دنبال کننده ها

۲۴ مهر ۱۴۰۲

خنده صبحگاهی

ما دیشب جایتان خالی یک جایی مهمان بودیم. قبل از اینکه برویم مهمانی حال چندان خوشی نداشتیم . سرمان گیج میرفت.
به همسر جان گفتیم: نمیشود خانه بمانیم نرویم ؟سرمان گیج میرود ها !
فرمودند : هیچی ات نیست مرد ! بهانه نیار .پاشو راه بیفت ! یک عالمه دوست و‌رفیق منتظرمان هستند .
پاشدیم رفتیم آنجا . رفیقان مان را دیدیم همه درد و رنج های عالم یادمان رفت .
آقای ممد آقا هم تو مهمانی بود . شما ممد آقا را نمی شناسید . من هم تا چند وقت پیش نمی شناختمش . کنار دستم نشسته بود ضرب می نواخت. خیلی هنرمندانه هم می نواخت اما گهگاه یواشکی تکه هایی می پراند که من از خنده غش و ریسه میرفتم . آنقدر خندیدم که اصلا یادم رفت سرگیجه داشته ام .
حالا سر صبحی می خواهم کمی شما را بخندانم بلکه برای چند لحظه هم شده باشد از این‌دنیای آکنده از شقاوت فاصله بگیرید :
یک آقایی سر صبحی رفته بود توی دستشویی تا سر و رویی صفا بدهد برود پی بد بختی هایش . یکوقت دید یک آقا سوسکه براق خوش قد و بالایی توی دستشویی خانه اش جولان میدهد و هی بالا پایین میرود .
دمپایی اش را در آورد و خواست بکوبد توی فرق آقا سوسکه و بفرستدش پیش عمه جانش !
آقا سوسکه سرش را بلند کرد و گفت : بزن ! بزن ناکس ! نترس ! بزن بی عرضه حسود . از اینکه می بینی همسرت از من می ترسد اما از تو نمی ترسد میخواهی مرا سر به نیست کنی ؟ بزن ترسوی بی عرضه حسود !
·
· A cockroach's last words to a man who wanted to kill it : "Go ahead and kill me, you coward. You're just jealous because I can scare your wife and you cannot..!!!!"
No photo description available.
All reactions:
Nasrin Zaravar, Parvaneh Omidi and 95 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر