دنبال کننده ها

۱۱ دی ۱۳۹۷

بازگشت به آرمان های مشروطیت


باز گشت به آرمان های مشروطیت
داریوش آشوری
«ایده‌هایی که جنبشِ مشروطیت را پدید آوردند، بومی سرزمینِ ما نبودند و از دلِ فرهنگ و اندیشه‌ی بومی ”ما” نـُرسته بودند و با ساختارهای کهنِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی ما تناسبی نداشتند. (این ”ما” هم خیلی مسأله‌دار و پرسش‌انگیز است. به همین دلیل در گیومه می‌گذارم.) در نتیجه، با برقراری حکومتِ مشروطه آن ساختارهای دیرینه رو به فروپاشی رفتند بی آن که ساختارهای مدرن بتوانند جانشین‌شان شوند. و چنان آشوبی همه جا را فراگرفت که ده-پانزده سال بعد همان منورالفکرانِ پیشاهنگِ جنبشِ مشروطه در به در به دنبالِ دیکتاتوری می‌گشتند که بتواند سر-و-سامانی به کشور بدهد. این گونه بود که رضاشاه روی کار آمد و بخشِ عمده‌ی آن‌ها دور-و-برِ او را گرفتند تا در سایه‌ی قدرتِ او ایرانِ نوینی با مدل اروپایی بسازند. امّا ”ما”—این ”ما”ی سرگشته‌ی دچارِ بحرانِ هویت– هنوز ایده‌های لیبرال مشروطه‌خواه را فرو نداده بود که ایدئولوژی‌های اولتراناسیونالیستی یا فاشیستی و مارکسیست-لنینیستی از راه رسیدند و یکی پس از دیگری فضا را بر لیبرالیسم تنگ کردند.
این نکته را باید به خاطر داشت که آنچه ”ایران” نامیده می‌شود، بازمانده‌ای ست از یک امپراتوری با نظامِ استبدادِ آسیایی، که از نیمه‌ی قرنِ نوزدهم، زیرِ فشار و نفوذِ کولونیالیسمِ اروپایی، به بخشی از جهانِ پیرامونی بر گردِ کانونِ قدرتِ اروپایی تبدیل شد و دگردیسی خود را از ”ممالکِ محروسه” با ساختارِ استبدادِ آسیایی به ساختارِ دولت-ملتِ مدرن آغاز کرد. تلاطم‌ها و طوفان‌هایی که این ایران در طولِ قرن بیستم از سر گذرانده– مانندِ همه‌ی فرهنگ‌ها و تمدن‌هایی که در سراسرِ کره‌ی زمین از مدارِ خود خارج شدند و در پیرامونِ آن کانونِ قدرت قرار گرفتند– حاصل این رابطه بوده است. از این راه بود که ”شرق” به جهانِ سوّم بدل شد. در این بخش از جهان که جهانِ فروپاشیدگی‌ها و گسست‌های پیاپی بود، هیچ چیز نمی‌توانست در راستای طبیعی خود رشد کند. از جمله ایده‌های مشروطیت، که نتوانستند به قالبِ یک نظامِ ریشه‌دار و پایدارِ سیاسی درآیند. آرمان‌های جنبشِ مشروطه در دهه‌ی بیست و آغازِ دهه‌ی سی با نهضتِ ملی کردن نفت و جبهه‌ی ملی نیم‌نفسی کشید و با برقراری دوباره‌ی دیکتاتوری از پای افتاد. در دهه‌ی چهل و پنجاه هم فضای همگانی، زیرِ نفوذِ فضایِ جهانی، در اختیارِ ایدئولوژی‌های انقلابی از رنگ‌های گوناگون بود. و انقلاب آنچنان واژه‌ی جادویی پُرجاذبه‌اي بود که شاه هم، برای این که پیش‌دستی کرده باشد و از قافله عقب نیفتاده باشد، دست به ”انقلابِ شاه و ملت” زد. در این دوران جریان‌ها و حزب‌های سیاسی میانه‌روِ وفادار به آرمان‌های دموکراسی و مشروطیت سرکوب و محو شدند و به‌جز دو-سه تن پژوهشگرانِ تاریخِ مشروطیت، مانندِ آدمیت، کمتر کسی به یادِ جنبشِ مشروطیت و آرمان‌های آن بود. جنبش‌های سیاسی زیرزمینی، نامسلمان و مسلمان، همه در رؤیای انقلاب از نوعِ انقلابِ روسیه و چین و کوبا بودند.
اگر امروز ما به مشروطیت و آرمان‌های آن برگشته ایم، به دلیلِ دگردیسی‌های بنیادی‌ای ست که همه‌ی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ما در این هفتاد ساله، یا دورانِ مُدرنگریِ ما، داشته اند و زمین‌لرزه‌ای ست که با انقلابِ اسلامی در بنیان‌های تاریخی و فرهنگی خود تجربه کرده ایم. همچنین دگرگونی‌های بنیانی در فضای جهانی، از نظر سیاسی، اقتصادی، و تکنولوژیک. به این دلایلِ جامعه‌ی ایرانی بیش از هر زمان پذیرای ایده‌ها و آرمان‌های مشروطیت است.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر