دنبال کننده ها

۳۰ دی ۱۳۸۹


صفحه اصلی | سیاسی | این چوبه دار را به یادگار نگهدارید، من آخرین نفر نیستم

این چوبه دار را به یادگار نگهدارید، من آخرین نفر نیستم

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
این چوبه دار را به یادگار نگهدارید، من آخرین نفر نیستم
سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
--------------
*از دیر باز تاریخ تا امروز؛ گویی سرنوشت میهن ما و مردم ما را با خون و دار و سنگسار و تازیانه و بیداد رقم زده اندو گویی همه اوراق تاریخ ما بر خط خون جاری است .
از مزدکی کشان انوشیروان عادل ! تا قرمطی کشان سلطان محمود غزنوی . از کله منار ساختن های نادر؛ تا بابی کشان ناصر الدین شاه . از چپ کشی های آقای آریامهر؛ تا نسل کشی های امام امت؛ ملت ما راه دراز پر سنگلاخ خونینی را پیموده است و چنین بنظر میرسد که دار و سنگسار و تازیانه و بیداد؛ بخشی جدا یی نا پذیر از هستی قوم ایرانی است .
در تاریخ طبرستان آمده است که سردار تازی یزید بن مهلب در گرگان سوگند خورد که با خون " عجم " آسیاب بگرداند .
گویند بسیاری از جوانان و دلیران و مرزبانان را بکشت؛ چون خون روان نمیشد آب در جوی کردند و آسیاب گردانیدند وگندم آرد کردند و امیر عرب از آن آرد نان بخورد تا سوگند خود وفا کرده باشد .
برگی از دفتر تاریخ را ورق میزنیم تا بدانیم در این فلات خونبار بر میهن ما چه رفته است :
پس از اینکه سلطان صاحبقران ناصر الدین شاه قاجار در هفدهم ذیقعده 1313 قمری در حرم شاه عبدالعظیم به ضرب گلوله میرزا رضا کرمانی از پای در آمد؛ میرزا رضا را دستگیر کرده و به شهر آوردند و در انتهای نارنجستان بزرگ در اتاق کوچکی به بند کشیدند .
کلنل کازاکوفسکی فرمانده قزاقان ویژه ناصر الدین شاه؛ در باره دار زدن میرزا رضا کرمانی چنین می نویسد :
" شب 31 ژوییه؛ در میدان مشق؛ داری بر پا کردند. هیچیک از ساکنان تهران حاضر نبود چوبه دار را تحویل نماید. بالاخره یکی پیدا شد و در مقابل 25 تومان تیر لازم را تحویل داد .
دار را می خواستند ساعت شش بعد از ظهر 30 ژوییه نصب نمایند ولی از دست مزاحمت جماعت ولگردان " ! " که عده زیادی جمع شده بودند؛ مجبور شدند تمام لوازم اعدام را به سرباز خانه مجاور فوج پنجم شقاقی ببرند که قاتل هم در آنجا نگهداری میشد .
نیمه شب؛ از نو به نصب دار پرداختند و سحرگاه قاتل را بیرون آوردند. لشکریان چهار ضلعی بزرگی تشکیل داده بودند و چوبه دار در وسط قرار گرفته بود .
قاتل ؛ سراسر شب را به دعا و نماز گذراند . کلیه شایعاتی که در ابتدا دشمنان بابیه سعی داشتند انتشار دهند که قاتل بابی است بکلی عاری از حقیقت است . این مرد پاک ترین و با ایمان ترین مسلمان شیعه است . تمام تقاضا های کوچک قاتل را در شب قبل از اعدام انجام دادند ولی وقتی که تقاضا کرد قرآنی به وی داده شود تا آخرین بار قرائت نماید ؛ این تقاضایش را رد کردند . هر آینه قرآن بدست میگرفت دیگر نمی توانستند آنرا از دست وی بگیرند و دستش را ببندند
قاتل را با زیر شلواری بدون پیراهن دست بسته بیرون آوردند . او می خواست خود را شجاع و خونسرد وانمود کند ولی چون چشمش به دار افتاد ظاهرا روحیه اش سست شد. باز هم آن اندازه قوت قلب داشت که بگوید: مردم! بدانید که من بابی نیستم و مسلمان خالص هستم ....و شروع کرد به خواندن شهادتین و سپس گفت :
- این چوبه دار را به یادگار نگهدارید. من آخرین نفر نیستم .
وقتیکه قاتل را بالا کشیدند لشکریان حاضر طبل زنان از جلوی چوبه دار و سر دار کل رژه رفتند. طبل ها پوست شات شل و صدای شان خفه و لرزان بود. در تمام مدت اجرای مراسم اعدام؛ کوبیدن طبل همچنان ادامه داشت ..."
این واقعه درست ده سال قبل از طلوع انقلاب مشروطه روی داد و انقلاب مشروطه بساط خودکامگی خاندان قاجار را بر چید تا متاسفانه بساط خود کامگی خاندان دیگری را بگستراند .
برای اینکه بدانید سلطان صاحبقران و اعلیحضرت قدر قدرت تا چه اندازه از حال و روزگار مردم با خبر بوده است خاطره ای از دکتر محمد خان شیخ ( احیاء الملک ) را نقل میکنم تا بدانید گهگاه تنها نفیر گلوله است که قدرتمداران خفته را از خواب بیدار میکند .
دکتر محمد خان شیخ می نویسد : " قرار بود شاه به عبدالعظیم برود. من از راه میان بر به شاه عبدالعظیم رفتم و زود تر از مرکب شاه رسیدم چرا که شاه دو جا در بین راه پیاده میشد و قلیان صرف میکرد. وارد صحن حضرت عبد العظیم شدم. جمعیت مرد و زن موج میزد و راه عبور و مرور نبود . به زحمت وارد صحن شدم و به حجره آخر صحن دست راست رسیدم ...جماعتی سید و آخوند یزدی میان آن حجره نشسته و مشغول لعن به حضرت صدیقه کبری علیها سلام بودند .متوحش شده سبب را پرسیدم .
گفتند: هشت ماه است از ظلم شاهزاده جلال الدوله ( پسر ظل السلطان ) حاکم یزد؛ اینجا آمده متحصن هستیم و هر چه تظلم میکنیم کسی به داد ما نمی رسد. امروز مصمم شده ایم به جده خودمان لعنت کنیم تا اگر روح او و ارواح سایر مقدسات میتوانند کاری بکنند و اگر نمی توانند ما را راحت کنند تا دیگر به آنها توجه نکنیم .
من از خوف اینکه مبادا صدای این اشخاص را مردم خارج از حرم بشنوند و برای کشتن آنها بریزند و مرا هم جزء آنها بکشند خواستم از اتاق خارج شوم که دیدم ناصر الدین شاه میان موج جمعیت بطرف حرم میرود .
در باره ترور ناصر الدین شاه ؛ معیر الممالک چنین می نویسد :
" ...چون شاه قدم در صحن نهاد ؛ صدر اعظم پیش رفته عرض کرد : چیزی به ظهر نمانده ؛ خوب است اعلیحضرت ناهار را در یکی از باغ های مصفا صرف فرموده بعد از ظهر که هجوم خلق کمتر میشود به زیارت مشرف شوند .
شاه گفت : خیر ! باید نماز ظهر را در حرم بگزارم .آنگاه به درون حرم رفته به زیارت پرداخت ...در این وقت رضای دیو سیرت با ظاهری آرام و مستمند ؛ عریضه بر کف ؛ مردم را شکافته به جانب شاه آمد وهمینکه تنگ تنگ وی رسید پاشنه طپانچه ای را که زیر نامه شوم پنهان کرده بود کشید . صدای تیر در حرم طنین انداز شد و گلوله بر قلب شاه نشست .بیچاره دست بر زخم دل نهاده و سراسیمه سوی آرامگاه زن محبوب اش جیران شتافت ولی چند گام به آن مانده پایش از رفتار بماند و آهی ضعیف بر آورده و بر زمین غلتید ....
اما واکنش جان نثاران و بله قربان گویان ناصر الدین شاه پس از شلیک تیر واقعا تماشایی بود .
کلنل کاساکوفسکی در خاطرات خود می نویسد :
پیشخدمت ها که شاهد و ناظر افتادن شاه بودند بلافاصله پا به فرار گذاشته و شاه را روی دست صدر اعظم و برادر او و دو سه نفر اعیان وفادار بجای گذاشتند ...
ارسال به Post on Facebook Twitter Balatarin

۱ نظر:

Unknown گفت...

http://www.lahig.ir/pages/?cid=3478

در حسرت بوته‌های چای لاهیجان

ارسال یک نظر