دنبال کننده ها
۲۸ اسفند ۱۳۸۹
۲۳ اسفند ۱۳۸۹
بخند آقا ! بخند جانم !!
2- کشاورز امریکایی
آ قا ى جو - كشا ورز امريكا يى - چنا ن به پيسى افتا ده بود كه تصميم گرفت توى مزرعه اش ، در حا شيه ى جا ده ، يك مغا زه ى فسقلى بسا زد و پر تقا ل و هلو و سيب و گلا بى و زرد آ لو و بادام و يك مشت هله هوله ى ديگر بفروشد و به قول ما در بزرگ خدا بيا مرزما ن ، با شا ش موش آسيا ب بگردا ند !
عيا ل آ قا ى جو - خا نم ما رگريت - كه از اين حصير بودن و ممد نصير بودن آ قا ى جو كفرش خیلی با لا بود و از جا ن گرو بودن و جا مه گرو بودن خودش هم جا نش به لبش رسيده بود ، برا ى اينكه بيش از اينها بنده ى آ ه كش و به به گوى خد ا نبا شد ، تصميم ميگيرد آ ستين ها يش را با لا بزند و همه ى هنر آشپزى اش را بكا ر بگيرد و يك مشت كلوچه و شيرينى خا نگى درست بكند و در مغا زه ى فسقلى اش بفروشد ، بلكه خدا خدا يى بكند و يك روز هم كه شد ه با شد آب به جوى آ قا شفيع برود و از اين بى كفنى زنده بودن بيرون بيا يند !!
فردا صبحش ، آ قا ى جو - كشا ورز امريكا يى - كله ى سحر مغا زه اش را آ ب و جا رو كرد و يك تا بلوى حسا بى با خط خوش ، جلوى پيشخو ا ن مغا زه اش نصب كرد و روى آن نوشت : كلوچه ى خا نگى ، پنجا ه سنت !
اولين مشترى آ قا ى جو ، يك آ قا ى پنجا ه و چند سا له بود كه داشت نرمك نرمك براى خودش در حا شيه ى جا ده دوندگى ميكرد .
اين آ قا ى محترم ، آمد جلوى مغا زه ى آ قا ى جو ، توقف كوتا هى كرد ، دو تا سكه ى 25 سنتى از جيبش در آ ورد و گذا شت روى پيشخو ا ن و بدون آ نكه كلوچه اى - چيزى بر دا رد ، دوا ن دوا ن ، را هش را كشيد و رفت .
فردا يش ، دو با ره ، سر و كله ى همين آ قا ى دونده پيدا شد . آمد جلوى مغا زه ى آ قا ى جو ، توقف كوتا هى كرد ، دو تا سكه ى 25 سنتى از جيبش در آ ورد و گذا شت روى پيشخو ان و بدو ن آ نكه كلو چه اى - چيزى بردا رد ، دو ا ن دو ا ن ، را هش را كشيد و رفت .
پس فردا و پسين فردا و پس پسين فردا ، همين آ قا ى دونده ، هر روز آ مد جلوى مغا زه ى آ قا ى جو ، توقف كوتا هى كرد ، دو تا سكه ى 25 سنتى از جيبش در آورد و گذا شت روى پيشخوا ن و بدون آ نكه كلوچه اى - چيزى بردارد ، دوا ن دوا ن را هش را كشيد و رفت .
يكى دو ما ه گذشت ، يك روز اين آ قا ى محترم ، آ مد جلوى مغا زه ى آ قا ى جو ، توقف كوتا هى كرد ، دو تا سكه ى 25 سنتى از جيبش در آورد و گذا شت روى پيشخو ا ن و بدون آنكه چيزى بردا رد ، را هش را كشيد كه برود .آ قا ى جو از مغا زه اش بيرون آمد و شروع كرد همپا ى او دويدن !
آ ن آ قا ى محترم ، وقتيكه ديد آ قا ى جو دارد همپا يش ميدود در آ مد كه : ها ن ؟؟؟ لا بد ميخو ا هى بدا نى چرا من هر روز پنجا ه سنت روى پيشخو ا ن مغا زه ات ميگذا رم و ميروم ؟؟!!
آ قا ى جو گفت : نه آ قا ! نه ! من فقط ميخوا ستم بشما بگويم كه از امروز قيمت كلوچه هاى ما ن يك دلا ر شده است !!!
يك آقاى دزدى ، جلوى يك آقاى خوش پوش و تر و تميزى را گرفت و هفت تيرش را گذاشت روى شقيقه اش و با تحكم و تشدد گفت : give me your money
آقاى خوش پوش ، رو به آقاى دزد كرد و گفت : ميدانى من چه كسى هستم ؟؟ من عضو كنگره ى امريكا هستم .
آقاى دزد با تحكم بيشتر گفت : حالا كه اينطوره پس Give me MY money
ای جيم متهم است که سر چند تا از بندگان خدا کلاه گذاشته است . شايد بهتر است بگويم آقای جيم کلاه چند تا از بندگان خدا را از سرشان بر داشته است .
آقای جيم حالا کارش به دادگاه کشيده است و قرار بود امروز صبح ؛ در دادگاهی در ماساچوست حاضر بشود و در برابر آقای قاضی از خودش دفاع بکند . اما آقای جيم امروز در دادگاه آفتابی نشد ! در عوض نامه ای را از لاس و گاس برای آقای قاضی فکس کرد با اين مضمون :
عاليجناب !
من اين نامه را از لاس و گاس ؛ از کازينوی ميراژ برای تان می نويسم . من متاسف هستم که امروز نتوانستم در دادگاه حاضر بشوم . در عوض به لاس و گاس آمده ام تا با بازی پوکر ؛ چند هزار دلاری برنده بشوم و اين پول را بابت خسارت به همان آقايان و خانم هايی بدهم که از من شکايت کرده اند !
با احترام : جيم
بنا به گفته راديوی NPR ؛ آقای قاضی ؛ دستور دستگيری آقای جيم کلاهبردار قمار باز را صادر کرده است
5- بانوی حامله
**********
توی صف اداره راهنمايی و رانندگی ايستاده بوديم و منتظر بوديم تا کارمان راه بيفتد .
چند تا کارمند داشتند با خونسردی و دقت به کارهای خلايق رسيدگی ميکردند .
توی صف ؛ يک خانم حامله هم ايستاده بود .
صف ؛ با کندی پيش ميرفت و حوصله مان پاک سر رفته بود .
پشت سر من ؛ پيرمرد خوش ذوق و خوش زبانی ؛ توی صف ؛ ايستاده بود و گاه و بيگاه جوکی ميگفت و همه مان را می خندانيد .
يک بار رو کرد به آن خانم حامله و گفت :
- ببخشيد خانوم ! شما وقتی توی صف اومدين حامله بودين ؟؟؟
6- چه آدمهايی ....!!!!
***********
آقای ممد آقا ؛ توی ايران ؛ کارش توی يکی از اين اداره جات دولتی گير کرده بود و هر چه ميرفت و ميآمد و قربان صدقه رييس و مرئوس و دالاندارباشی و آبدار باشی و قاپوچی باشی ميرفت ؛ گره ای از کارش گشوده نمی شد .
اين بنده خدا ؛ يکماه و دو ماه و سه ماه ؛ هی رفت و هی آمد و دست آخرش دست به دامان يکی از دوستان اهل فن شد بلکه گره فروبسته اش را با انگشتان هنربارش باز کند .
اين دوست سرد و گرم چشيده روزگار ؛ که راه و رسم چک و چانه زدن با مقامات اسلامی و صاحبمنصبان نماز خوان و خدا ترس را ميدانست و معتقد بود که هيچ گره ای نيست که در ايران اسلامی امروز با طلسم " پول " باز نشود به ممد آقا توصيه کرد که برود چند ده هزار تومانی به يکی از همين قاپوچی باشی ها و دالاندار باشی ها بدهد تا کارش در اسرع وقت راه بيفتد .
ممد آقای بيچاره ؛ که توی جيب هايش عنکبوت تار تنيده بود ؛ رفت پيش عباس آقا و ريشی گرو گذاشت و صد هزار تومانی از او قرض گرفت تا به جيب يکی از اين اداره جاتی های نماز خوان بريزد .
فردايش که ميخواست به ديدن آن آقای رشوه گير به اداره مربوطه برود ؛ يک اسکناس هزار تومانی را از توی پول ها برداشت تا هم پول يک ساندويچ ؛ و هم پول بازگشت به خانه را داشته باشد
معمولا قرار بر اين است که رشوه خور ها ؛ يواشکی پول را از رشوه دهندگان ميگيرند و پرتش ميکنند توی کشوی ميز شان و کار رشوه دهنده را که معمولا به يک امضای آقای حاج فلانی بند است راه می اندازند . اما اين بار ؛ از شانس خوش ممد آقا ؛ آقای رشوه گير وقتيکه بسته پول ها را از ممد آقا گرفت ؛ بجای آنکه يواشکی بگذارد توی جيبش يا پرتش کند توی کشوی ميز ؛ شروع کرد به شمردن پول ها !!
يک ... دو ... سه ... چهار ...ششصد ... نهصد ...چهار هزار و هشتصد ...هفت هزار و دويست ....سی و سه هزار و سيصد ...نود و هشت هزار و هفتصد .....
و وقتی فهميد ممد آقا يک اسکناس هزار تومانی را کش رفته است ؛ نگاهی شماتت بار به ممد آقا انداخت و گفت :
- ميدونی آقا ؟؟ توی اين مملکت ؛ آدم های دزد و پدر سوخته ای مثل شما هستند که مملکت مون به اين روز افتاده ...!!!!
7 - کاليفرنيا کجاست ؟؟
*************
* کاليفرنيا جايی است که شما اگرچه صد هزار دلار در آمد سالانه داريد اما هنوز نتوانسته ايد برای خودتان خانه ای بخريد !
* کاليفرنيا جايی است که هم شما و هم سگ تان ؛ دارای يک دکتر روانپزشک هستيد !!
* کاليفرنيا جايی است که قيمت بنزين ؛ گالنی يک دلار گران تر از همه جای امريکاست !
*کاليفرنيا جايی که وقتی سوار اتوبوس می شويد از اينکه دو نفر با هم انگليسی صحبت ميکنند دچار تعجب می شويد !
* کاليفرنيا جايی است که معلم فرزند هشت ساله تان ؛ موهای بنفش دارد و سيصد تا زلم زيمبو به گوش و دماغ و لب و زبانش آويخته است !
* کاليفرنيا جايی است که وقتی در شهر هايی مثل سانفرانسيسکو و لس آنجلس جای پارکينگ برای اتومبيل تان پيدا می کنيد ؛ از شادی اشک تان جاری ميشود !
* کاليفرنيا جايی است که راديو تلويزيون ها در گزارش هايشان ؛ نم نم باران را " توفان سهمگين " گزارش ميدهند .
*کاليفرنيا جايی است که وقتی نم نم باران ميبارد بايد يک ساعت زود تر از خانه خارج بشويد چرا که توی جاده ها و اتوبان ها ؛ بخاطر همين نم نم باران ؛ صد تا تصادف شده و راهها بند آمده است !
*کاليفرنيا جايی است که وقتی از کنار يک مدرسه ابتدايی رد می شويد می بينيد بچه های کوچک بجای الک دو لک بازی
دارند با تلفن های دستی شان حرف ميزنند .1
* کاليفرنيا جايی است که شما يادتان نمی آيد که آيا کشيدن ماری جوانا قانونی است يا غير قانونی !
* کاليفرنيا جايی است که .......
* حالا که صحبت از کاليفرنيا شد اجازه بدهيد خاطره ای برای تان تعريف کنم :
چند وقت پيش خانمی وارد فروشگاه ما شد . اين خانم مثل همه خانم های مکش مرگ ما يک عالمه چسان فسان کرده بود و يک عالمه هم زلم زيمبو به گوش و دماغ و لب و گردنش آويخته بود .
مقداری هله هوله خريد و آمد پای صندوق تا پولش را بدهد . دختر خانمی که صندوقدار فروشگاه ماست خرت و پرت های اين خانم را حساب کرد و آنها را گذاشت توی پاکت پلاستيکی و پولش را گرفت و وقتی ميخواست مابقی پولش را پس بدهد به سياق معمول تشکری کرد و گفت : متشکرم خانم !
خانمه براق شد که : خانوم ؟؟ مگه من خانومم ؟؟
و بيچاره صندوقدار مان تا بنا گوش قرمز شد و گفت : اوه ببخشيد !!متشکرم آقا !!
* چند هفته پيش يک جوانک بيست و چند ساله هم آمد توی فروشگاه ما و از من پرسيد : تا TAHOE چقدر راه است ؟ گفتم : حدود دو ساعت
خنديد و گفت : ميخوام برم اونجا ازدواج کنم .
گفتم : اوه ... مبارکه ! پس عروس خانوم کو ؟؟
پير زنک هفتاد هشتاد ساله ای را که همراهش بود نشانم داد و گفت : اين هم عروس خانوم !!!
_ کاليفرنياست ديگر !!!
8- انشاء الله ایر لاین
**********
داشتم با دوستی در ایران تلفنی صحبت ميکردم . می خواست از تهران برود دبی .
پرسيدم : با چه پروازی ميروی ؟ با هواپيمايی جمهوری اسلامی ؟؟
خنديد و گفت :
- مگر از جانم سير شده ام که با " انشا الله ار لاين " پرواز کنم ؟؟
نوروز بر شما خجسته باد
۲۱ اسفند ۱۳۸۹
کارگران جهان مسلمان شوید!!
در خبر ها خواندم که هندی ها؛ با استفاده از باشگاه های خنده؛ بيماران قلبی را درمان ميکنند!
در اين باشگاه ها؛ که تعداد آنها در هندوستان بيش از پانصد عدد است؛ مربيان؛ با استفاده از خنده؛ اقدام به معالجه بيماران ميکنند .
کارشناسان عقيده دارند؛ خنده؛ علاوه بر ازبين بردن تنش؛ حرکت هايی در ماهيچه صورت ايجاد ميکند که به بهتر شدن جريان خون کمک ميکند .
آنها ميگويند: خنده می تواند بسياری از بيماری ها؛ از جمله بيماری های قلبی را درمان کند .
ولی ما ايرانی ها؛ بر خلاف هندی ها؛ عقيده داريم که: گريه بر هر درد بی درمان دواست؛ و در چارچوب چنين باوری است که اشک مان هميشه در مشک مان است و مدام در حال گريستن هستيم.
ما ملتی هستيم که محرم داريم؛ صفر داريم ؛ تاسوعا داريم؛ عاشورا داريم؛ اربعین داریم؛ اسيری زينب داريم؛ ناکامی قاسم داريم؛ گلوی عطشان علی اصغر داريم؛ دو دست بريده حضرت عباس داريم؛ فرق شکافته مولای متقيان داريم و هزار بهانه ديگر برای گريستن ... اصلا آقا؛ ما همه درد های بی درمان مان را با نوحه و زاری و گریه و زنجموره درمان میکنیم .
صد البته؛ در ميان انواع و اقسام شيوه ها و روش هايی که برای درمان انواع بيماری های جسمی و روانی وجود دارد؛ - مثل خنده درمانی و آب درمانی و گياه درمانی و گريه درمانی - جمهوری اسلامی ايران؛ مبتکر و کاشف شيوه ديگری برای درمان برخی از بيماری هاست که اگر قرار باشد جايزه نوبلی؛ چيزی؛ بابت اينگونه اکتشافات بدهند؛ اين حکومت الهی - کمدی - تراژيک اسلامی؛ شايسته دريافت آن است.
اين شيوه؛ که به شيوه "زندان درمانی" معروف است؛ راه و روش نوينی است که برخی از بيماری ها؛ از جمله بيماری " زبان درازی " را سريعا شفا ميدهد .
اين شيوه جديد؛ بقدری کارآيی دارد و بقدری نتايج مثبت و انقلابی ببار آورده که آقای کيانوری و احسان طبری که سهل است؛ اگر آقای مارکس و لنين و استالين و همين آقای فيدل کاستروی خودمان را چند روزی در زندان های ايران نگهدارند؛ پس از يکی دو هفته؛ اگر يکپا آيت الله العظمی نشوند؛ دستکم يک حجت الاسلام درست حسابی از آب در خواهند آمد و دو سه تا کتاب " کژ راهه " خواهند نوشت و شعارشان هم از " کارگران جهان متحد شويد " تبديل خواهد شد به : " کارگران جهان مسلمان شويد "!!
خدا را چه ديدی؟ شايد هم يه خورده نمک و فلفلش را زياد کردند و گفتند: کارگران جهان؛ شيعه شويد!!!
۱۶ اسفند ۱۳۸۹
تقی.......تقی ....
خاطره یک پزشک بخش اطفال رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟... بدون وقفه میگفت: تقی.....تقی! پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! تو ديگه مرد شدي! مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر! تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش میکنند!!...اونم زد زیر خنده! ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده !!مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش، بعد هم دلداری اش داد و آرومش کرد گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟... مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت: تقی |
گاو ها ....و آدم ها ....
دخترك قيافه ي شرقى ها را دارد . موهاى بلند سياه ، چشمان درشت و دماغ كشيده .اما لهجه ي شرقى ها را ندارد .نماينده يك كمپانى تولید سيگار است .
وقتيكه لهجه ام را مى بيند مى گويد : عرب هستى ؟
مى گويم : نه ، ايرانى هستم
پير مردى كه به حرف هاي مان گوش مى دهد از دخترك مى پرسد : تو كجايي هستى ؟
مي گويد : پدرم هندى و مادرم انگليسي است و من در انگلستان زاده شده ام .
پير مرد مي پرسد : راست است كه در هندوستان ، آدم ها و گاوها زير يك سقف زندگى مى كنند ؟
دخترك ، انگار حرف توهين آميزى شنيده باشد با قاطعيت مى گويد : نه !! مگر چنين چيزى هم ممكن است ؟
و من ، به ياد اروجعلى مى افتم :
اروجعلى ، شاگرد مدرسه اى بود كه من " آقاى مدير " ش بودم . صحبت چهل و چند سال پيش است ، خانه شان يك چارديوارى گلى بود با سقفى حصيرى ، و توى آن سوز سرماى ارومیه ، سگ هم نمى توانست تويش بند بشود !
توى همين چار ديوارى ، دو تا گاو و سه تا گوسفند و دو تا گوساله و يك سگ نحيف پشمالو زندگى مى كردند . يعنى گاو و گوسفند ها بالاى اتاق مى خوابيدند و اروجعلى و خانواده اش پايين اتاق دم در ....وسط اتاق چاله اى كنده بودند كه هم تنور شان بود ، هم بخارى شان و هم آشپز خانه شان ...
مى خواستم از پير مرد بپرسم : چطور است كه شما با سگ ها و گربه هايتان توى يك اتاق زندگى مي كنيد ، اما ديگران نمى توانند با گاو و گوسفند شان زير يك سقف بخوابند ؟ اما از خيرش گذشتم !
