دست راستم درد میکند . زنم میگوید از
بس می نویسی بزودی دست راستت فلج خواهد شد.
میگویم : خانم جان ! من که سیگار نمی کشم
میگوید : سال ها کشیده ای حالا تقاص پس میدهی
فشار خونم بالاست ، میگوید : از بس
جوش و جلا میزنی ، آرام باش مرد ! بتو چه که ایران چه خبر است ؟ مگر تو کدخدا رستمی؟
کلسترول خونم بالاست . هر روز یکی دو تا قرص میخورم. میگوید : چربی نخور . گوشت قرمز قدغن
هرگز نمیگذارد یکی از آن ساندویچ های فرد اعلای آدم خفه کن بلمبانم !
قند خونم بالاست: میگوید : شیرینی نخور ! نوشابه نخور
میوه نخور. نان نخور ، برنج ابدا
برایش شعر می خوانم :
من از مزارع سبز شمال میآیم
ز سرزمین برنج
این طلای تلخ و سپید
که دانه دانه آن قطره قطره خون من است
میگویم ؛ مگر میشود برنج نخورم ؟ نکند میخواهی فرمان قتل ما را صادر بفرمایی ؟ آدم گیله مرد باشد آنوقت نتواند پلا بخورد؟ خب ، یکباره بگواگر مرگ میخواهی برو گربازده
مانده ام حیران پس چه بخورم ؟ مگر میشود وسط تابستان هندوانه و خربوزه و انگور و انجیر نخورد ؟
کدام پدر سوخته ای بود که بمن میگفت : الهی پیر بشوی؟
کاشکی میگفت الهی پیر نشوی
—————-
۱- پلا= پلو
۲-گربازده= یکی از روستاهای گیلان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر