دنبال کننده ها

۲۰ مهر ۱۳۸۸

دشمن نه شاه بود و نه شيخ است ....

از : اسماعيل خويی


گاهی نگاه مان سوی ماه است؛
گاهی پناه مان دلِ چاه است .

آه، انقلابِ ما چه درختی ست
که برگش اشک و میوه اش آه است؟!

شب بود و چشمِ گرگ درخشید:
آمد یقین مان که پگاه است!

برخاستیم جان به کف، آری:
پنداشتیم دشمن شاه است.

ایران تباه بود از او، لیک
اکنون تباه تر زتباه است.

شیخ است رهبر اینک و، تا هست،
زور وزرش بسیج و سپاه است.

چندان ستم شده ست فراگیر
که گور از آن یگانه پناه است.

شادی و داد و کشور آباد
هزل و فکاهه است و مزاح است.

آزاد اگر که هست، همانا،
شاهینِ تیزبالِ نگاه است.

مانده ست خود همین نفس ازما:
وآن نیز آهی از پسِ آه است.

دشمن نه شاه بود و نه شیخ است:
دشمن هماره جهلِ سیاه است.

گر وارهیم از قفس جهل،
ایران نه جای شیخ و نه شاه است.

تا نیست رهنمای تو دانش،
کارت خطا وخبط و گناه است.

راه است و هست نیز در آن چاه:
بادا که با تو نقشه ی راه است.

دهم شهریور هشتاد وهشت،
بیدرکجای لندن

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دوست اهل ادب درود بر شما
بهتر نیست منبع اثر را هم ذکر بفرمایید آیا؟

ارسال یک نظر