروازه شمیران چه خبر؟
راستی جاده ی چالوس هنوزم ابری ست؟
از شمال و مه و از جنگلِ گیلان چه خبر؟
قیصر از راهِ جنوب عاقبت آمد یا نه؟
از غمِ مادر و از غیرتِ فرمان چه خبر؟
سینما پوری و فردین و فروزان دارد؟
از صدایِ قمر و ایرج و پوران چه خبر؟
تارِ شهناز چه سوزی چه صدایی دارد؟
"یادِ ایام" بخیر از شجریّان چه خبر؟
آیدا مانده در آیینه؟ کجا هست اخوان؟
بگو از سایه و سیمینِ غزلخوان چه خبر؟
دلِ من تنگ ِ قدیم است و صفا سادگی اش
آه.. از کاهگل و نم نمِ باران چه خبر؟
قُل قُلِ قوری و قلیان و سماور برپاست؟
میهمان میرسد از راه؟ از ایوان چه خبر؟
لاله بر خاک دمیده ست بهار؟ آزادی ست؟
چه شد آخر؟ بگو از خونِ جوانان چه خبر؟
چقدر غرقِ سکوتی! به دلم شور افتاد
نگرانم بگو از میهنم ایران چه خبر؟
ناله زد مرغِ سحر، آهِ شرربار کشید
اشکی انداخت، به من گفت که از نان چه خبر؟؟؟
خوش خبر باشی از آن بیشه ی شیران چه خبر؟
پایتختِ وطنم حال و هوایش خوب است؟
از "ط"ِ دسته برافتاده ی تهران چه خبر؟
خانی آباد و ری و سنگلج و چاله حصار
از جوادیه و دروازه شمیران چه خبر؟
راستی جاده ی چالوس هنوزم ابری ست؟
از شمال و مه و از جنگلِ گیلان چه خبر؟
قیصر از راهِ جنوب عاقبت آمد یا نه؟
از غمِ مادر و از غیرتِ فرمان چه خبر؟
سینما پوری و فردین و فروزان دارد؟
از صدایِ قمر و ایرج و پوران چه خبر؟
تارِ شهناز چه سوزی چه صدایی دارد؟
"یادِ ایام" بخیر از شجریّان چه خبر؟
آیدا مانده در آیینه؟ کجا هست اخوان؟
بگو از سایه و سیمینِ غزلخوان چه خبر؟
دلِ من تنگ ِ قدیم است و صفا سادگی اش
آه.. از کاهگل و نم نمِ باران چه خبر؟
قُل قُلِ قوری و قلیان و سماور برپاست؟
میهمان میرسد از راه؟ از ایوان چه خبر؟
لاله بر خاک دمیده ست بهار؟ آزادی ست؟
چه شد آخر؟ بگو از خونِ جوانان چه خبر؟
چقدر غرقِ سکوتی! به دلم شور افتاد
نگرانم بگو از میهنم ایران چه خبر؟
ناله زد مرغِ سحر، آهِ شرربار کشید
اشکی انداخت، به من گفت که از نان چه خبر؟؟؟
۱ نظر:
بی خبر نیستم از میهنمان لیک مپرس
که از آن بیشه ی شیران و دلیران چه خبر
پشم و یال همه شیران و همه پیل تنان
ریخت ، از بس که شکم گفت که از نان چه خبر
ارسال یک نظر