چون پدرش بمرد انوری جمله اموال و املاک پدر بفروخت ...و با جمعی از اهل عیش و طرب ؛ بساط سماع و شراب بگسترد و دست اسراف به مال پدر بگشاد و آنهمه اموال را به باد فنا در داد و اسراف و تبذیر را بجایی رسانید که روز ها در مجلس عیش و نوش شمع مومی بر افروختی و خرمن دارایی خود به شومی تلف کاری بسوختی .
عاقبت کارش به جایی رسید که در زمستان جامه نداشت و تا آفتاب بلند نشدی قدم از کلبه خود بیرون نگذاشتی ...( جوامع الحکایات -عوفی)
و این شعر از اوست :
هر بلایی کز آسمان آید
گر چه بر دیگری قضا باشد
بر زمین نا رسیده می پرسد :
خانه انوری کجا باشد ؟
۱ نظر:
بسیار زیبا بود، با سپاس از گیله مرد نازنین .
"كش میرم".
پاینده باشید
م. م.
ارسال یک نظر