دنبال کننده ها

۲۹ مرداد ۱۴۰۳

الهی پیر نشوی


دست راستم درد میکند . زنم میگوید از
بس می نویسی بزودی دست راستت فلج خواهد شد.
‎سرفه میکنم ، میگوید : از سیگار است
‎میگویم : خانم جان ! من که سیگار نمی کشم
‎میگوید : سال ها کشیده ای حالا تقاص پس میدهی
‎فشار خونم بالاست ، میگوید : از بس
جوش و جلا میزنی ، آرام باش مرد ! بتو چه که ایران چه خبر است ؟ مگر تو کدخدا رستمی؟
‎کلسترول خونم بالاست . هر روز یکی دو تا قرص میخورم. میگوید : چربی نخور . گوشت قرمز قدغن
هرگز نمیگذارد یکی از آن ساندویچ های فرد اعلای آدم خفه کن بلمبانم !
‎قند خونم بالاست: میگوید : شیرینی نخور ! نوشابه نخور
‎میوه نخور. نان نخور ، برنج ابدا
برایش شعر می خوانم :
‎من از مزارع سبز شمال میآیم
‎ز سرزمین برنج
‎این طلای تلخ و سپید
‎که دانه دانه آن قطره قطره خون من است
‎میگویم ؛ مگر میشود برنج نخورم ؟ نکند میخواهی فرمان قتل ما را صادر بفرمایی ؟ آدم گیله مرد باشد آنوقت نتواند پلا بخورد؟ خب ، یکباره بگو‌اگر مرگ میخواهی برو گربازده
‎مانده ام حیران پس چه بخورم ؟ مگر میشود وسط تابستان هندوانه و خربوزه و انگور و انجیر نخورد ؟
‎کدام پدر سوخته ای بود که بمن میگفت : الهی پیر بشوی؟
‎کاشکی میگفت الهی پیر نشوی
—————-
‎۱- پلا= پلو
‎۲-گربازده= یکی از روستاهای گیلان
May be an illustration
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Zari Zoufonoun and 176 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر