دنبال کننده ها

۳۱ مرداد ۱۴۰۳

آی پدر سوخته

رفته ام یک عالمه گل و گیاه خریده و آورده ام توی حیاط خانه ام کاشته ام. خودم هم روزها و روزها بیل زده و عرق ریخته و گل هایم را به جان دادمش آب
آنوقت این عالیجناب آمده است گل های حیاط خانه ام را خورده است. پسر خاله ها و دختر خاله هایش را هم همراه خودش آورده است.
وقتی به اعتراض بر آمدم با آن چشمان زیبای سحر انگیزش بمن خیره شده است انگار میگوید:
آی مستر ! خجالت نمیکشی؟ آمده ای در زاد و‌بوم ما خانه ساخته ای حالا ما حق نداریم در زیستگاه خودمان گل و گیاه و سبزه و سبزینه نوش جان کنیم؟
بساط ات را جمع کن بزن بچاک مستر !
می بینم حق دارد این آهوی خجسته پای زیبا چشم
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Siavash Roshandel and 121 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر