دنبال کننده ها

۲۱ تیر ۱۳۹۷

سر بلند و سر فراز رفت


سربلند و سر فراز رفت
عباس امیر انتظام رفت . سربلند و سرفراز.
مردی که در یکی از سیاه ترین دوران تاریخ بشری به جنگ بیداد و جباریت و ظلم ودیکتاتوری رفت و از شکنجه و زندان و مرگ نهراسید
مقاومت جانانه او در برابر جباران ، چهره پاک و زلال انسان آزاده شریفی را نشان میدهد که حقیقت را فدای هیچ مصلحتی نمیکند
چهره انسانی و والای او آنهنگام نمود می یابد که با آنهمه بار رنج و دردی که بر دوش داشت به دیدار آن جلاد متعفن بیمار - محمدی گیلانی - به بیمارستان میرود و با این عمل انسانی تف بصورت یکی از پلید ترین و مخوف ترین مهره های رژیم تبهکاران می اندازد و سیمای انسانی معصوم خود را در آیینه تاریخ برای همیشه ثبت میکند
یاد عزیزش همواره بعنوان نمادی از مقاومت و آزادگی و میهن پرستی در صفحات تاریخ وطن مان ماندگار خواهد ماند و آن نابکارانی که چهار دهه بر نطع خونین نشسته اند شرمساران سر شکسته تاریخ خواهند بود .
خاکستر ترا
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید

۲۰ تیر ۱۳۹۷

آقای قاضی القضات


آقای قاضی القضات
آرشی آمده است نشسته است کنارم . اسباب بازی هایش را هم آورده است چیده است روی قالی .ده بیست تایی کامیون و اتوبوس و وانت و هواپیما .آنها را در یک خط مستقیم ردیف کرده است و سرگرم بازی است . من هم تماشایش می‌کنم . بیاد کودکی های خودم می افتم. روزهایی که با یک قوطی خالی کبریت برایم کامیونی درست می‌کردند و ساعت‌ها با آن سرگرم میشدم.
نوا از راه می‌رسد . با لگد میزند بساط آرشی جونی را به هم میریزد! بگمانم حسودی اش شده است. نوا خیال می‌کند بابا بزرگ فقط مال اوست . کسی حق ندارد به بابا بزرگ نزدیک بشود .
آرشی به گریه می افتد . می‌روم بساطش رادوباره روبراه می‌کنم .پا می‌شود و گریه کنان چنگ در موهای نوا می اندازدویک مشت موهای سرش را می کند .
نوا هم به گریه می افتد. حالا دو تایی گریه می‌کنند .
آرشی را بغل می‌کنم و میگویم نباید چنگ در موهای خواهرش بیندازد . حالا کمی آرام شده است .نوا را بغل می‌کنم و ناز ونوازش اش می‌دهم و میگویم آرشی هنوز بچه است و نمیداند که نباید چنگ در موهای خواهرش بیندازد .میشوم قاضی القضات !
. نوا می‌رود بیست سی تا عروسک میآورد و روی مبل ها می چیند .دو تایی آرام می‌شوند. صلح بر قرار می‌شود . من هم می نشینم و تماشای شان می‌کنم
حالا تعجب من این است که چرا آقای دانولد ترامپ شخص شخیص مارا بعنوان قاضی القضات دادگاه عالی امریکا به کنگره معرفی نکرده است ؟
Like
Comment

۱۹ تیر ۱۳۹۷

از پل بپر پایین

از پل بپر پایین
پیر زنک چشمانش خوب نمی بیند . هفتاد و چند سالی دارد .روسری نازکی روی موهایش کشیده است .عینکش از نعل اسب بزرگتر است .
می پرسد : چند سالت هست ؟
میگویم : بین پنجاه و هفتاد !
میگوید : از هفتاد سالگی ببعد زندگی چیزی جز یک شکنجه دایمی نیست. همه جای بدنت درد میکند . به درد هیچ کاری نمی خوری
میگویم : عجب ؟
میگوید : میخواهی یک نصیحتی از من بشنوی ؟
میگویم : چرا که نه ؟
با قاطعیت میگوید :
وقتی هفتاد ساله شدی jump off a bridge

گوش


گوش.....
میگوید : آقای گیله مرد ! این آقای باریتعالی در حق ما ایرانی ها خیلی بی التفاتی کرده است ها !
می پرسم : چطور مگر ؟
میگوید : اگر توجه بفرمایید می بینید که به همه ملت ها گوش و دهان و زبان و چشم و مغز و نمیدانم دماغ و سایر اسافل اعضا داده است اما ....
میگویم : اما چی ؟ یعنی میخواهید بفرمایید ما ایرانی ها گوش و زبان و دهان و چشم و دماغ نداریم ؟ شما هم عجب حرف هایی میزنی ها !
میگوید : خداوند به ما ایرانی ها همه چیز داده است مگر گوش !
میگویم : گوش ؟ پس این دو تا زائده ای که دو طرف کله مان آویزان است خرطوم فیل است ؟
میگوید : بلکه هم گوش باشد اما بقدرتی خدا نا شنواست !
میگویم : یعنی همه مان کریم ؟
میگوید : کر مادر زاد !
میگویم : این هم از آن حرف هایی است که در طبله هیچ عطاری پیدا نمیشودها .
میگوید : ما ایرانی ها عادت داریم مدام حرف بزنیم . اما عادت به گوش دادن نداریم . بنابراین همه مان کریم . کر مادر زاد . کلهم اجمعین

پتو پوشان


پتو پوشان
آمده بودند فرودگاه تهران . میخواستند ترانزیت بگذرند .چند تازن و دختر کره ای بودند . دامن شان تا زانوی شان بود.
گفتند : اگر با چنین دامنی از راهروهای فرودگاه بگذریم لابد اسلام بخطر خواهد افتاد . لابد امت اسلام حشری خواهند شد . لابد دولت اسلام سقوط خواهد کرد . لابد فریاد وا اسلامای علمای اعلام و آیات عظام تا آسمان هفتم خواهد رفت . لابد امت حزب الله کفن پوش و نعره زنان سفارت کره و ژاپن و تایلند و چین و ماچین را با غیرت اسلامی خود تسخیر انقلابی خواهد کرد . اصلا آقا ممکن است خین و خین ریزی راه بیفتد ....
چه کنیم چه نکنیم ؟ چگونه از این دالان اسلامی که لابد راهی به دوزخ و بهشت و برزخ دارد بگذریم ؟
چاره ای بنظرشان رسید . پتوهای داخل هواپیما را برداشتند و دور زانوی خود پیچیدند و با هراس و اضطراب از آن دالان مرگ گذشتند .از آن دالان حماقت و تعصب و بدویت گذشتند .
و آنها که همانروز در همان فرودگاه بودند با حیرت و نا باوری دخترکان و زنانی را دیدند که ترسان و لرزان پتو پیچ از دالان ترانزیت میگذشتند
ایمان و امان بسرعت برق
میرفت که مومنان رسیدند
ومن اینجا در سانفرانسیسکو با خواندن این خبر و دیدن تصویر دخترکان پتو پیچ از ایرانی بودنم شرمسار شدم

شهروند جهان


شهروند جهان
نوه جانم - نوا جونی -
ترکیبی از چند قوم و قبیله :
پدر امریکایی- مادر ایرانی - مادربزرگ شیرازی - پدر بزرگ لاهیجانی
- مادر بزرگ پدری از ایرلند - پدر بزرگ پدری از یوگسلاوی
شهروند جهان است این پدر سوخته

سلطان صاحبقران


سلطان صاحبقران
سلطان صاحبقران ، شاهنشاه قدر قدرت ناصر الدین شاه قاجارقصد سفر کربلا و نجف داشت . میرفت پابوس امامی که سر نداشت . میرفت پابوس امام دیگری که فرق سرش به شمشیر ابن ملجم شکافته شده بود .
در کرمانشاه ، با خدم و حشم ونوکران و پاچه خواران بیتوته ای شبانه کرد ....
مابقی داستان را از قلم خود او بخوانید :
«.... شب را در کرمانشاه بیتوته کردیم ، جماعت کثیری آمده بودند به تظلم خواهی .
گویا والی آنجا ظلم را از حد گذرانده است .
سر خلق نبودیم . دادیم همه را چوب مفصل زدند »
- بنقل از : سفرنامه عتبات -
ما وقتی این داستان شاهانه را خواندیم نمیدانیم چرا به یاد تشنه کامان خرمشهر افتادیم . بیچاره ها آب میخواستند گلوله نثارشان شد
همچنین به یاد آن قاری قرآن شیر خشت مزاجی افتادیم که ....
لعنت به شیطان . آدم بیاد چه چیزهایی می افتد !
برویم یکی دو رکعت نماز وحشت بخوانیم بلکه این شیطان رجیم دست از سرمان بر دارد و ما را بیاد چیزهای دیگری نیندازد !

۱۷ خرداد ۱۳۹۷


نوا جونی پنج ساله شد .
امروز نوه جان مان - نوا جونی - پنج ساله شد . با حضور این پدر سوخته شیرین زبان ؛ زندگی مان این رو به آن رو شده است . چند کلمه ای فارسی یاد گرفته . تا مرا می بیند میگوید : بابا بزرگ عاشگتم ( عاشقتم ) . گهگاهی هم سر بسرم میگذارد و صدایم میکند مامان بزرگ !! بعدش قاه قاه می خندد . وقتی من در جوابش میگویم نوا مامان بزرگ است در پاسخ میگوید : نه ! نوا زیبا .
دوست دارد آخر هفته ها بیاید خانه ما .در خانه ما فرمانده کل قوا میشود و عصر یکشنبه وقتی میخواهد بخانه شان بر گردد دلگیر است .
امروز آغاز پنج سالگی نوا جونی را‌در یکی از پارک های نزدیک خانه شان جشن گرفته بودیم . دوستانش جمع شدند و آب بازی کردند و خندیدند و خندیدیم .
تولدت مبارک نوا جون جون جون جووووووونی .Happy Birthday Nava Joooooony

۲ خرداد ۱۳۹۷

یاد باد آن روزگاران


May 23, 2017
یاد باد آن روزگاران .....
رفته بودیم مکزیک . یادم نیست چه سالی بود . بگمانم پنج شش سال پیش بود . دلم میخواست از کالیفرنیا تا مکزیکو را با اتومبیل برانم و مکزیک واقعی را ببینم . گفتند : خطرناک است و خسته کننده . ما هم پذیرفتیم .
رفتیم Puerto Vallarta . شهری غنوده در کرانه اقیانوس آرام با 255 هزار نفر جمعیت .
هیچ حال و هوای یک شهر مکزیکی را نداشت . هتل ها و رستوران ها و بار ها و فروشگاهها و خیابانها حتی ؛ همه به سبک و سیاق امریکا با مک دانولد ها و برگر کینگز ها و والمارت ها و هوم دیپو و تارگت و کاسکو و امثالهم . رفتیم به رستورانی و جای تان خالی هی تکیلا نوشیدیم هی تکیلا نوشیدیم تا مست که نه سیاه مست شدیم . بعدش رفتیم کنار اقیانوس نشستیم تا باد خنک غروب مستی را از سرمان بپراند . که پراند !
سبک و سیاق زندگی در این شهر عینهو امریکا . گیرم بالای شهر . انگار به یکی از شهرهای امریکا سفر کرده ایم . یکی دو روزی ماندیم و تن به آب و آفتاب دلنواز و روحپرورش سپردیم و آنگاه رخت به شهری دیگر کشیدیم با ساحلی شگفت انگیز با ماسه های سپید و نرم . نامش Cabo San Lucas
و معلوم مان شد که اینجا سرزمین از ما بهتران و پولداران و پولسازان ینگه دنیایی است که میآیند و میمانند و مینوشند و ......
و پسرمان - الوین - که هنوز دانشجویی بیش نبود موتور سیکلتی اجاره کرد و کوه و دشت و ساحل را در نوردید و شب با سرو روی زخمی و خاک آلود به هتل بر گشت و هنوز هم خاطره آن خوشباشی یگانه را بیاد دارد و میخندد و میخندد .
و در این شهر از افق تا افق ؛ هتل است و بار است و رستوران است و زمین تنیس و گلف است و هزاران ابزار لهو و لعب برای خوشباشی ...
و اما شهری که من دوست میداشتم . نامش Mazatlan . نشسته در ساحل آرام اقیانوس آرام . معنایش به زبان بومیان یعنی : سر زمین آهوان !
و ما هر چه چشم انداختیم فقط پریرویان و پریچهرگان و پریوشان دیدیم و از آهو و آهوان خبری نه ! البته چشمان آهو وار بسیار دیدیم که دل و دین آدمی به باد میدادند اما از آهوی دشتی نشان و نشانه ای نه !
رفتیم به بازارش . عینهو بازار کریمخانی شیراز . با همان سقف آجری و گاه پر نقش و نگار . و آکنده از جنس های چینی و امریکایی . تک و توکی هم دستآوردهای بومیان . و فضای داخل بازار همان فضای بازار های تبریز و تهران و اصفهان و شیراز . و جا بجا عطر زیره و بابونه و ریحان در فضا . ومن فکر میکردم اکنون پس از تبعیدی هزار ساله به میهنم باز گشته ام .
رفتیم به کوچه گردی . کوچه ها بمثابه کوچه های ایران . تو سری خورده و گاه تنگ . اینجا و آنجا دکه ای و مغازه ای و کیوسکی و خرده فروشگاهکی . و مردمان نشسته به انتظار که گم کرده راهی از راه برسد و چند دلاری بسلفد و سیگاری و نوشابه ای بخرد .
ودر کمرکش کوچه ای . یک نانوایی . و این نانوایی انگار همان نانوایی های ایران . و زنی میانه سال آنجا را می چرخانید . صاحبش بود . و دیوار ها پر از عکس های این و آن .
پرسیدیم: اینهمه عکس بر دیوار چرا ؟
و پاسخ بر آمد که : اینان ؛ همچون شما ؛ مشتریان من بوده اند . آمده اند نانی خریده اند و به یادگار عکسی گرفته اند و به دیار و سر زمین خود باز گشته اند و عکس ها را برایم فرستاده اند تا بر دیوار نقش گیرد .
ما نیز عکسی گرفتیم و چندی بعد به نشانی اش پست کردیم و لابد اکنون عکس ما هم در میان صد ها عکس دیگر نقش بر آن دیوار است .
واو میانه سال زنی بود سخت مهربان . و ما را به نانی و مربایی مهمان کرد و اصرار بلیغ مان را برای دریافت پولی هم نپذیرفت .
و امروز که من در میان عکس های گذشته ام میگشتم این عکس همه آن یاد های خوب و شیرین گذشته را در من زنده کرد و با خود گفتم چه بهتر که شما را نیز لحظه ای حتی به این سفر بیاد ماندنی بکشانم .
و یاد باد آن روزگاران یاد باد
Boost Post