دنبال کننده ها

۴ شهریور ۱۴۰۱

سایه در سایه ابلیس

ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری
شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود
ابلیسان در سایه ابلیس بر جنازه « سایه» نماز می خوانند.
زاغ سار اهرمن چهرگانی در طیلسان « فرهنگ » و « ارشاد» مویه سر می‌دهند و در حالیکه ریش ها به خون سعیدی سیرجانی و خانلری وسعید سلطان پور و هزاران سخنور دیگر خضاب فرموده اند در رثای شاعری ندبه میکنند که گویا در آستانه آن «شبیخون بلا » از امام شان با واژگانی چون « اهالی آفتاب »یاد کرده بود .
از آنسو ، مردان و زنانی خشمگین ، با شلاق تهمت و یاوه و نفرت و نادانی ، بر جنازه مردی سنگ می پراکنند که خطاب به همین مار خوار اهرمن چهرگان فریاد زده بود :
سال ها فریاد آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شدید .
قصد دفاع از چند و چون گرایش های سیاسی سایه را ندارم و لی رسم مروت نه این می بینم و آیین فتوت نه چنین که از دوست و دشمن طعن بیند و از مرد و زن لعن . زیرا او را سخنسرای یگانه ای میدانم که بر تارک غزل معاصرایران نشسته است و تا ابدالآباد در تاریخ ادبیات میهن بلازده ما جاودانه خواهد درخشید که بقول خود او :
بانگ دریا دلان چنین خیزد
کار هر سینه نیست این آواز
بسیارانی به دشنامش نشسته و سنگ ملامت بر جنازه اش می پراکنند که چرا آن نابکار هیچ اندیش را از « اهالی آفتاب » دانسته در حالیکه او از اهالی « آفتابه» بوده است اما گویی بیاد نمیآورند که در آن هنگامه خون و جنون و در آن بحبوحه ای که گوش ها بازیچه بانگ دروغ بود ، خود نیز همراه میلیونها افسونی دیگر تصویر آن ابلیس پیروز مست را در ماه میدیده اند و از ژرفای حنجره تب گرفته شان فریاد بر میکشیده اند که: این مباد آن باد !
شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در آستان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
هزار سال ز من دور شد ستاره صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ جان فرو رفتگان این دریا
که رفت در سر سودای صید مروارید
نبود در صدفی آن گهر که می جستیم
صفای اشک تو باد ای خراب گنج امید
افسونیان و افسوسیان ، امروز هر یک بگونه ای در سایه سار امن و امان بر جنازه «سایه» تازیانه میزنند
افسونیان با طاس و طشت و نقاره در حالیکه عطر گلاب قمصر کاشان از عبا و ردا و تحت الحنک و عمامه و ریش و لباده شان از کران تا کران پراکنده میشود کالبد بیجان او‌را به اینجا و آنجا میکشانند تا لابد « خوشنامی و مرحبا و آفرینی» برای خود تدارک کنند و افسوسیان نیز همچون گنگ خواب دیده بر آنند تا نامی و نانی از این سنگ پرانی ها فراهم آورند که گویی شاعری سایه نام ، نان پاره تقاعد از دیوان محاسبات آنان میخورده و در طلب قاذورات دنیا مدح ناکسان و نابکاران میگفته است .
گزارش نازی عظیما مترجم صاحب نام وطن مان را بخوانید تا بدانید چه « یلدا» یی بر سایه گذشته است وبجای نبید چه زهر هلاهلی به کامش ریخته و چگونه زنده و مرده اش درچنگ « یلداییان » دست بدست میشده است که از قدیم الایام گفته اند : شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی .
سعدی میفرماید :
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند
کز هستی اش بروی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر خاک
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نو شیروان به خیر
گرچه بسی گذشت که نوشیروان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ بر آید : فلان نماند
Arash Bahmani on Twitter
MOBILE.TWITTER.COM
Arash Bahmani on Twitter
“روایت نازی عظیما از دیدارش با هوشنگ ابتهاج در روزهای آخر عمر شاعر https://t.co/pXmRmfqI1G”

چگونه ارتش ایران فرو پاشید


چگونه ارتش ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ بسرعت فرو پاشید؟
خشم رضا شاه از فروپاشی ارتش چنان بود که سرتیپ نخجوان وزیر جنگ را در سعد آباد زیر مشت و لگد گرفت و درجه هایش را کند
سالروز مرگ دکتر پرویز ناتل خانلری یکی از مفاخر فرهنگ ایران که ملایان اموال او را مصادره کردند و او روزهای پایانی عمر خود را در تنگدستی مطلق گذراند
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 08 24 2022 Wed

دوغت را بخور

رفتیم یک لیوان دوغ درست کردیم چند تکه یخ هم توش انداختیم آمدیم حیاط خانه زیر درخت بلوط نشستیم و نرمک نرمک دوغ میل میفرمودیم و یک فقره « دوغ نامه » میسرودیم که :
تا کاسه دوغ خویش باشد پیشم
والله که به انگبین کس نندیشم
ناگهان چشم مان افتاد به عکس هایی از دولتسرای خانم کیم کارداشیان . یعنی همان قارداشیان خودمان .
دیدیم نوشته اند دولتسرای ایشان شصت میلیون دلار می ارزد .
خنده مان گرفت . با خودمان گفتیم : عجب ؟یعنی چه؟ مگر این خانم کارداشیان غیر از «باسن مبارک بقچه ای » شان دیگر چه هنری دارند که دولتسرای شان شصت میلیون دلار می ارزد ؟
تا که انگور شود می دو سه سالی بکشد
تو به یک لحظه شدی ناب ترین باده عشق؟
میخواستیم بگوییم گیله مردی که ما باشیم علاوه بر اینکه از هر سر انگشت مان هزار تا هنر میبارد و شصت و اندی سال هم توی این ینگه دنیا جان کنده ایم و هزار تا مار خورده و افعی شده ایم هنوز که هنوز است قیمت خانه مان به پای قیمت دولتسرای آقای ترامپ نمی رسد ! آنوقت خانم قارداشیان خانه شان شصت میلیون دلار است ؟
یکباره دیدیم از عالم غیب ندایی آمد که : ای آقای گیله مرد ! فضولی موقوف ! بنشین دوغت را بخور :
نوش کن دوغ و در مده آواز
دوغ خواره نگاه دارد راز !

ابابیل

پاره ای اوقات آدمیزاد در کار این آقای باریتعالی حیران میماند
آنوقت ها که ما عقل به کله مان نبود و با کتاب آسمانی مسلمانها سر و سری داشتیم خوانده بودیم که همین آقای باریتعالی برای آنکه خانه کعبه رااز وساوس شیطانی و یورش نابهنگام لشکریان فیل سوار ابرهه حبشی محفوظ بدارد لشکری از ابابیل را مامور سرکوبی آنان فرموده و این پرندگان معجزه ساز به فرمان حضرت باریتعالی با پرتاب سنگریزه های معجزه آسا تر ! تمامی فیل ها و فیل سواران جناب ابرهه حبشی را تار و مار کرده اند ( و ارسل علیهم طیرا ابابیل -آیه سوم - سوره فیل قرآن)
حالا نمیدانیم آیا نسل این ابابیل منقرض شده یا بلایی بر سر آنها آمده یا به جاهای خوش آب و هوا تری کوچ کرده اند که وقتی زور حضرت باریتعالی به بندگان طاغی و عاصی و یاغی اش نمیرسد بجای اینکه برای حفاظت خانه اش از ابابیل یاری بخواهد دست به دامان آقای امریکا میشود تا سامانه موشکی پاتریوت را در عربستان نصب کنند که شبه نظامیان حوتی نتوانند به خانه اش آسیبی برسانند .
این اسماعیل خان بیدرکجایی لابد حق داشت که میگفت :
وقتی که من بچه بودم
زور خدا بیشتر بود .

چرا سعدی نشدم

یک عده ای در خاش نشسته بودند حرف میزدند و از اوضاع زمانه می نالیدند . یک سرهنگ ژاندارمری هم توی آن جمع بود .
یکی شان یک بیت از سعدی خواند . جناب سرهنگ سری به تاسف تکان داد و گفت : توی این خراب شده لااقل سعدی هم نشدیم !
-از حرف های سایه -

