آقا ! این آقای چخوف دست از سرمان بر نمیدارد . روز تا شب نشسته ایم چخوف میخوانیم
زن مان میگوید : آقا جان ! پا شو برو توی این هوای دل انگیز بهاری قدمی بزن ! هوایی بخور ! همه اش که سرت توی کتاب است . یا داری میخوانی یا پرت و پلا مینویسی . توی این سن و سال باید تحرک داشته باشی ؛ باید ورزش کنی ؛ باید راه بروی ؛ سیگار هم نکش ! سکته میکنی ها !!
اما این آقای چخوف دست از سرمان بر نمیدارد . بگویم خدا این ناصر زراعتی را چیکارش کند که ده جلد از آثار چخوف را برایمان فرستاده است و دست مان را توی حنا گذاشته است !
حالا هم نشسته ایم باغ آلبالو میخوانیم :
گفتیم باغ آلبالو یاد خاطره ای افتادیم :
ما در عهد ماضی ! توی مزارع چای مان کلی درخت آلبالو داشتیم . آنقدر آلبالو داشتیم که می توانستیم برای هفت نسل بعد از ما هم مربای آلبالو درست کنیم . چند سال پیش ؛ اینجا در ینگه دنیا ؛ رفتیم از خانه خواهر زن جان مان یک نهال آلبالو کش رفتیم و آوردیم توی خانه مان کاشتیم . کلی هم قربان صدقه اش رفتیم و ناز و نوازشش دادیم که بیا بالا غیرتا چهار تا آلبالو بیار تا ما با یاد عهد ماضی کامی شیرین کنیم .
حالا یکی دو سالی است این درخت آلبالوی ناز نازی مان برایمان آلبالو میآورد اما بقدرتی خدا تا امروز حتی یک دانه اش گیرمان نیامده است که ببینیم ترش است شیرین است تلخ است ؛ چه مزه ای دارد . همه این آلبالوهای نازنین من نصیب پرنده ها میشود . لاکردارها مثل لشکر مغول میآیند و آلبالوهای نازنین مان را نوش جان میفرمایند . هر چه هم خواهش و منت می کنیم که : جناب آقای پرنده ها ! آخر ما هم آدم هستیم ! آخر ما هم هزار تا آرزو داریم ! آخر ما هم دل مان آلبالو میخواهد ! اما مگر این لاکردار ها به ناله ها و استغاثه های آقای گیله مرد و توابع ! گوش میدهند ؟ میخورند و می پرند و به ریش ما میخندند .
اصلا آقا ! ما بین اینهمه پرند ه ها فقط کبک را دوست داریم . خانه مان هم در خیابانی است که نامش کبک خرامان است . این کبک ها گاهی با همه قوم و خویش ها و نوه نتیجه های شان میآیند توی حیاط ما . هی از بالا به پایین و از پایین ببالا رژه میروند . نه کاری به آلبالوهای نازنین ما دارند نه به گل های مان . میآیند توی سبزه ها دنبال غذای شان میگردند و وقتی شکم شان سیر شد خرامان از حیاط مان بیرون میروند . دمی هم برای مان تکان میدهند که یعنی : تنک یو مستر گیله مرد !اما امان ازدست این پرنده ها
آقا ! بهتر است برویم بهمان چخوف خوانی مان بپردازیم . یکوقت دیدی عصبانی شدیم و زدیم سه چهار تا از این پرنده های بی حیا را لت و پار کردیم .ها !!خدا نکند آقای گیله مرد عصبانی بشود ؛ دیگر واویلا !!
زن مان میگوید : آقا جان ! پا شو برو توی این هوای دل انگیز بهاری قدمی بزن ! هوایی بخور ! همه اش که سرت توی کتاب است . یا داری میخوانی یا پرت و پلا مینویسی . توی این سن و سال باید تحرک داشته باشی ؛ باید ورزش کنی ؛ باید راه بروی ؛ سیگار هم نکش ! سکته میکنی ها !!
اما این آقای چخوف دست از سرمان بر نمیدارد . بگویم خدا این ناصر زراعتی را چیکارش کند که ده جلد از آثار چخوف را برایمان فرستاده است و دست مان را توی حنا گذاشته است !
حالا هم نشسته ایم باغ آلبالو میخوانیم :
گفتیم باغ آلبالو یاد خاطره ای افتادیم :
ما در عهد ماضی ! توی مزارع چای مان کلی درخت آلبالو داشتیم . آنقدر آلبالو داشتیم که می توانستیم برای هفت نسل بعد از ما هم مربای آلبالو درست کنیم . چند سال پیش ؛ اینجا در ینگه دنیا ؛ رفتیم از خانه خواهر زن جان مان یک نهال آلبالو کش رفتیم و آوردیم توی خانه مان کاشتیم . کلی هم قربان صدقه اش رفتیم و ناز و نوازشش دادیم که بیا بالا غیرتا چهار تا آلبالو بیار تا ما با یاد عهد ماضی کامی شیرین کنیم .
حالا یکی دو سالی است این درخت آلبالوی ناز نازی مان برایمان آلبالو میآورد اما بقدرتی خدا تا امروز حتی یک دانه اش گیرمان نیامده است که ببینیم ترش است شیرین است تلخ است ؛ چه مزه ای دارد . همه این آلبالوهای نازنین من نصیب پرنده ها میشود . لاکردارها مثل لشکر مغول میآیند و آلبالوهای نازنین مان را نوش جان میفرمایند . هر چه هم خواهش و منت می کنیم که : جناب آقای پرنده ها ! آخر ما هم آدم هستیم ! آخر ما هم هزار تا آرزو داریم ! آخر ما هم دل مان آلبالو میخواهد ! اما مگر این لاکردار ها به ناله ها و استغاثه های آقای گیله مرد و توابع ! گوش میدهند ؟ میخورند و می پرند و به ریش ما میخندند .
اصلا آقا ! ما بین اینهمه پرند ه ها فقط کبک را دوست داریم . خانه مان هم در خیابانی است که نامش کبک خرامان است . این کبک ها گاهی با همه قوم و خویش ها و نوه نتیجه های شان میآیند توی حیاط ما . هی از بالا به پایین و از پایین ببالا رژه میروند . نه کاری به آلبالوهای نازنین ما دارند نه به گل های مان . میآیند توی سبزه ها دنبال غذای شان میگردند و وقتی شکم شان سیر شد خرامان از حیاط مان بیرون میروند . دمی هم برای مان تکان میدهند که یعنی : تنک یو مستر گیله مرد !اما امان ازدست این پرنده ها
آقا ! بهتر است برویم بهمان چخوف خوانی مان بپردازیم . یکوقت دیدی عصبانی شدیم و زدیم سه چهار تا از این پرنده های بی حیا را لت و پار کردیم .ها !!خدا نکند آقای گیله مرد عصبانی بشود ؛ دیگر واویلا !!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر