آقا ! ما از سرما بدمان می آید . وقتی هوا سردمیشود عاجز میشویم . حال و حوصله هیچ کاری را نداریم . میشویم عینهو عنق منکسره !
اگر چه از برف خوش مان میآید اما اینکه برویم توی برف شلنگ تخته بیندازیم در مرام ما نیست . می نشینیم توی ماشین ، بخاری را روشن میکنیم ، از همانجا بارش برف را تماشا میکنیم !
اما وقتی هوا گرم و آفتابی است ما هم همچی خوش خوشان مان میشود که بیا و ببین !
آنوقت ها که مملکت مان هنوز مملکت امام زمانی نشده بود ما را فرستاده بودند سربازی . تازه از دانشگاه در آمده بودیم خیال میکردیم حالا ما را حلوا حلوا میکنند . هر چه نک و نال کردیم که پدرتان خوب مادرتان خوب آخر ما را چیکار به سربازی کسی گوشش به ناله ها و ندبه های ما بدهکار نبود . ما را چپاندند توی یک اتوبوس قراضه و فرستادندمان مراغه . آنهم درست وسط چله زمستان .
آنروز ها ما آنچنان ریقوی مردنی زهوار در رفته ای بودیم که اگر دماغ مان را میگرفتی جان مان در میآمد .
رفتیم مراغه و دیدیم از آسمان و زمین و یمین و یسار یخ میبارد . چنان سرمای بی پیری بود که نفس مان جلوی دهان مان یخ می بست!چهار صد جور پیراهن و بلوز و جلیقه و پالتوی پشمی می پوشیدیم اما این سرمای بلا وارث میآمد میرفت زیر یقه مان بابای مان را میسوزانید. چنان می چاییدیم که پاهای مان را با پوتین میگذاشتیم داخل بخاری باز گرم مان نمیشد . غذای درست حسابی هم گیرمان نمی آمد. صبح و ظهر و شب یک غذایی بما میدادند که به آش جابر انصاری در جنگ خندق میگفت زکی ! بعدها معلوم مان شد که تیمساران و سرتیپان و اسپهبدان و اذناب شان، سهمیه غذای مان را که مرغ و پلو و کباب بوده است میدزدیده اند و شبانه روز بما راگو میداده اند .و این راگو ترکیب بویناکی بوده است از سیب زمینی با پوست گل آلود و رب گوجه و مقادیری هم دنبه و یک عالمه هم زرد چوبه !
ما آنچنان از این راگو نفرت داشتیم که طبع شعرمان گل کرد و شعری در باب راگو سرودیم و بر دیوار مستراح گردان مان نوشتیم بلکه بگوش از ما بهتران برسد . شعر این است :
بسکه راگو جسم و جانم را فسود
میدهم زینجا فسنجان را درود !
باری ! داشتیم در باب سرما و گرما حرف میزدیم که یکباره عینهو آخوندها زدیم به صحرای کربلا .
آقا ! ما امروز صبح که از خواب پاشدیم نگاهی به آسمان انداختیم دیدیم به به ! چه آفتاب عالمتابی. آمدیم توی حیاط خانه مان نشستیم و چند عکس از این آسمان آبی گرفتیم تا دل اهالی محترم بلاد واشنگتن و نیویورک و تورنتو و ایضا اهالی محترم اقالیم یوروپیه را بسوزانیم
هیچ غرض و مرض دیگری نداشته ایم والله !
اگر چه از برف خوش مان میآید اما اینکه برویم توی برف شلنگ تخته بیندازیم در مرام ما نیست . می نشینیم توی ماشین ، بخاری را روشن میکنیم ، از همانجا بارش برف را تماشا میکنیم !
اما وقتی هوا گرم و آفتابی است ما هم همچی خوش خوشان مان میشود که بیا و ببین !
آنوقت ها که مملکت مان هنوز مملکت امام زمانی نشده بود ما را فرستاده بودند سربازی . تازه از دانشگاه در آمده بودیم خیال میکردیم حالا ما را حلوا حلوا میکنند . هر چه نک و نال کردیم که پدرتان خوب مادرتان خوب آخر ما را چیکار به سربازی کسی گوشش به ناله ها و ندبه های ما بدهکار نبود . ما را چپاندند توی یک اتوبوس قراضه و فرستادندمان مراغه . آنهم درست وسط چله زمستان .
آنروز ها ما آنچنان ریقوی مردنی زهوار در رفته ای بودیم که اگر دماغ مان را میگرفتی جان مان در میآمد .
رفتیم مراغه و دیدیم از آسمان و زمین و یمین و یسار یخ میبارد . چنان سرمای بی پیری بود که نفس مان جلوی دهان مان یخ می بست!چهار صد جور پیراهن و بلوز و جلیقه و پالتوی پشمی می پوشیدیم اما این سرمای بلا وارث میآمد میرفت زیر یقه مان بابای مان را میسوزانید. چنان می چاییدیم که پاهای مان را با پوتین میگذاشتیم داخل بخاری باز گرم مان نمیشد . غذای درست حسابی هم گیرمان نمی آمد. صبح و ظهر و شب یک غذایی بما میدادند که به آش جابر انصاری در جنگ خندق میگفت زکی ! بعدها معلوم مان شد که تیمساران و سرتیپان و اسپهبدان و اذناب شان، سهمیه غذای مان را که مرغ و پلو و کباب بوده است میدزدیده اند و شبانه روز بما راگو میداده اند .و این راگو ترکیب بویناکی بوده است از سیب زمینی با پوست گل آلود و رب گوجه و مقادیری هم دنبه و یک عالمه هم زرد چوبه !
ما آنچنان از این راگو نفرت داشتیم که طبع شعرمان گل کرد و شعری در باب راگو سرودیم و بر دیوار مستراح گردان مان نوشتیم بلکه بگوش از ما بهتران برسد . شعر این است :
بسکه راگو جسم و جانم را فسود
میدهم زینجا فسنجان را درود !
باری ! داشتیم در باب سرما و گرما حرف میزدیم که یکباره عینهو آخوندها زدیم به صحرای کربلا .
آقا ! ما امروز صبح که از خواب پاشدیم نگاهی به آسمان انداختیم دیدیم به به ! چه آفتاب عالمتابی. آمدیم توی حیاط خانه مان نشستیم و چند عکس از این آسمان آبی گرفتیم تا دل اهالی محترم بلاد واشنگتن و نیویورک و تورنتو و ایضا اهالی محترم اقالیم یوروپیه را بسوزانیم
هیچ غرض و مرض دیگری نداشته ایم والله !