۳۱ مرداد ۱۴۰۱

در کرانه دریاچه تاهو


دوشنبه 22 آگست 2022
ساحل دریاچه تاهو -
نسیم بسیار خنکی میوزد . همچون نسیم اردیبهشت در رکن آباد شیراز . آب دریاچه به زلالی چشمه ساران.
نه آلودگی صوتی- نه آلودگی هوا - نه های و هوی آزار دهنده ای .
مرغان دریایی اینجا به صف ایستاده اند تا لابد به دانه ای و نواله ای مهمان شان کنیم .
مردمان در سایه سار درختان کاج بساط خوشباشی گسترده و از نعمتی چنین بیکران بهره میگیرند . ما نیز .
بساط کباب و شرابی فراهم کردیم و در سایه سار درختی آسودیم و نوشیدیم که حافظ میفرماید :
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک بر آمد و رطل گران گرفت
و غرق و غرقه در بیکرانگی طبیعت شدیم و سخاوت و گستردگی و مهربانی اش را پاس داشتیم و سخن سعدی شیراز خواندیم که :هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر میآید مفرح ذات .
غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی میشود کم
برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت میخورد چندین ٫ مخور غم
… و پند حافظ در گوش مان که :
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
مجو‌درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است
و پند حکیمانه دیگرش آنکه :
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که فرجام کار چیست
یا اینکه :
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک مابسازد خشت .
جای تان خالی البته

۳۰ مرداد ۱۴۰۱

چه گلاب گرانقیمتی

درمجتمع فولاد مبارکه اصفهان دزدی شده است ! نه اینکه خیال کنید یکی رفته است با چکش و دیلم گاو صندوقش را شکسته و چند میلیون تومانی کش رفته است . نه . آنجا آقایان مومنان نشسته اند میلیاردها تومان یا دلارش را بالا کشیده اند.
در تحقیقاتی که بعمل آمده معلوم شده است فقط یک فقره یکصد و نود میلیارد تومان بابت ادکلن و کت و شلوار مسئولان محترم سند سازی شده است.
باز خدا را صدهزار مرتبه شکر که انشاالله تعالی این آقایان اهل منقل و چپق و دود و دم و تریاک و آن زهر ماری ها نبودند (شاید هم بودند و از بودجه محرمانه استفاده میکردند! )و گرنه یک صورتحساب سیصد چهار صد میلیارد تومانی هم بابت تریاک سناتوری و چپق دسته طلایی و کنیاک هنسی و ودکای اسمیرنف و زغال کله گنجشکی نجف آباد سفلی روی دست مان میگذاشتند .
ما میگوییم : آقا این خبر ها سراپا دروغ است و این عوامل استکبار جهانی می خواهند این حاج آقاهای مومن خدا ترس نماز خوان را بدنام کنند . میدانید چرا ؟ برای اینکه اولا مسئولان محترم جمهوری عزیز اسلامی هیچکدام شان ادکلن مصرف نمیکنند . دوم اینکه همگی شان از دم بوی پهن و تپاله می‌دهند . سوما اینکه در سفرهای فرنگستان گاهگداری گلاب قمصر کاشان به سر ‌‌روی شان میمالند، چهارم اینکه کت و شلوارشان را معمولا از بازار کهنه فروشان شاه عبدالعظیم میخرند که معمولا بر تن شان زار میزند. لاجرم می پرسیم مگر قیمت گلاب چقدر است آقا ؟ مگر قیمت یک دست کت و شلوار شابدولعظیمی چند هزار در صد بالا رفته است ؟
چرا حاج آقاهای خداترس را بدنام میکنید ؟
ای بی انصاف ها درست است شما خواهر و مادر و وجدان ندارید اما بالاغیرتا از حساب و کتاب و متاب هم چیزی سرتان نمی شود ؟
در این گیر و دار که امت اسلام سرگرم چرتکه انداختن هستند تا ببینند قیمت یک شیشه گلاب اعلای قمصر کاشان چند میلیون تومان است یک آقا یا خانم دکتری هم آمده است توییت زده است که :
«امروز یک مریضی بمن گفت اندازه چهل هزار تومان برایم دارو بنویس . بیشتر بنویسی ندارم بدهم »
این توییت هم سراپا دروغ است آقا ! مگر میشود در مملکتی که مسئولانش یکصد و نود میلیارد تومان بابت گلاب قمصر و کت و شلوار شابدولعظیمی خرج میکنند یک آدمیزادی هم پیدا بشود بگوید پول دارو‌ندارم ؟ دروغ است آقا ! اگر باور نمیکنید تشریف ببرید از آقای قاضی القضات بپرسید.
شما را به خدا نگاهی به قیافه این وزیر نفت سابق و وزیر راه لاحق بیندازید. چنین قیافه درب وداغان زهره آب کنی که انگار همین حالا از گور برخاسته است اصلا می تواند ادکلن کریستین دیور یا حتی گلاب قمصر استفاده کند ؟
همان تپاله هم برای سرش زیادی است به حرضت عباس !

۲۹ مرداد ۱۴۰۱

ستم کشتگان انقلاب مشروطیت : هوارد باسکرویل

( بمناسبت یکصد و شانزدهمین سالروز پیروزی انقلاب مشروطیت)
۱- هوارد باسکرویل
از زمان انقلاب مشروطیت تاکنون شعری بر سر زبان‌ها میچرخد که کم کم بصورت ضرب المثل در آمده است. شعر این است :
سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی؟
گر ما ز سر بریده می ترسیدیم
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم
این شعر را معمولا زمانی بکار میبرند که شخصی قصد دارد دست به یک کار خطرناک بزند و از فرجام تلخ آن هم باکی ندارد:
گر ما ز سر بریده می ترسیدیم
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم
این شعر اما یاد آور یک رویداد تلخ تاریخی است که بهنگام استبداد صغیر و محاصره یازده ماهه تبریز بدست لشکریان محمد علیشاه قاجار اتفاق افتاده و آن مرگ هوارد باسکرویل جوان امریکایی معلم مدرسه مموریال تبریز بود که با دیدن شقاوت نیروهای استبدادی و رنج و مشقتی که بر مردم تبریز تحمیل شده بود به نیروهای مشروطه خواه پیوست و جان خود را برای آزادی مردم ایران فدا کرد .
هوارد باسکرویل که در یک خانواده مذهبی در ایالت نبراسکا بدنیا آمده بود پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه پرینستون در حالیکه تنها ۲۳ سال داشت برای تدریس تاریخ عمومی جهان به تبریز فرستاده شد و در مدرسه مموریال تبریز به معلمی پرداخت .
او در سال 1908 میلادی در بحبوحه نا آرامی های ناشی از استقرار استبداد صغیر و به توپ بستن مجلس شورایملی وارد تبریز شد .
در همین دوران با معلم دیگری بنام سید حسن شریف زاده که از مشروطه خواهان بنام و از اعضای مرکز غیبی بود آشنا شد و شدیدا تحت تاثیر مبارزات آزادیخواهانه مردم آذربایجان قرار گرفت .
در ماه رجب ۱۳۲۶ هجری قمری سید حسن شریف زاده بهنگام خروج از انجمن توسط دوتن مورد سوقصد قرار گرفت وکشته شد .
مرگ این مبارز آزادیخواه موجبات آزردگی شدید روحی باسکرویل را فراهم کرد و به سازماندهی و تشکل دانش آموزان و معلمان پرداخت و یک گروه نظامی سیصد نفره بنام« فوج نجات» بوجود آورد .
کنسول امریکا و همچنین مدیر مدرسه به او رسما اخطار کردند که او برای معلمی به ایران آمده و حق دخالت در سیاست داخلی ایران را ندارد
باسکرویل اما هر روز پس از پایان کار مدرسه در محوطه ارگ بزرگ تبریز به آموزش نظامی شاگردان و داوطلبان می پرداخت و اعتنایی به هشدارها و اخطارهانداشت و میگفت :
من اگرچه امریکایی هستم اما انسان هستم و نمی توانم فجایعی را که بر این مردم میرود تحمل کنم. از مرگ هم نمی هراسم .
تبریز بمدت یازده ماه در محاصره سربازان محمد علیشاهی بود و تعداد زیادی از مردمان آن شهر از گرسنگی و سرما جان باختند.از سوی دیگر لشکریان روسیه تزاری بسوی تبریز سرازیر شدند تا این شهر را به اشغال خود در آورند .
باسکرویل همراه با سیصد تن از مبارزان و داوطلبان تبریزی در صدد بر آمد تا حلقه محاصره تبریز را بشکند
در این زمان کمیسیون جنگ جبهه « شام غازان» در محله قره آغاج را برای شکستن حلقه محاصره بر گزید و شب نوزدهم فروردین۱۲۸۸ خورشیدی عملیات جنگی با شبیخون به نیروهای استبدادی آغاز شد که متاسفانه پس از نبردی شجاعانه تیری به قلب باسکرویل اصابت کرد و او را کشت .
جنازه باسکرویل روز بعد توسط هزاران تن از مردم تبریز تشییع و در گورستان ارامنه به خاک سپرده شد .
بنا بنوشته احمد کسروی پس از فتح تهران و پیروزی آزادیخواهان ، بدستور شیخ محمد خیابانی فرش بسیار زیبایی که تصویر باسکرویل بر آن نقش بسته بود برای مادرش به امریکا فرستاده شد ( برخی منابع تاریخی میگویند بسبب نابسامانی ها و هرج و مرج های پس از پیروزی انقلاب این فرش هرگز به امریکا فرستاده نشده است )
ستار خان اما تفنگ باسکرویل را که نام و تاریخ کشته شدنش بر روی آن حک شده بود برای مادر باسکرویل به امریکا فرستاد.
—————-
• من بجای شهید از واژه « ستم کشتگان » استفاده میکنم زیرا شهید مفاهیمی شیعی با خود دارد و شهید به کسانی گفته میشود که در راه خدا جان باخته باشند

۲۸ مرداد ۱۴۰۱

دزدی خربزه

آقا ! ما توی عمرمان دو بار دزدی کرده ایم ! ( خیال تان راحت شد؟حالا میتوانید بما بگویید گیله مرد دزد )
یک بار پنجاه شصت سال پیش بود . نصفه شبی با رفیقانم حاجی و یحیی و غلام و عبدالله یواشکی رفته بودیم توی مزرعه مشدی مختار و سه چهارتا خربزه دزدیده بودیم آورده بودیم پای آبشار نشسته بودیم خورده بودیم . (اینکه مشدی مختار فردا صبحش چه قشقرقی راه انداخته بود و چطوری استخوان های همه مردگان ولایت مان را توی گور لرزانده بود بماند)
بار دوم همین دو سال پیش بود . رفته بودیم پورتلند اورگان . سوار ماشین شدیم برویم شرابخانه ای را ببینیم . با شگفتی از میان باغات فندق میگذشتیم که چشم مان افتاد به یک مزرعه سیر ! به به ! چه سیرهایی! جان می‌دهند برای سیر ترشی ومیرزا قاسمی !
گوشه ای ایستادیم . نسرین خانم و مریم خانم پریدند توی مزرعه .من و ناصر آقا ایستادیم به تماشا ! نگران و ترسان و حیران . بعدش دیدیم نه آقا اینطوری که نمیشود ! از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک ! این جناب خواجه حافظ شیرازی هم هی وسوسه مان میکرد که ای بی عرضه ها چه نشسته اید ؟ چرا تکانی به خودتان نمی دهید ؟ !
ما هم پریدیم توی مزرعه و سه چهار تا بوته سیر کندیم و نشستیم توی ماشین و فلنگ را بستیم و دفرار !
حالا ما مانده ایم معطل که آیا آقای باریتعالی روز محشر ما را همراه دکل دزدان و زمین خواران و آیات عظام میفرستد جهنم یا اینکه از سر گناهان‌مان میگذرد و ما را روانه بهشت میکند برویم آنجا با امام زین العابدین بیمار همسایه بشویم !
نمیدانیم امام سجاد سیر دوست دارد یا نه ؟ اگر دوست داشت یک فقره میرزا قاسمی برایش درست میکنیم تا انگشت هایش را هم بلیسد !

خر آیت الله ها

یغمای جندقی شاعر عصر قاجار شعری دارد خطاب به یکی از علمای اعلام و آیات عظام یا بقول فردوسی «زاغ سار اهرمن چهرگان »بدین مضمون:
سید و حاجی و ملا سه گروه عجب اند
که در این ملک از این هرسه بود غوغایی
خاک ایران را ایزد ز کرم پاس دهاد
که تو هم حاجی و هم سید و هم ملایی
گویی مرحوم یغمای جندقی این شعر را خطاب به آقای « لوکوموتیر » سروده است.
همین یغمای جندقی شعر دیگری دارد که نفرت او را از شیخ و ملا و صوفی نشان میدهد:
زن عالم بگادند این دو خر ملا وسگ صوفی
بغیر از من که گادم هم زن این هم زن او را
این را هم بگویم که حضرت آیت الله العظمی شیخ فضل الله نوری در میان مشروطه طلبان به « شیخ فضله الله نوری» موسوم بود .
یک شاعری هم بود که حالا اسمش یادم نیست - بگمانم عشقی یا عارف قزوینی بود - که شعری سروده بود و گفته بود این شیخ فضل الله نوری نه تنها یک « آیت الله خر » بلکه « خر آیت الله ها » است