لحظه های شور و شیدایی و بی تابی و گمگشتگی در زندگی ام کم نیست .گاه نغمه ای ؛شعری ؛ بیتی ؛ زخمه ای ؛ چنان مست و سودایی و بیخودم میکند که نه در زمین بلکه در کهکشانها سیر میکنم دین و دل و سر و دستار از کف میدهم و چنان سودایی و بیقرار و شیدا می شوم که با مستان و دیوانگان همسویم .
دیروز ؛ دوستی - رفیق گرمابه و گلستانی - مرا به ناهار دعوت کرد . رفتیم و نشستیم و ناهاری خوردیم و گپی زدیم و بهنگام خروج از رستوران رفیقم یک سی دی بدستم داد و گفت : همایون شجریان است ؛ گوش کن !
نشستم توی ماشینم و گوش کردم . خدای من ! این شعر است یا استغاثه و فریاد انسان ایرانی گرفتار در چنگال تاتاران ؟؟شعر را حسین منزوی سروده است :
شتک زده است به خورشید خون بسیاران
بر آسمان که شنیده است از زمین باران ؟
دریده شد گلوی نی زنان عشق نواز
به نیزه ها که بریدندشان ز نیزاران
نسیم نیست ؛ نه !بیم است ؛ بیم " دار " شدن
که لرزه می فکند بر تن سپیداران
سراب امن و امان است این ؛ نه امن و امان
که ره زده است فریبش به باور یاران
کجا به سنگرس دیو و سنگبارانش
در آبگینه حصاری شوند هشیاران ؟
چو چاه ریخته آوار میشوم بر خویش
که شب رسیده و ویران ترند بیماران
برای من سخن از من مگو به دلجویی
مگیر آینه پیش ز خویش بیزاران
شعری زیبا تر و درد انگیز تر از این خوانده بودید ؟ میگوید : این وزش نسیم نیست که سپیداران را به لرزه انداخته است بلکه هراس سپیداران از " دار " شدن است که آنان را چنین بهلرزه در افکنده است .
شور و شیدایی و بی تابی هایم را دیگر پایانی نیست
دیروز ؛ دوستی - رفیق گرمابه و گلستانی - مرا به ناهار دعوت کرد . رفتیم و نشستیم و ناهاری خوردیم و گپی زدیم و بهنگام خروج از رستوران رفیقم یک سی دی بدستم داد و گفت : همایون شجریان است ؛ گوش کن !
نشستم توی ماشینم و گوش کردم . خدای من ! این شعر است یا استغاثه و فریاد انسان ایرانی گرفتار در چنگال تاتاران ؟؟شعر را حسین منزوی سروده است :
شتک زده است به خورشید خون بسیاران
بر آسمان که شنیده است از زمین باران ؟
دریده شد گلوی نی زنان عشق نواز
به نیزه ها که بریدندشان ز نیزاران
نسیم نیست ؛ نه !بیم است ؛ بیم " دار " شدن
که لرزه می فکند بر تن سپیداران
سراب امن و امان است این ؛ نه امن و امان
که ره زده است فریبش به باور یاران
کجا به سنگرس دیو و سنگبارانش
در آبگینه حصاری شوند هشیاران ؟
چو چاه ریخته آوار میشوم بر خویش
که شب رسیده و ویران ترند بیماران
برای من سخن از من مگو به دلجویی
مگیر آینه پیش ز خویش بیزاران
شعری زیبا تر و درد انگیز تر از این خوانده بودید ؟ میگوید : این وزش نسیم نیست که سپیداران را به لرزه انداخته است بلکه هراس سپیداران از " دار " شدن است که آنان را چنین بهلرزه در افکنده است .
شور و شیدایی و بی تابی هایم را دیگر پایانی نیست