اين رفيق سابق مان آقای چرندياتی ؛ از هر انگشت شان صد تا هنر ميبارد . حالا عرض ميکنيم چرا .
اولندش اينکه : ايشان طنز نويس قابلی هستند ( هر چند از روزی که عيالوار شده اند طنز نويسی را بوسيده و کنار گذاشته اند )
دومندش اينکه : اگر چه مثل خودمان عيالوارند ؛ اما ؛ هم توی دانشگاه درس می خوانند ؛ هم توی بانک پول خلايق را ميشمارند ؛ هم خرده فرمايشات عمو حسنی را که ما باشيم بی مزد و مواجب انجام ميدهند ؛ و هم اينکه در شهری زندگی ميکنند که جای از ما بهتران است و آدمهايی مثل ما را بی تذکره و ويزا به آنجا ها راه نميدهند !!.
اين آقای چرندياتی ؛ گهگاه تلفنی به ما ميزند و حال و احوالی از ما می پرسد و ما هم هر چه بد و بيراه در چنته داريم نثارش ميکنيم و آن طفلک هم غش غش می خندد و ما را به امان خدا رها ميکند .
چند وقت پيش ؛ اين آقای چرندياتی بما زنگ زده بود که :
-عمو جان ! ما بالاخره آرشيتکت شده ايم !
ما هم تبريکی گفتيم و يه خورده از زبان بازيهای معمول ايرانی جماعت را تکه پاره کرديم و دست آخر در آمديم که : خب ؛ مرد حسابی ! حالا توی اين اوضاع و احوال قاراشميش ؛ که از آسمان سنگ فتنه ميبارد و هيچ بنده خدايی خشت روی خشت نميگذارد ؛ آيا از اين آرشيتکت شدنت ؛ نانی فراهم خواهد شد ؟؟
آقای چرندياتی در آمد که : نه والله ! اما ؛ ما يک فکر جالبی به سرمان افتاده که بهتر است با شما در ميان بگذاريم .
گفتيم : چه فکری جناب چرندياتی ؟؟
گفتند : چطور است بياييم کنار فروشگاه شما يک امامزاده راه بيندازيم !!
گفتيم : چی چی زاده ؟؟!!
گفتند : امامزاده آقاجان ! امامزاده !!
ما اول کلی خنديديم و گفتيم اين آقای چرندياتی دارد سر بسر مان ميگذارد . آخر امريکا و امامزاده ؟؟ حالا آمديم و يک امامزاده هم راه انداختيم و يک گنبد و بارگاه حسابی هم برايش درست کرديم ؛ آخر به اين ينگه دنيايی های کله خر چطوری حالی کنيم که يکی از نواده های دست هفدهم امام زين العابدين بيمار آش خور ! از عراق عرب پا شده است و آمده است امريکا و اينجا گور به گور شده است ؟؟ آخر بما نخواهند گفت خب بما چه ؟؟
توی اين فکر و خيالات بوديم که ديروز چشم مان به اين آگهی افتاد و به خودمان گفتيم حالا که نماز و روزه هم استيجاری شده و ميشود به ضرب پول سر حضرت باريتعالی شيره ماليد ؛ مگر ما خرمان به گل مانده است که نياييم سر اين امريکايی های ببو ! شيره بماليم و انبان خودمان را پر بکنيم و به ريش همه ببو های عالم بخنديم ؟؟؟ اين است که حالا دست بکار شده ايم و داريم يک امامزاده - با بقعه و بارگاه و ضريح و زلم زيمبو های مربوطه - در اينجا راه اندازی می کنيم و چون متاسفانه هيچ امامی و امامزاده ای گذارشان به ينگه دنيا نيفتاده و همگی شان در همان خاک پاک ايران شربت شهادت نوشيده اند ؛ ناچاريم لاشه سگی ؛ گربه ای ؛ ما چه الاغی ؛ کره خر سقط شده ای ؛ چيزی را پيدا کنيم و اينجا دفنش کنيم و يک شجره نامه حسابی هم بر ايش دست و پا کنيم و بگوييم خواب نما شده ايم و حضرت مسيح به خواب مان آمده است و بما گفته است که يکی از حواريون شان اينجا دفن است و حيف است بی بقعه و بارگاه بماند !!!
تنها مشکلی که داريم اين است که نميدانيم چه اسمی روی امامزاده مان بگذاريم . اگر شما اسم با مسمايی به نظرتان رسيد ما را بی خبر نگذاريد که خدا يک در اين دنيا و هزار ميليون در آن دنيا پاداش تان بدهد !!