دنبال کننده ها

۲۹ مرداد ۱۴۰۳

قابلی ندارد

یک جوان ایرانی زاده امریکا که سفری به ایران داشت داستان خنده داری برایم تعریف کرده است . او میگوید :
یک روز رفتم لواسان در یک رستوران بسیار معروف ناهار خوردم
وقتی آمدم پای صندوق پول ناهارم را بدهم صاحب رستوران از لهجه ام فهمید از خارج آمده ام .
از من پرسید از کجا آمده ای ؟
گفتم : از لس آنجلس
گفت : ای آقا ! شما مهمان ما هستید ، قدم شما روی چشم ، خوش آمدید . من چطور می توانم از شما پول بگیرم ، قابلی ندارد !بفرمایید بفرمایید !
من هم تشکری کردم آمدم بیرون .
هنوز چهار قدم نرفته بودم دیدم یکی از کارکنانش را فرستاد دنبالم و یقه ام را چسبید که : آقا ! کجا ؟ چرا پول ناهارت را نداده ای ؟
May be art of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Zari Zoufonoun and 74 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر