دنبال کننده ها
۱۷ بهمن ۱۳۸۹
کفاره شراب خوری های بی حساب....
۱۴ بهمن ۱۳۸۹
ای کمونیست جای شما اینجا نیست!
نگاهی به رویداد های مصر؛ مرا به سالهای دور و دير برد و خاطره ای را در ذهن و ضميرم زنده کرد . سالهايی که همه مان تب انقلاب گرفته بوديم و ميخواستيم زير عبای امام مان ؛ سقف را بشکافيم و طرحی نو در افکنيم و جهان تازه ای را رقم بزنيم .
در آن سال؛ من که پس از اقامتی چند ماهه در اروپا؛ به ايران بر گشته بودم؛ با هفت هشت تا دختر و پسر جوان همسن و سال خودم؛ به تبريز رفتم تا در آنجا يک نمايشگاه کتاب و نوار و نشريات مارکسيستی راه بيندازم.
رفتيم تبريز و نگارخانه تبريز را که متعلق به فرهنگ و هنر آذربايجان شرقی بود اشغال کرديم! - البته اشغال انقلابی !! - و يک نمايشگاه کتاب و نوار و نشريه و روزنامه راه انداختيم . اما هنوز به روز دوم نرسيده بوديم که حدود صد - صد و پنجاه نفر چماق بدست از راه رسيدند و با شعار " ای کمونيست ؛ جای شما اينجا نيست " چنان دماری از نمايشگاه مان در آوردند که اگر خودمان از در پشتی فرار نکرده بوديم تکه بزرگه مان گوش مان بود !
کتابها و نشريات و نوار هايمان را توی خيابان ريختند و آتش زدند و با شعار " ای کمونيست جای شما اينجا نيست " از چهار راه منصور تا چهار راه شهناز راه پيمايی کردند .
ما هم - که آنروز ها جوان بوديم و شر و شوری در سر داشتيم و از اينجور تهديد ها و چماق کشی ها نمی ترسيديم - ؛ رفتيم به عنوان اعتراض ؛ دفتر روزنامه کيهان را اشغال کرديم و آنجا تحصن کرديم !
يادم ميآيد بيچاره حميد ملا زاده ؛ سر پرست آنروز کيهان در تبريز ؛ چه وحشتی برش داشته بود و چه خواهش و تمنايی از ما ميکرد که دست از سرش برداريم و برويم جای ديگر بساط شامورتی بازی مان را راه بيندازيم ؛ اما ؛ ما انقلابيون آنروز ؛ اين حرفها که سرمان نمی شد . همانجا در دفتر کيهان مانديم و بيانيه ای هم انتشار داديم و در سطح شهر توزيع کرديم و چماقداری را به اصطلاح محکوم کرديم .
روز بعد ؛ چماقداران به سراغ مان به روزنامه کيهان آمدند ؛ اين بار دويست سيصد نفری بودند و همان شعار " ای کمونيست جای شما اينجا نيست " را ميدادند .
خيابانها بسته شد و راه بند آمد و آقايان چماقداران هم هر لحظه ممکن بود به دفتر کيهان حمله بکنند و آنجا را به آتش بکشند .
ناچار؛ آقای رحمت الله مقدم مراغه ای؛ که آنوقت ها استاندار آذربايجان شرقی بود ؛ فرستاد دنبال ما و رفتيم ديدن ايشان .
آقای استاندار گفت : حرف حساب تان چيست ؟؟
ما گفتيم : آقا ! اين چه وضعی است ؟ ما انقلاب کرديم که ديگر از اينجور زور گويی ها نباشد ؛ شما چرا جلوی اين چماقدار ها را نمی گيريد ؟؟( خيال ميکرديم استاندار لابد کاره ای هست )
آقای مقدم مراغه ای در آمد که : شما خيلی جوان هستيد و تجربه نداريد و اگر نصيحت مرا گوش ميکنيد تا کار بيخ پيدا نکرده و تا بلايی به سرتان نياورده اند ؛ بساط تان را جمع کنيد و برويد تهران ؛ از خير نمايشگاه هم بگذريد ؛ من هم بهيچوجه نمی توانم امنيت شما را تامين کنم . همين چماقداران بزودی سراغ خود من هم خواهند آمد !!
خلاصه ؛ از خير نمايشگاه گذشتيم و به تهران بر گشتيم .
اما قبل از اينکه به تهران بر گرديم ؛ من همين بچه هايی را که از تهران با من به تبريز آمده بودند و همه شان هم خودشان را کمونيست و فدايی خلق ميدانستند ؛ برداشتم و بردم مهمانسرای جهانگردی تبريز تا ناهاری بخوريم .
رفتيم ناهاری خورديم و بر گشتيم به ماشين مان . رفقا وقتی سوار ماشين شدند ؛ من متوجه شدم که هی قاشق و چنگال است که از آستين لباس شان و پاچه شلوار و جوراب شان بيرون ميآيد !! دختر ها هم هر کدام شان دو سه تا کاسه و بشقاب چينی را از مهمانسرا دزديده بودند و گذاشته بودند زير لباس شان و آورده بودند توی ماشين !!
من با ديدن ظرف و ظروف و قاشق چنگالها ؛ نزديک بود هم از ترس و هم از خجالت سکته قلبی بکنم .آخر من سالها در راديوی تبريز کار کرده بودم و در همان شهر هم دانشگاه رفته بودم و با خيلی از بچه های مهمانسرا ی جهانگردی رفيق بودم و خيلی ها هم مرا می شناختند .
گفتم : شما برای چه اين ظرف و ظروف را دزديديد ؟؟
گفتند : ندزديديم آقا ! ندزديديم !! مصادره انقلابی کرديم!
و نميدانيد من چه جانی کندم تا توانستم ظرفها و قاشق چنگالها را دو باره به مهمانسرا بر گردانم و گريبان خودم را از چنگ اين آقايان و خانو م ها ی انقلابی خلاص کنم .
وقتی بر گشتيم تهران ؛ ديديم که سازمان ما رفته است زير عبای آقای کيانوری و شرکا ء.
من که از هر چه انقلاب و منقلاب و امام و بچه امام و چريک و توده ای و مصادره های انقلابی عقم گرفته بود ؛ چمدان کوچکم را بستم و سوار هواپيما شدم و رفتم انگلستان .
در فرودگاه لندن ؛ يقه ام را گرفتند که : کجا ؟؟
گفتم : می خواهم بروم اسکاتلند.
پرسيدند : اسکاتلند چيکار داری ؟؟
گفتم : دوستی دارم که در آنجا استاد دانشگاه است ؛ می خواهم بروم آنجا بلکه بتوانم در دانشگاهش درسی بخوانم .
مرا بردند به اداره ديگری . آنجا هم يک آقای انگليسی ؛ به زبان شيرين فارسی از ما سين - جيم کرد .
بعدش دوباره دست مان را گرفتند و بردند به محلی که بگمانم همان ساواک شان بود .آنجا هم دو تا آقا آمدند و يکی دو ساعتی با ما کلنجار رفتند و همينکه از زبانم در رفت که من در ايران دور و بر سازمان چريکهای فدايی ميگشته ام ؛ دستبندم زدند و فرستادندم زندان .
در زندان بود که ديدم حدود هزار نفر از اهالی ايران و عراق و افغانستان و پاکستان و يمن و سريلانکا و مصر و مراکش و ترک و تاجيک و تاتار ؛ در انتظار کرامت دولت فخيمه ! شب را به روز و روز را به شب ميرسانند .
من که آبم هيچوقت با هيچ خانی و کدخدايی و خدايی و نا خدايی به يک جوی نرفته است و نميرود و نخواهد رفت ؛ فردا صبحش ؛ يقه اداره مهاجرت را گرفتم و گفتم : آقا جان ! ما از خير ماندن در انگلستان گذشتيم :
از طلا گشتن پشيمان گشته ايم
مرحمت فرموده ما را مس کنيد .
ميشود ما را بر گردانيد به مملکت خودمان ؟؟
آنها هم ما را سوار هواپيمای بعدی کردند و دوباره پرت مان کردند به تهران . يعنی مال بد بيخ ريش صاحبش !!و من آمدم تهران و در آن دود و غبار گم شدم .اما چه گم شدنی ؟؟
و چه مصيبت ها که نکشيدم ؛ و همواره آن شعر زيبای ملک الشعرای بهار ورد زبانم بود که :
تا بر زبر ری است جولانم
فرسوده و مستمند و نالانم
جرمی است مرا قوی که در اين ملک
مردم دگرند و من دگر سانم
از کيد مخنثان نيم ايمن
زيرا که مخنثی نميدانم
گفتم که مگر به نيروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم
و امروز ؛ چنان شدم که بر کاغذ
آزاد نهاد خامه ؛ نتوانم
ای آزادی ؛ خجسته آزادی !
از وصل تو روی بر نگردانم
۱۲ بهمن ۱۳۸۹
سعدی ....و مجد همگر .....
۱۱ بهمن ۱۳۸۹
زبان پارسی از دیر باز تا امروز ...
۹ بهمن ۱۳۸۹
این شراب به مفت هم نمی ارزد!!
۵ بهمن ۱۳۸۹
دکتر صیغه ای !!
۴ بهمن ۱۳۸۹ارسالی از فرشید
موسی قربانی نماینده معمم مجلس شورای اسلامی در همایش: ازدواج موقت، تحکیم یا تزلزل خانواده، درباره مزایا و امتیازات صیغه این مثال را بیان کرد:
چندی پیش برای جراحی همسرم توسط پزشک معالج مرد، با پزشک تماس گرفتم و پس از معرفی خودم از او خواستم تا صیغه عقد یکساعته بین دکتر و نوه شیرخوارهام خوانده شود تا دکتر به همسرم محرم شود…
منبع : روزنامه ملت ما، ۶ آذر ۸۹
دوستان توجه داشته باشید که این برادر قانون گذار این کشور هستند و در حال حاضر هم مشغول بررسی برنامه پنجم توسعه کشور!!!!!!!! می باشند وپس از آن هم به فکر تهیه طرحی برای مدیریت جهان خواهند بود
حالا! اول خودتون رو کنترل کنید، بعد چند بار بلند بگید کیه؟! کیییییه؟! کیییییییییییییییه!؟ (جهت اطلاع دوستان خارج از کشور : این یکی از تکیه کلام های سریال جدید مهران مدیریه و در بلاد فرنگ کاربرد نداره، شما اونجا هر چی دلتون خواست بگید)
بعدش برید به جون احمدی نژاد دعا کنید چون فعلا” در سازمان ملل از این حرفا نزده
۳۰ دی ۱۳۸۹
این چوبه دار را به یادگار نگهدارید، من آخرین نفر نیستم
۲۸ دی ۱۳۸۹
مژده اي دل که مسيحا نفسي ميآيد!
عبد الرّحمن بن أبی عبد اللَّه به امام صادق علیه السّلام عرض كرد: من در شكم خود بادى را احساس می كنم؛ تا جایى كه بنظرم مى آید آن باد خارج شده است. آن حضرت فرمود: وضو بر تو واجب نیست تا زمانى كه صداى آن را بشنوى، یا بوى آن را حس كنى. سپس اضافه فرمود: همانا شیطان در میان نشیمنگاه شخص می نشیند و بادى رها می كند تا او را بشكّ اندازد. من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، مترجم: على اكبر غفارى، نشر صدوق، چ: اول،1367 ش. ج1 ،برگ92
(با پوزش فراوان از مراجعان عزيز، حيفم آمد نقلش نکنم.)
۲۶ دی ۱۳۸۹
با سلام .
من صنعت كاري هستم كه سالهاست در خدمت اين مرز و بوم مشغول به كارم و با ساخت انواع آفتابه به چرخش چرخ صنعت اين كشور كمك م كنم. آقاي احمدي نژاد از شما به عنوان يك رييس جمهور ( كه حتما تا به حال مشتري يكي از آفتابه هاي من بوده ايد ) تقاضا مي كنم كه به صنعت آفتابه سازي اين كشور كمك كنيد چون آفتابه سازان هم اكنون نيازمند ياري سبز شما هستند. من وقتي در جواني خواستم مشغول به كاري شوم پدرم نصيحتم كرد و گفت ' پسرم نون تو آفتابه است! مسلمونا سه برابر حجم مغزشون می رینند و به اين وسيله نياز دارن، از همه مهمتر چيني ها چون از آفتابه استفاده نمي كنن و نمي سازنش، تو هم بدون هيچ ريسكي مي توني به اين كار مشغول بشي ' من هم پس از اين نصيحت پدرم مشغول به خدمت جامعه مسلمين شدم. از همه مهمتر اينكه با توجه به شعار دولت مبني بر نوآوري و شكوفايي ملي ، شركت ياران آفتابه ما هم براي ايجاد نوآوري، به دست نيروهاي بومي اقدام به ساخت آفتابه هايي به رنگ سبز فسفري كرده و نیز براي نيل به شكوفايي ملي از اين پس بر روي آفتابه هاي خود شكوفه هايي حك كرديم كه در وسط آن نوشته شده بود ' ملي ' تا بدين وسيله ما هم به نوبه خود در نوآوري و شكوفايي ملي سهمي داشته باشيم.
اما چند وقتيست كه اين صنعت مظلوم تحت شعاع واردات بي رويه كالاهاي مشابه خود از كشور چين ( اين چشم بربري هاي كمونيست لاييك از خدا بي خبر ) قرار گرفته بطوريكه هم داراي قيمت پايين و هم دارای امكانات بيشتر مي باشند.براي مثال به تبليغات زير كه مربوط به شركت چيني است توجه فرماييد :
آفتابه ژينگ فو، يار هميشگي و محرم اسرار شما در تنهايي
1- قابليت اتصال به كامپيوتر با كابل USB
2- نصب آسان بر روي ويندوز ايكس پي و ويستا ( پلاگ اند پلي )
3- پخش آهنگهاي دلخواه در هنگام خلا
4- حافظه داخلي 128و256 مگابايتي
5- قفل كودك
6- داراي نمايشگر رنگي همراه با هشدارهاي صوتي و تصويري زير:
* فكر نكن زور بزن ( هوشمند )
* آفتابه خاليه
* آب داغه نسوزي ! ( سنسور دما )
* تو ميتوني، بيشتر زور بزن ( مخصوص بيماران يبوستي )
* و…..
در طرحها و رنگهاي مختلف فقط 500 تومان!
در آخر من از طرف صنف آفتابه سازان از شما خواهش ميكنم كه با بستن ماليات مضاعف بر شركت هاي فلاش تانك سازي و جلوگيري از ورود اقلام مشابه آفتابه چيني ما را در اين امر مهم ياري فرماييد.
در ضمن يادآور مي شود كه شركت ياران آفتابه هيچ گونه شعبه ديگري ندارد و با شعار ' ريدن از شما ، بقيه اش با ما ' آمادگي عقد قرار داد با كليه ارگانهاي دولتي مي باشد.
۲۲ دی ۱۳۸۹
مردم چه میگویند ؟؟!!
منبع ؟ نمیدانم . از طریق ایمیل دریافت شد
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...