۱۳ اسفند ۱۳۸۹
اندر آداب عطسه کردن و آروغ زدن و تف اندازی!!
از آنجا که اسلام عزيز؛ همچون همه دکان های دو نبشی که در سراسر عالم بنام حضرت باريتعالی گشوده شده ؛ هيچ سر و کاری با خرد و تعقل و منطق ندارد و برهان قاطع اش چيزی جز شمشير و تکفير و خرافات نيست ؛ قرن هاست که امت اسلام - مخصوصا بندگان به به گو و بع بع گوی مذهب تشيع -؛ در گندابی از خرافات و باورهای مسخره دست و پا ميزنند و علمای اعلام و اذناب و اصناب امامان کذاب چنان آشی برای شان پخته اند که گمان نميرود تا قيام قيامت و تا نفخه صور ؛ شيعيان مرتضی علی بتوانند از اين گنداب و گرداب بويناک ؛خودشان را بيرون بکشند .
در ميان ستارگان آسمان ولايت و امامت ؛ حضرت امام جعفر صادق ؛ با سخنان گهر بارشان؛ چنان نانی روی سفره حضرات علمای اعلام گذاشته اند که تا قرن ها می تواند موجبات مکاشفات و ملاحظات و منازعات و مفاخرات آنان را فراهم کند ؛ چرا که با ماستمالی کردن فرمايشات ايشان ؛ علمای اعلام ؛ دکان شان پر رونق و سفره رنگين شان رنگين تر خواهد شد .
اجازه بفرماييد چند نمونه خدمت تان عرض کنم :
** از امام صادق عليه السلام روايت شده است که : خداوند در ماه مبارک رمضان ؛ سه گروه را نمی
آمرزد .
اول : شرابخوار
دوم : کسيکه با مسلمانی کينه توزی کند .
سوم : شطرنج باز
حضرت صادق عليه السلام ؛ در تفسير آيه “ فاجتنبوا الرجس من الاوثان “فرموده اند که : مراد از آن شطرنج است ؛ و تخته نرد از آن هم بد تر است !!و فرمود نگاهداشتن شطرنج و نرد کفر است و بازی با آنها شرک !!و تعليم آنها گناه کبيره !! و سلام کردن به کسيکه شطرنج بازی کند گناه است . و کسيکه دست در ميان آن گرداند ؛ چنان است که دست در ميان گوشت خوک گرداند ... و کسيکه نرد بازی کند مثل کسی است که گوشت خوک خورد ( به نقل از مجمع المعارف و مخزن العوارف – در مذمت قمار بازی و سحر و جادو – تاليف عالم ربانی ! محمد شفيع بن محمد صالح )
راستش ما نميدانيم که آن امام مرحول و اين امامک معلول ؛ شطرنج و تخته نرد را در ايران حلال فرموده اند يا نه ؟ اما ياد داستانی افتاديم که ميگويند بنده خدايی مرده بود و برده بودندش بهشت . در آنجا از بعضی بهشتيان پرسيد شما در آن دنيا چه کرده ايد که حالا به بهشت آمده ايد ؟؟
گفتند : والله ! ما قبلا بخاطر خوردن خاويار در جهنم بوديم . از روزی که امام خمينی خاويار را حلال فرموده اند ما را از جهنم به بهشت آورده اند !
آن بنده خدا نگاهی به دور و برش انداخت و ديد هزاران نفر روی ديوار حائل بين بهشت و جهنم نشسته اند .
پرسيد : چرا اينها آنجا نشسته اند ؟؟
گفتند : اينها کسانی هستند که بخاطر خوردن ودکا به جهنم رفته اند ؛ حالا آن بالا روی ديوار نشسته اند تا امام خمينی ودکا را هم حلال کند و آنها بپرند توی بهشت ..!!
حالا برای اينکه بدانيد اسلام عزيز چگونه از سير تا پياز زندگی تان را زير نظر دارد و حتی برای سرفه کردن و عطسه کردن و آروغ زدن و تف انداختن امت اسلام هم ثوابی و عقابی و جزايی و آدابی و ترتيبی فراهم فرموده است ؛ بخش هايی از کتاب مستطاب “ مجمع المعارف و مخزن العوارف “ در بيان عطسه و آروغ را برای تان نقل ميکنيم تا متوجه بشويد که عطسه کردن و آروغ زدن هم برای خودش جزا و پاداشی دارد و ممکن است بخاطر آروغی که پس از خوردن يک چلوکباب حسابی صادر فرموده ايد ؛ گناهان هفتاد ساله تان آمرزيده بشود و در آن دنيا با حور و غلمان و امام زين العابدين بيمار محشور بشويد .
نوشته است که : در آداب عطسه و آروغ و آب دهان انداختن ؛ از حضرت صادق عليه السلام منقول است که : مسلمان را بر برادرش ؛ حق لازم هست و چون او را ملاقات کند بر او سلام کند و چون بيمار شود او را عيادت کند . و چون عطسه کند او را دعا کند و بايد آنکه عطسه ميکند ؛ بگويد الحمد الله رب العالمين و لا شريک له .....
و از حضرت رسول صلی الله عليه و آله ؛ منقول است چون کسی عطسه کند او را دعا کنيد اگر چه دريا در ميان فاصله باشد !! ( آخر پدر آمرزيده ! آنکس که ّبين من و او يک دريا فاصله است من چگونه صدای عطسه اش را بشنوم و دعايش کنم .؟)
و در حديث صحيح از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است که : دهن دره از شيطان است ؛ و عطسه از جانب خداوند عالميان است .
و در حديث ديگر منقول است که حق تعالی را ؛ نعمت های بسيار بر بنده هست در هنگام صحت بدن و سلامتی اعضا ء و جوارح . و بنده فراموش ميکند که خدا را بر آن نعمت ها شکر کند . پس به اين سبب خدا امر ميفرمايد بادی را که در بدنش جولان ميکند از بينی اش بيرون آيد . پس از اين جهت مقرر کرده اند که در اين حال خدا را حمد کند . که اين حمد تلافی شکر آن نعمت ها باشد .
و از حضرت امير المومنين عليه السلام منقول است که : هر که بعد از عطسه بگويد الحمد الله رب العالمين علی کل حال ؛ درد گوش و درد دندان نيابد !!و از حضرت صادق عليه السلام منقول است هر که عطسه کسی را بشنود و حمد خدا کند و صلوات بر محمد و اهل بيت اش بفرستد ؛ درد چشم و درد دندان به او نرسد .
حضرت صادق عليه السلام در حديث ديگر فرمود : هر که عطسه کند و دست را بر روی بينی بگذارد و بگويد الحمد الله رب العالمين ؛ از سوراخ بينی او مرغی بيرون آيد از ملخ کوچکتر و از مگس بزرگتر !!!!تا برود بزير عرش ؛ استغفار کند برای او تا روز قيامت !!!!!
و در حديث ديگر فرمود : کسيکه عطسه کند تا هفت روز از مردن ايمن است !!
و اما در آداب آروغ زدن آمده است که : از حضرت رسول صلی الله عليه و آله ؛ منقول است که : کسی که آروغ زند ؛ سر بجانب آسمان بلند نکند . و فرمود : آروغ نعمت خداست !!
در آداب تف انداختن هم در اين کتاب مستطاب مطالب شگفت انگيزی آمده است که چون ما حال اخ و تف ائمه اطهار را نداريم از خيرش ميگذريم .
۱۲ اسفند ۱۳۸۹
· همیشه نماز میخواند. شبها علی رغم خستگی و کار زیاد، نماز شبش فراموش نمیشد. · پس از مرگش، وی را به نجف اشرف بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپرده شد. |
.
.
.
آیا او را شناختید؟
.
.
.
بله، او محمد
.
.
.
فرزند محمد حسن خان،
معروف به "آقا محمد خان"
یا "آغا محمدخان قاجار" است.
.
.
.
علاوه بر موارد فوق، تاریخ در باره او چنین مینویسد:
· پس از حمله عمومی و سقوط کرمان، سربازان وی تمامی کسانی را که در غیر از«بست» قرار داشتند به قتل رسانده وتمامی اموال وداراییها را ضبط و به نوامیس تعرض کردند این وضع تا زمان فرمان توقف غارت توسط خان قاجار ادامه داشت. پس از آن و پس از آنکه خان قاجار متوجه فرار موفق شهریار جوان زند گردید دستور داد که تمامی مردان کرمانی از چشم نابینا گردند و حتی کسانی را که به بست رفته بودند نیز از این دستور مجزا نکرد. بیست هزار جفت چشم به وسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت میخواند).
· پس از آنکه لطفعلی خان زند به بم فرار کرد و با خیانت حاکم بم دستگیر و به فرستادگان آقامحمدخان تحویل داده شد، شهریار زیبای زند به دستور آقا محمد خان توسط چهارپاداران مورد تجاوز جنسی قرار گرفت و چشمهای شهریار زند از کاسه خارج گردید. خان قاجار قصد داشت که به شهریار جوان افسار زده و در مسافرتها به عنوان حیوان در پای رکاب خود بدواند که به علت ضعف و زخمهایی که برداشته بود این کار میسر نگردید. نهایتا در تهران به زندگی لطفعلی خان خاتمه داده شد.
· پس از لشکرکشی و تصرف شهر تفلیس، آغامحمدخان دستور ویران کردن قسمتی از شهر و قتل عام مردم را داد و باردیگر سربازان وی در این شهر بدستور او به تجاوز به ناموس مردم دست زدند. تمام کلیساهای شهر ویران شد و روحانیون مسیحی دست بسته به رود ارس انداخته شدند. در نهایت آغا محمد خان با پانزده هزار تن از دختران و حتی پسران شهر که آنان را به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اینان برای سواستفاده جنسی و نیز برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند.
· بعد ار آن به خراسان لشکر کشید و شاهرخ، پسر نادر را که کور و پیر بود به همراه همه درباریانش به قتل رسانید تا انتقام کشتن فتحعلیخان را بگیرد. خان قاجار برای افشای محل جواهراتی که نادر از هند آورده بود شاهرخ را به حدی شکنجه کرد که وی در زیر این شکنجهها جان سپرد. آقامحمدخان پس از کشف محل جواهرات نادر، آنان را روی سفره گسترد و از شدت عشق به طلا و جواهر، بر آنان غلتید.
· زمانی که آقا محمد خان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه میکرد و گویا با نگاه خود میخواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقا محمد خان نیز دستور داد تا چشمهای او را در بیاورند..
· سر جان ملکم درباره او میگوید: " در مورد بیرحمی و سنگدلی او همین بس که برای جانشین کردن برادر زاده خود باباخان از کشتن برادران و پسرعموهای خود نیز احتراز نکرد یا اینکه پس از دستگیری لطفعلی خان زند تمام مردان کرمان را اعم از پیر و جوان یا کشت یا کور کرد و شهر کرمان را به شهر کوران تبدیل ساخت درحالیکه کرمان را تسخیرکرده بود و از شهرهای خود او بحساب میآمدند و مردم کرمان جزء ملت خود او بودند".
۱۱ اسفند ۱۳۸۹
|
۷ اسفند ۱۳۸۹
مرحمت فرموده ويزايم دهيد ...!!!
**آقای مشدی غلامعلی ؛ تا چند وقت پيش ؛ يک مسلمان مسلمان زاده بود .
اگر چه نمازش را نمی خواند و روزه اش را نمی گرفت ؛ اما ماه محرم که ميشد ميرفت سينه زنی ! و يک عالمه برای اسيری زينب و ناکامی قاسم و گلوی عطشان علی اصغر گريه ميکرد !
تا اينکه دری به تخته ای خورد و يک مشت آتا و اوتا ؛ بلند و کوتاه ؛آمدند و شدند امام زمان و جانشين خدا روی زمين !
آقای مشدی غلامعلی از ترس اينکه نکند آدمخواران اسلامی او را جلوی کوره ی خورشيد کباب بکنند و درسته قورتش بدهند ؛بار و بنديلش را بست و پس از پرداخت مبالغ سنگينی بابت حق الپرچين و حق البوق و حق الامام !راهی فرنگستان شد .
در فرنگستان ؛ آقای مشدی غلامعلی ؛ اولين کاری که کرد اين بود که از مسلمانی استعفا ء داد و طی يک آگهی بلند بالا که در يکی از نشريات کثير الانتشار و قليل الخواننده فارسی زبان چاپ کرد اعلام کرد که نام مبارک خود را از " مشدی غلامعلی " به " پويا " تغيير داده و " به ياری اهورا مزدا و پس از پژوهش های بايسته ؛ به ريشه پاک اجدادی و ايرانی سرفراز خود - کيش زرتشت - بازگشت فرموده است .
حالا مابقی داستان را از زبان هادی خرسندی بخوانيد :
ايها الناس ؛ بنده پويايم
بعد از اين با اهور مزدايم
پيش از اينها غلامعلی بودم
از غلامی گذشتم ؛ آقايم
از محمد بريده ام ديگر
چونکه او هم بريده اينجايم !
ناقص العضو خدمت زرتشت
ميروم ؛ "راستی " در اعضايم
هست گفتار نيک در دهنم
هست رفتار نيک در پايم
از امامزاده ها نديدم خير
حال آتشکده است ماوايم
خسته ام از دروغ و کژ کاری
راستی را هميشه جويايم
راستش ؛ راست تر اگر گويم
من به دنبال کسب ويزايم !
گفت با من وکيل : محکم نيست
کيس ام و نامه تقاضايم
گفت : بنويس يک گناه بزرگ
کرده ام ؛ از هراس اينجايم
ادعا کن اگر که بر گردم
ميکند قطعه قطعه ملايم
يا خودت را " لواط کار " بکن
يا بگو مرتد واويلايم
گفتمش : گر لواط بنويسم
دست لرزد به وقت امضايم
امتحانش اگر که پيش آيد
من نه راضی و نه مهيايم
گر بگويی که مرتد و کافر
بشوم ؛ نيست هيچ پروايم
گفت : يک آگهی بده و بگو
نيست اسلام دين و دنيايم
يا بگو من يهودی ام زين پس
يا بگو پيرو مسيحايم
گفتمش : بهتر آنکه بر گردم
به همان دين جد و آبايم
بنويسم : ز امت زرتشت
هستم و اوست يکه مولايم
پس پژوهش نمودم و به خرد
يافتم راه کسب ويزايم !!
بهتر است از لواط حد اقل
ننشاند عرق به سيمايم
هر دو را نيز می توانستم
بکنم ذکر در تقاضايم
بنويسم که هم " گی " ام ؛ هم گبر
بوی فرند اهور مزدايم !!
من برای اقامتم لنگم
بهر آن است هر تقلايم
ورنه اين سال های آخر عمر
در پی دين فرد اعلايم ؟؟
نه عزيزم ؛ خلاصه دين ؛ دين است
چه مسلمانم و چه ترسايم
لطف اگر دولت هلند کند
پاسپورتم بود اوستايم !!8:22
۵ اسفند ۱۳۸۹
ROSEMARY
" رز مرى " يك مزرعه دار امريكايى است ، دويست سيصد هكتار باغ گيلاس دارد و خودش مزارع و باغاتش را سرپرستى ميكند .
حدود شصت سالى از سنش گذشته است ، اما وقتيكه به مزرعه ميآيد ، چنان چسان فسانى ميكند كه انگار مى خواهد به مهمانى آقاى دانولد ترامپ برود !
من سالهاست كه با رز مرى دوست هستم ، دوست كه چه عرض كنم ؟ چندين سال است كه با او داد و ستد دارم .مشترى شماره ى يك محصولات مزارع او هستم . مرا خيلى دوست دارد و هواى مرا هم دارد .
هر سال موقع كريسمس ، هديه اى همراه با يك كارت تبريك برايم ميفرستد و در شب سال نو ، تلفنى به من ميزند و سال جديد را تبريك ميگويد .
در مزارع گيلاس " رز مرى " صدها كارگر مكزيكى كار ميكنند ، رز مرى با وجوديكه زبان اسپانيولى نمىداند ، اما با بيشتر كارگرها ، رابطه ى خيلى صميمانه اى دارد .
رز مرى ، با چشمان آبى و موهاى طلايى اش ، هنوز هم زيباست ، هنوز هم با انرژى و قدرت تمام ، باغات و مزارعش را سرپرستى ميكند .
شوهرش جوانتر از خود اوست ، او هم يك امريكايى تمام عيار است . هميشه خدا پوتين خوشرنگى به پا دارد و يك كلاه بزرگ تكزاسى به سر ميگذارد ، توى مزرعه بالا و پايين ميرود و دست به سياه و سفيد نمى زند . من اسمش را گذاشته ام مترسك ..!!
رز مرى ، از اول صبح ، در دفتر كارش مى نشيند و به اين و آن تلفن ميزند تا محصولاتش را بفروشد . در واقع رز مرى سلطان گيلاس شمال كاليفرنيا است .
رز مرى ، مرا به ياد مادرم مى اندازد . مادرى كه سالهاست زير خاك خفته است .
مادرم نيز ، يك رز مرى ايرانى بود ، با اين تفاوت كه بجاى چسان فسان كردن هاى آنچنانى ، صبح كله سحر ، چادر شبش را به كمرش مى بست و راهى باغات چاى ميشد .
مادرم ، دهها هكتار باغ چاى داشت ، اما باغدارى هم در ايران مصيبتى بود ، گاهى خشكسالى مى آمد ، گاهى سيل و طوفان مى آمد . گاهى كارگر پيدا نميشد ، و مصيبت بزرگ اين بود كه هيچكس ، جز كارخانه هاى دولتى ، چاى را نمى خريدند .
مادر ، از كله سحر تا بوق شام ، از اين باغ به آن باغ ميرفت ، در آن دماى خفه كننده ى تابستان ، از صبح تا شب ، در باغات چاى سگدويى ميكرد ،و سر انجام ، كسى نبود كه چاى چيده شده را بخرد .
رز مرى اما ، نه از تگرگ و سرما مى هراسد ، نه از خشكسالى و طوفان ، اگر محصولات مزارع و باغاتش را نفروشد ، اگر تگرگ ببارد ، اگر طوفان همه جا را زير و رو كند ، رز مرى خم به ابرو نمى آورد . چون ميداند كه دولت ، خسارت هاى او را پرداخت خواهد كرد . اما مادرم ، همواره در هول و ولاى اين بود كه اگر تگرگ ببارد .... اگر خشكسالى بشود .... اگر كارخانه هاى دولتى چاى ما را نخرند ....اگر ....اگر.....اگر......و هزارها اگر ديگر ....
مادر ، اما امروز ، زير خاك ، راحت خوابيده است .ديگر نگران تگرگ و طوفان و خشكسالى نيست ، اما ، مادرهاى ديگر چطور ؟؟
قصه را كوتاه كنم ، دارد يواش يواش اشكم در ميآيد ....
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...