دنبال کننده ها

۲۹ بهمن ۱۳۹۳

این کفش های لعنتی

آقای جیم چهار سال پیش از همسرش آنجلا خانوم جدا شده است. یعنی فی الواقع آنجلا خانوم رفته است دادگاه و بجای آنکه بگوید مهرم حلال جانم خلاص  ؛ دار و ندار آقای جیم را بمصداق مال مفت از عسل هم شیرین تر است بالا کشیده و از هضم رابع هم گذرانیده و بیچاره آقای جیم را جان گرو جامه گرو فرستاده است غاز چرانی .
آقای جیم ؛ حالا بعد از چهار سال ؛ انگاری که از خواب زمستانی و سیلی روزگار بیدار شده باشد رفته است دادگاه و از عیال سابقش شکایت کرده است و کار به آژان و آژان کشی و وکیل و وکیل بازی کشیده است .
آقای جیم در شکایت نامه اش مدعی شده است که همسر سابقش میباید نیمی از کفش هایی را که در طول سالیان دراز با پول او خریده و در خانه اش انبار کرده است به او برگرداند .
دادگاه البته به نفع آقای جیم رای داده است اما خانم سابق آقای جیم - سرکار خانم آنجلا خانوم - پایش را توی یک کفش کرده است که همه کفش ها را لنگه به لنگه به آقای جیم خواهد داد .
ظاهرا هیچ قانونی هم وجود ندارد که سرکار خانم آنجلا خانوم را وادار کند از خر شیطان پیاده بشود و اینطوری آقای جیم بیچاره را نچزاند .
یادتان میآید آن ضرب المثل فارسی را که :
یا مکن با فیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای فیل توش بره !!

۲۷ بهمن ۱۳۹۳

هر که بیش دارد چشم به کفن درویش دارد

صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل - یونیسف - میگوید : از هر چهار کودک در کشورهای اروپای شرقی و آسیای مرکزی ؛  یکی از آنها در فقز مطلق بسر می برد و در برخی از فقیر ترین کشورهای آسیای میانه ؛ چهار کودک از هر پنج کودک در فقر زندگی میکنند .
این کودکان در خانواده هایی زندگی میکنند که در آمد روزانه آنها کمتر از دو دلار است و آنان از دسترسی به آب آشامیدنی سالم ؛ آموزش و پرورش ؛ تغذیه سالم  ؛ و خدمات درمانی محروم هستند .
یونیسف میگوید : یکی از دلایل وجود اینهمه کودکان بی سرپرست در کشورهایی چون بلغارستان ؛ رومانی ؛ روسیه  و سایر کشور های اروپای شرقی که در یتیم خانه ها هستند این است که پدران و مادران آنها توانایی تغذیه و نگهداری شان  را ندارند و آنان را در خیابانها رها میکنند .
در همین حال سازمان ملل میگوید :  دو در صد از مردم جهان بیش از نیمی از ثروت کل دنیا را در اختیار دارند و اگر جمعیت جهان را ده نفر فرض کنیم 99 درصد ثروت کل دنیا در دست یکنفر و یک درصد مابقی در اختیار 9 نفر خواهد بود .
بنابراین انگار آن ضرب المثل ایرانی مصداق عینی پیدا کرده که : هر که بیش دارد چشم به کفن درویش دارد و معلوم میشود که میلیارد ها نفر از بندگان به به گوی حضرت آقای باریتعالی  - که نه در زمین بختی و نه در آسمان تختی دارند  - فی الواقع با سوزن سرگرم چاه کندن اند و دلخوشی شان این است که پس از مرگ شان لابد غرفه ای در طبقات بالای بهشت  با کلی حور و غلمان و سیب و انار و عسل و شراب به آنها خواهند داد  تا داد دل شان را از خوشی هاو لذاتی که در این دنیا از آن محروم بودند بستانند ؛ اما از کجا معلوم که پولداران اینجهانی ؛ غرفه های بهشت آنجهانی را پیشاپیش نخریده باشند و آنچه در آن دنیا نصیب بد بخت بیچاره های ببو خواهد شد دود کباب است نه کباب !

۲۶ بهمن ۱۳۹۳

بچه بنداز آی خره ...

به دستور آقای عظما  وزارت بهداشت ایران  چهار صد میلیارد تومان برای افزایش باروری اختصاص داده است تا جمعیت کشور به یکصد و پنجاه میلیون نفر برسد 
این هم شعری که این روز ها در ایران دهان به دهان میگردد : 
گفته آقای رییس زود بزان مردم شون ....یه قشون و دو قشون 
جوجه کش خونه بشه کشور مون ؛ چه محشره ......بچه بنداز آی خره 
بشه جمعیت مون بیشتر از حد نصاب ..... بی حساب و بی کتاب 
سه قلو یا شیش قلو باشه که دیگه بهتره .....بچه بنداز آی خره 
اگرم کشور ما خشک و همش بیابونه .....د نگیر تو بهونه 
چونکه جمعیت مون از چین و ماچین کمتره .....بچه بنداز آی خره 
با یکی و با دوتا نمیرسیم به پای چین ...تو بزا یک دو سه جین 
تو بزا ! چل تا بزا ! امر رییس کشوره ....بچه بنداز آی خره 

۲۵ بهمن ۱۳۹۳

معجزات قلابی

یکی از معجزاتی که به حضرت عیسی نسبت میدهند و در انجیل هم نقل شده این است که میگویند آنحضرت روی آب دریا راه میرفته است !
سه انجیل از انجیل های چهارگانه  راه رفتن مسیح بر سطح دریا را نقل کرده اند ؛ اما اکنون یک دانشمند امریکایی که استاد دانشگاه فلوریدا و متخصص اقیانوس شناسی است میگوید که برای این باصطلاح معجزه  یک توضیح علمی وجود دارد ؛ یعنی اینکه معجزه ای در کار نیست . 
او میگوید : احتمال دارد در پی برخی از تحولات جوی  سطح دریای جلیله  یخ بسته باشد و حضرت عیسی توانسته باشد روی سطح دریا - یعنی روی یخ ها - راه رفته باشد .
این پروفسور اقیانوس شناس میگوید : در فاصله هزار و پانصد تا دو هزار و ششصد سال پیش ؛ در منطقه ای که اکنون جزیی از اسراییل است  سرمای بسیار شدیدی حکفرما بوده و سرمای زیر صفر لایه ای از یخ بر روی دریا ایجاد کرده بود 
او میگوید : گاهی در سطح دریا تکه های شناور یخ  - که به یخ بهاری معروف هستند - شکل میگیرند اما کسی که کنار دریا ایستاده آنها را نمی بیند ؛ بنا براین اگر کسی روی یک تکه یخ شناور بایستد از دور چنین بنظر میآید که در حال راه رفتن روی آب است 
خدا کند یک پروفسوری هم پیدا بشود و معجزه شق القمر و معراج و سایر معجزات را برای بندگان ببوی مسلمان  - یعنی بندگان به به گوی حضرت باریتعالی - توجیه و تفسیر بکند تا دیگر اینقدر دنبال معجزه و این اباطیل ندویم و کفش و کلاه مان را پاره نکنیم 

۲۴ بهمن ۱۳۹۳

دوچرخه کرایه نمیدهیم ؛ لطفا اصرار نفرمایید

یکی از دوستان عکسی را از تهران از طریق ایمیل فرستاده است که کلی موجبات انبساط خاطر مان را فراهم کرد .
عکسی بود از یک اطلاعیه که پشت شیشه یک دوچرخه فروشی نصب شده و روی آن نوشته بود : ازکرایه دادن دوچرخه به افراد مجرد معذوریم !
اینکه دو چرخه سوار شدن چه ربطی به متاهل بودن یا مجرد بودن آنها دارد باید از مجانین حاکم بر ایران پرسید . لابد کسانیکه از این پس میخواهند دو چرخه کرایه کنند باید دارای شرایط زیر باشند :
1- التزام عملی به اصل ولایت فقیه
2-اعتقاد قلبی به قانون اساسی جمهوری اسلامی
3- مدیر و مدبر باشند
4-نشان دادن مدارکی مبنی بر اینکه همسرشان حجاب اسلامی را رعایت میکند .
5-تعهد کتبی مبنی بر اینکه از جلوی دبیرستان های دخترانه عبور نکند .
6-تعهد کتبی دال بر اینکه با دیدن زنان و دختران زنگ دو چرخه اش را بیخود و بیجهت  بصدا در نیاورد .
7- دو نفر از معتمدین محل و چهار شاهد عادل مذکر گواهی بدهند که کرایه کننده دوچرخه متاهل است
8-داشتن عدم سوء سابقه کیفری و ضد انقلابی و تایید یه ای از مسجد محل مبنی بر اینکه  در هیچیک از تظاهرات فتنه گران شرکت نداشته است .
9-کرایه دادن دو چرخه به اهل ذمه ؛ مسیحیان ؛ یهودیان ؛ زرتشتیان ؛ بهاییان ؛ حروفیه ؛ باطنیه ؛ بابکیه ؛ زنگیان ؛ پسیخانیان ؛ دهریان ؛ و هرهری مذهبان بکلی ممنوع است
10- برای کرایه کردن دوچرخه گذراندن آزمون عقیدتی - سیاسی اجباری است .
11- داوطلب مادر مرده باید تعهد کتبی و ضمانت مالی  بدهد که از این دوچرخه برای انجام کارهای خلاف شرع وترویج فساد و منکرات استفاده نکند
12 - کرایه دو چرخه به خواهران بکلی ممنوع است و متخلفان به حبس دراز مدت از یک تا شش سال محکوم خواهند شد .

و من مجبورم آن شعر سنایی را تکرار کنم که :
هر که را در عقل نقصان اوفتاد
کار او فی الجمله آسان اوفتاد 

۲۱ بهمن ۱۳۹۳

چه انسان های آرمانگرایی ...

....خاطرم هست هوشنگ امیر پور ؛ دبیر کنفدراسیون که از کادر های بالای سازمان انقلابی بود اتاقی در شهر هانوور آلمان کرایه کرده بود که چند نفری در آن زندگی میکردیم .
من نیز تقریبا تمام مدتی که در خارج بعنوان کادر حرفه ای و مخفی زندگی میکردم اتاقی از آن خود نداشتم و اغلب پیش بچه ها زندگی میکردم .
خاطرم هست یک بار در آپارتمانی چند نفری زندگی میکردیم و مسئول مالی ما از آن مرغهای یخ زده و ارزان قیمت آلمان می خرید و برای ناهار سوپ اش را بما میداد و هنگام شام نیمی از آنرا میگذاشت لای پلو و نیمه دیگر هم سهم روز بعد مان بود . اسم این غذا را هم نمیدانم به چه مناسبتی گذاشته بودیم سند باد .
یک روز ؛ دیگر جانم به لبم آمد و مخفیانه به بندر هامبورگ رفتم . آنجا در یک کشتی که موز خالی میکردند و به کارگر روز مزد احتیاج داشتند تمام روز را کار کردم و در آمدم را به مسئول مالی دادم و خواهش کردم جیره مرغ ما را زیاد کند .....

از کتاب " نگاهی از درون به جنبش چپ " - حمید شوکت
از حرف های محسن رضوانی از رهبران سازمان انقلابی 

۲۰ بهمن ۱۳۹۳

وقتی گل آقا عاشق میشود .

همولایتی من  - گل آقا - عاشق شده بود . بد جوری هم عاشق شده بود . عاشق گل نسا  شده بود . چنان هم عاشق شده بود که سر از دستار نمی شناخت .
گل آقا یک روز شال و کلاه کرد و رفت خواستگاری گل نسا .
پدر گل نسا خانم از گل آقا پرسید : شما خانه دارید ؟
گل آقا گفت : نه !
- ماشین دارید ؟
- نه !
- باغ و مزرعه و گاو و گوسفند دارید ؟
- خیر !
- پول و پله و پس انداز دارید ؟
- نه !
- نوکر دولت هستید ؟
- خیر !
- ملک و املاک و دفتر و دیوان دارید؟
- نه !
یارو عصبانی شد و سر گل آقا داد کشید که : مرتیکه جلنبر آسمان جل ! پس با همین ریش میخواهی بروی تجریش ؟ تو که ترب نداری بخوری چرا آروغ قیمه میزنی ؟ شکم گشنه و آب یخ ؟ شکم گشنه و تق تق پاشنه ؟ . بعدش در خانه را نشانش داد و گفت : بگوز و برو که تنها نباشی .
گل آقای بیچاره که از بی کفنی زنده بود و آه نداشت با ناله سودا بکند و دنیایش بد تر از آخرت یزید بود در آمد که :
- آقای محترم !من اگر چه مال و منال و اهن و تلپ ندارم در عوض دلی دارم اندازه دریا . آنقدر هم گلنسا را دوست دارم که حاضرم خودم را به هر آب و آتشی بزنم تا گلنسا جان من خوشبخت و خوشحال بشود .
پدر گل نسا در آمد که : به بد دیواری شاشیدی عمو جان ! با بارک الله و ماشاء الله  ران کسی گنده نمیشود . این روز ها فقط پول ستار العیوب است . پول بده روی سبیل شاه نقاره بزن !
گل آقا دست از پا دراز تر ؛ نه در سر کلاه و نه در پای کفش ؛ عینهو تفنگچی بی سرب و باروت آمد بیرون . چه بکند ؟ چه نکند ؟  یکراست رفت سراغ بقعه امامزاده هاشم . آنجا پای ضریح نشست و یکساعت تمام آبغوره گرفت . بعدش دخیلی به ضریح بست و چند هزار تومانی هم نذر آقا کرد بلکه دل بابای گلنسا به رحم بیاید و او را به غلامی بپذیرد .
فردایش برای محکم کاری رفت سراغ بقعه امیرشهید . آنجا هم کلی آبغوره گرفت و دخیلی بست و نذر و نیازی کرد و از " آقا " خواست که او را به وصال محبوبش برساند .
پس فردایش پاشنه گیوه اش را ور کشید و رفت خدمت امامزاده آ سید رضی کیا . آنجا هم ناله و ندبه و استغاثه ای کرد و پولی سلفید و با هزار امید و آرزو آمد خانه .
فردا و پس فردا و پسین فردا با کیسه ای خالی و دلی خواهان  همینطور چشم براه بود که یکی از راه برسد و برایش پیغام بیاورد که بفرما ! دعایت مستجاب شد .
اما بمصداق اینکه احمدک خیلی خوشگل بود آبله هم در آورد از طرف پدر گلنسا خانم برایش پیغام آمد که : بهتر است همینطور بنشینی و برای خودت " خیال پلو " بپزی !!
گل آقا وقتی فهمید از امامزاده ها هم بخاری بلند نمیشود رفت مقداری نفت خرید و یکراست رفت سراغ بقعه امامزاده هاشم . نفت را ریخت و کبریت را کشید و بقعه را با همه علم و کتلش به آتش کشید . بعدش رفت سراغ بقعه امیر شهید و آ سید رضی کیا و آنها را هم آتش زد .
اینکه بعد ها چه بلایی بر سر گل آقا آوردند بماند برای شب بعد . فعلا شما و روز شما بخیر . خداوند هیچکس را به درد عشق گرفتار نفرماید . آمین !

۱۹ بهمن ۱۳۹۳


آدمیخوار.....؟؟
آقا ! دیرگاهی است ما به این باور رسیده ایم که این جناب آقای مولانا با این مثنوی معنوی اش فی الواقع قرن هاست ذهن و ضمیر جماعت ایرانی را تسخیر کرده و جایی برای عقلانیت و خرد ورزی برای مان باقی نگذاشته اند.
بسیاری از ضرب المثل های ما از فرمایشات جناب مولانا مایه میگیرند و ما آنچنان در چنبره آنها گرفتاریم که به این آسانی ها نمی توانیم خودمان را از این قید و بندها خلاص کنیم
مثلا ما بارهاشنیده ایم که خلایق میگویند 
بامردم زمانه سلامی و والسلام
تا گفته ای غلام توام میفروشنت
ما داشتیم با خودمان فکر میکردیم همچو ضرب المثلی از کجا آمده ؟بعدش که جناب مولانا را خواندیم فهمیدیم که کرم از خود درخت است :
ای بسا ابلیس آدم رو که هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
جناب مولانا جای دیگری در دفتر دوم مثنوی آب پاکی روی دست همه ما ریخته و چنین میفرمایند :
آدمیخوارند اغلب مردمان
ازسلام علیک شان کم جو امان
خانه ی دیو است دل های همه
کم پذیر از دیو مردم دمدمه
اگر قرار باشد نصایح جناب مولانا را آویزه گوش کنیم چاره ای نداریم مگر اینکه سر به کوه و بیابان بگذاریم و بجای آدمیان با گرگ و گراز وخنزیرهمنشین وهمسخن بشویم !

۱۷ بهمن ۱۳۹۳

آقای قمر بنی هاشم

ما اسم رفیق مان را گذاشته ایم آقای قمر بنی هاشم .
این آقای قمر بنی هاشم در جوانی هایش توده ای بود  . بعدش مائوییست شد. یک مدتی هم مصدقی بود . بعدش  نمیدانم چطور شد که دوباره شد یک کمونیست دو آتشه . از آن کمونیست هایی که آقای پل پوت و کاسترو و استالین باید بیایند جلویش لنگ بیندازند .
یادش بخیر ! آن رفیق دیگرمان دکتر محمد عاصمی  یک باراز آلمان زنگ زده بود به آقای قمر بنی هاشم و گفته بود : جعفر جان ؛ نمیدانی چقدر برایت متاسفم ! میدانم خیلی تنها شده ای رفیق .
جعفر آقا پرسیده بود : چرا برایم متاسفی ؟
و دکتر عاصمی گفته بود : برای  اینکه اینقدر تنها شده ای متاسفم . آخر توی دنیا فقط دو تا کمونیست باقی مانده اند که یکی شان فیدل کاستروست و آن دیگری جنابعالی .
باری ! این جعفر آقای مان یک کمونیست تمام عیار است . اگر بگویی بالای چشم لنین و استالین ابروست میزند دک و دنده ات را خرد و خاکشیر میکند . اهل مطالعه و تحقیق و این حرفها هم نیست . هیچی در باره فلسفه و تاریخ و ماتریالیسم دیالکتیک و اینجور چیز ها نمیداند .چهار تا اصطلاح فلسفی از این و آن شنیده است و مدام آنها را اینجا و آنجا در سخن پراکنی ها و فرمایشات خودشان تکرار میکند  . یعنی فی الواقع مصداق کامل این شعر مولاناست که :
ما که کورانه عصا ها میزنیم
لاجرم قندیل ها را بشکنیم .
پارسال یک شب جایی مهمان بودیم . جعفر آقا هم بود . مثل همه مهمانی ها کار به بحث و جدل و مناقشه و مباحثه و مرافعه کشیده شد .
جعفر آقا آن شب برای اینکه حرفش را به کرسی بنشاند با آب  وتاب میگفت : به قمر بنی هاشم فیدل کاسترو قهرمان ترین قهرمان تاریخ است !
و ما از همان شب اسم جعفر آقا را گذاشتیم آقای قمر بنی هاشم . 

۱۵ بهمن ۱۳۹۳

برادران جنگ کنند ؛ ابلهان باور کنند .

آنوقت ها که میگفتند : " برادران جنگ کنند ؛ ابلهان باور کنند " خیال میکردم جنگ برادران را نباید باور کرد . اما بعد ها دیدم تا پای مال دنیا پیش بیاید بسیار نادرند برادرانی که به جان هم نیفتند .
شاه شجاع نمونه فراموش نشدنی است .  پدر را زندانی و کور کرد و بعد ها پسرش را هم . جنگ های تمام نشدنی با برادر و برادر زاده . رابطه با زن برادر  و همدستی و توطئه با او بر ضد برادر .  تاخت و تازهای پیاپی در شیراز و اصفهان و کرمان و یزد . قرآن مهر کردن و سوگند به ازدواج  و فرستادن  برای زن پهلوان اسد بشرط آنکه یارو شوهرش را بکشد . کشته شدن این یاغی گردن کلفت کله خر  در حمام یا در راه حمام .  تکه پاره کردن و خوردن جسد .  اگر اشتباه نکنم  شاه شجاع متهم بود که با مادر خودش هم سر و سری آنچنانی دارد !
سگ کیست ریچارد سوم که پیش این شاه شاعر مسلک ؛ کودک بیگناهی بیش نیست .
شاه عباس کبیر هم پدرش را زندانی کرد .  برادر ها و دو پسرش را کور و زندانی کرد .  ولیعهدش را کشت .  و جلاد سر پسر را برای پدر هدیه آورد . لابد در سینی طلا ! با احترام . دو دستی .  زانو زد و زمین ادب بوسید و طاق شال گل بته ترمه را به آهستگی از سر بریده پس زد . و پدر  چشم های بسته و بی نگاه پسر را نگاه کرد و یقین کرد کسی که وقتی پسرش بود دیگر پسرش نیست !اصلا نیست .  و آن شاهزاده ای که تخت پادشاهی بزرگی دورا دور در انتظارش بود بدل به هدیه بی بهای جلاد شده و خیال خونخوار  " کلب آستان علی "  از رقیب خیالی آسوده شد و مالیخولیا چند روزی آرام گرفت . و با اینهمه ؛ خنجری توی قلب استخوانی شاه نشست  و " خام خوار های " گرسنه و حریصش را بجستجوی شکار فرستاد . شکار را شاه نشان میداد. وقتی میگفت بگیر . از همه طرف میریختند . مثل شکار جرگه گوشت خام را با دندان پاره پاره میکردند و می بلعیدند . خشم درنده شاه توی هوا آویزان بود . مثل عنکبوتی که به تندی صاعقه فرود آید . به یک چشم بهم زدن ؛ میگرفت و می درید  و مشتی استخوان ؛ وحشت مجسم ؛ و چنگ و دندان خونین بجای میگذاشت .
گویند این رسمی مغولی بود و از جمله ارمغان هایی است که از فرط محبت برای ما به ارث گذاشتند . لابد هواداران مغول ها هم میگویند این کشت و کشتار های خانوادگی هدیه ایرانی هاست . و اگر مغول های هندوستان این جور دوستدار و تحت تاثیر فرهنگ ایران و زبان پارسی و ادب آن نبودند  آنچنان بجان هم نمی افتادند که افتادند .
در همان زمان شاه عباس ؛ جهانگیر پسرش خسرو را کور کرد و شاه جهان برادر کور را خفه کرد و مدعیان احتمالی دیگر را کشت .
پسران شاه جهان بر سر پادشاهی بجان هم افتادند . اورنگ زیب برادران - داراشکوه ؛ مراد  و شجاع _ را شکست داد و سرشان را زیر آب کرد . پدر و سه پسر و دخترش را زندانی کرد و پدر و پسر ارشد و دختر در زندان مردند ......
از کتاب " روز ها در راه " - شاهرخ مسکوب
**
__ و ما از بازماندگان چنین جانورانی هستیم