بهنگام تحویل سال صدای دلنشین نوا جونی و آرشی جونی را از پشت تلفن می شنوم که میگویند بابا بوزورگ مامان بوزورگ نوروز موباراک
دخترم - آلما - ایران را ندیده است و هیچ یاد و خاطره ای از میهن مان ندارد اما نوروز را بسیار دوست میدارد . هر سال سفره هفت سین او از سفره هفت سین ما بزرگ تر ورنگین تر است . به شوهرش چند کلام فارسی یاد داده است . سعی میکند به نوا جونی فارسی بیاموزد و همواره با اشتیاق مسائل ایران را دنبال میکند و با شنیدن رویداد های ناگوار ایران غمگین میشود .
میروم بخوابم اما خوابم نمیبرد . یعنی یکی دو ساعتی می خوابم و بیدار میشوم . دیگر خواب به چشمانم نمیآید . به سال هایی که گذشت فکر میکنم . به سفره های هفت سینی فکر میکنم که در این چهل وچند سال گذشته در اینجا و آنجای جهان گسترده ایم . از بوئنوس آیرس تا سانفرانسیسکو .
به پدر و مادری می اندیشم که بهاران و زمستان هایی دراز در آرزوی دیدن ما چشم به در دوخته بودند .
به مادران وپدران و خواهران و برادرانی می اندیشم که در اندوه مرگ یاس هایی که به داس نامردمان دینکار تبهکار درو شده اند چه زود هنگام پیر و شکسته شده اند . آنگاه با خود زمزمه میکنم :
چها گذشته و بر ما چه ميرود ؟
هزار سال تو گويی که زيسته ايم
هزار سال به ما بر گذشته است و باز همانيم
به بوی ديدن خورشيد دير مانده آزادی
در آستانه پيری ستاده ايم و باز جوانيم
سال نو بر همه شما خجسته باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر