رفته بودم دور و بر خانه ام قدم بزنم ؛ بوی بهار میآمد . جلگه ها و دشت ها سبز شده اند ، شاخه ها جوانه زده اند . انگار نه انگار وسط چله زمستانیم .
همسایه ام - خانم لسلی - میگوید : عجب هوای دلپذیری !
میگویم : کاشکی باران ببارد ! اگر باران نبارد تابستان سختی در پیش خواهیم داشت ، جرقه کوچکی کافی است تا همه این جنگل ها و دار و درخت ها را در چشم بر هم زدنی بر باد دهد .
کمی ناز و نوازششان میکنم . مادرشان میگریزد و این دو تا خوشگلا بمن نزدیک میشوند، البته نه چندان نزدیک ، چند قدمی با من فاصله میگیرند . انگار میدانند نباید به آدمیان اعتماد کنند ! .
من عاشق و شیدای آهوان هستم . اگر چه هر شب میآیند گل های حیاط خانه ام را می خورند اما هیچ حیوانی را به اندازه آهو دوست ندارم.
متاسفانه در آتش سوزی هولناکی که در کالیفرنیا در جریان است و تاکنون میلیون ها هکتار از جنگل های زیبای جنوب را به کام خود کشیده و هزاران نفر را بیخانمان کرده است آهوان و گوزن ها و خرس ها و بوقلمون ها و بلدرچین ها و خزندگان و پرندگان بسیاری قربانی شده اند و راه نجات شان هم بسبب گستردگی سطح آتش سوزی که به شصت مایل میرسد بسته است .
کاشکی می توانستم بیاری آهوان بشتابم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر