خبرش را مرتضی بمن میدهد - مرتضی نگاهی را میگویم - همچون همه خبر هایی که این روز ها از مرگ این و آن می شنویم : تلخ و ناگوار: هما ناطق هم رفت
یکباره یاد ها و خاطرات بوئنوس آیرس در روح و روانم جان میگیرد . آنجا در تنهایی و بی همزبانی ؛ دنبال روزنه ای میگشتم تا شراره نوری از میهنم را به روح و جانم بتابانم . نامه ای برای استاد فاضلم هما ناطق میفرستم . یکی دو سالی بود که در آن گریز ناگزیر به پاریس رفته بود و " زمان نو " را منتشر میکرد .
هفته ای میگذرد و چند شماره " الفبا " و چند نسخه " زمان نو " را برایم میفرستد .در آن غربت غریب شگفت انگار تشنه ای در بیابان به سایه ساری خنک و برکه ای زلال رسیده باشد . میخوانم و میخوانم . و مینویسم نیز . و نوشته هایم را در زمان نو چاپ میکند .دستم را میگیرد و تشویقم میکند بیشتر بنویسم .
بعد تر کتاب هایش را برایم می فرستد : ایران در راهیابی فرهنگی - از ماست که بر ماست - کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی - کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران - مصیبت وبا و بلای حکومت .
وقتی به امریکا میآیم سردبیری روزنامه خاوران را بعهده میگیرم . مقالات خواندنی و ناب هما ناطق زیر نام " یاران متحد در کودتا و انقلاب " را در خاوران چاپ میکنم . دوستان توده ای ؛ مرا و هما را به دشنام میگیرند . دشنام ها را می شنویم و خم به ابرو نمیآوریم . بعد از آن ؛ نوبت چاپ " کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران " است . آن نوشته نیز واکنش هایی را بر می انگیزد و کار به تهدید و شکایت میرسد . اسنادی را به دادگاه میدهیم و تبرئه میشویم .
خاوران پس از پنج سال به خاموشی میگراید و ارتباطم با هما ناطق میگسلد .
اکنون سالها از آن روز های شور و شوق و امید و پیکار گذشته است و همای ناطق - که غلامحسین ساعدی همای صامت صدایش میکرد - سر به خاک نیستی مینهد و اندوهی تازه بر دلم تلنبار میشود .
و حافظ است که به تسلای من و ما میآید :
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است .
یکباره یاد ها و خاطرات بوئنوس آیرس در روح و روانم جان میگیرد . آنجا در تنهایی و بی همزبانی ؛ دنبال روزنه ای میگشتم تا شراره نوری از میهنم را به روح و جانم بتابانم . نامه ای برای استاد فاضلم هما ناطق میفرستم . یکی دو سالی بود که در آن گریز ناگزیر به پاریس رفته بود و " زمان نو " را منتشر میکرد .
هفته ای میگذرد و چند شماره " الفبا " و چند نسخه " زمان نو " را برایم میفرستد .در آن غربت غریب شگفت انگار تشنه ای در بیابان به سایه ساری خنک و برکه ای زلال رسیده باشد . میخوانم و میخوانم . و مینویسم نیز . و نوشته هایم را در زمان نو چاپ میکند .دستم را میگیرد و تشویقم میکند بیشتر بنویسم .
بعد تر کتاب هایش را برایم می فرستد : ایران در راهیابی فرهنگی - از ماست که بر ماست - کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی - کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران - مصیبت وبا و بلای حکومت .
وقتی به امریکا میآیم سردبیری روزنامه خاوران را بعهده میگیرم . مقالات خواندنی و ناب هما ناطق زیر نام " یاران متحد در کودتا و انقلاب " را در خاوران چاپ میکنم . دوستان توده ای ؛ مرا و هما را به دشنام میگیرند . دشنام ها را می شنویم و خم به ابرو نمیآوریم . بعد از آن ؛ نوبت چاپ " کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران " است . آن نوشته نیز واکنش هایی را بر می انگیزد و کار به تهدید و شکایت میرسد . اسنادی را به دادگاه میدهیم و تبرئه میشویم .
خاوران پس از پنج سال به خاموشی میگراید و ارتباطم با هما ناطق میگسلد .
اکنون سالها از آن روز های شور و شوق و امید و پیکار گذشته است و همای ناطق - که غلامحسین ساعدی همای صامت صدایش میکرد - سر به خاک نیستی مینهد و اندوهی تازه بر دلم تلنبار میشود .
و حافظ است که به تسلای من و ما میآید :
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است .