دنبال کننده ها

۱ شهریور ۱۴۰۳

باده از ما بهتوان

عیال آمده بود خرید . من هم همراهش بودم . میدانستم حالا حالاها از فروشگاه بیرون آمدنی نیست.
من که حال و حوصله خرید کردن ندارم . می توانم چهار پنج دقیقه توی فروشگاه بالا پایین بروم اما حوصله ام سر میرود میزنم به چاک .
رفتم توی فروشگاه زود آمدم بیرون . گفتم حالا که عیال سرگرم خرید کردن است چطور است قدمی همین دور و بر ها بزنم هوایی بخورم بلکه حال مان کمی جا بیاید !
آمدم رفتم داخل یک فروشگاهی که ده هزار و نهصد جور عرق و شراب و ویسکی و ام الخبائث میفروخت . فروشگاه که چه عرض کنم ، بگمانم طول و عرضش از طول و عرض ولایت مان لاهیجان بیشتر بود ! اسمشTotal Wine
گفتم : حافظ جان کجایی ؟ بیا ببین چه قیامتی اینجاست ، دیگر نباید غصه بخوری و ناله سر بدهی که :
بهر یک جرعه که آزار کس اش در پی نیست
محنتی میکشم از مردم نادان که مپرس
رفتم قدمی زدم و نگاهی به در ‌‌و دیوار انداختم دیدم خدای من ! ویسکی و شرابی دارد که قیمت شان هر بطر چهار پنجهزار دلار است
گفتم : یعنی آدم هایی هستند بابت یک بطر ویسکی پنجهزار دلار می سلفند ؟
چند تا عکس گرفتم آمدم بیرون
آمدم بیرون با خودم‌گفتم این تخم جن ها ی امریکایی حق دارند میگویند :
Good to be a King
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Siavash Roshandel and 11 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر