دنبال کننده ها

۱۴ شهریور ۱۴۰۲

باران بارید

دیشب و دیروز یک عالمه باران باریده است. دار و درخت ها را شسته است
غبار از سر و روی جاده ها و ساختمان‌ها زدوده است . گرمای شهر ما بیست و پنج درجه کاهش یافته است. شب ها لحاف روی سرمان می کشیم می خوابیم.
امروز صبح رفتم دور و بر خانه مان در حاشیه جنگل زیر نور دلپذیر آفتاب قدمی زدم. می بینم سبزه ها و سبزه زاران جان گرفته اند . انگار قد کشیده اند. دارند سبز میشوند.
خوشحالم برای آهو ها. خوشحالم برای بوقلمون ها. خوشحالم برای جوجه بلدرچین های فندقی که گروه گروه اینجا جلوی خانه ام رژه میروندو همچون فندقی درمیان سبزه ها می غلتند.
به آسمان نگاه میکنم میگویم : سپاسگزارم آسمان . سپاسگزارم .
اگر به خدایی و اهورایی و الله و گاد و اهورامزدایی باور میداشتم لابد میبایست دست هایم را به آسمان بلند میکردم و میگفتم : بارالها! سپاسگزارم که به فرشته باران - عالیجناب میکاییل یا الهه بانو آناهیتا - فرمان داده ای تا بر سر زمینم ببارد و برکت و سبزی بباراند!
من اما ، طبیعت را می ستایم. دریا را می ستایم . مادر زمین را می ستایم که بقول شاملو با هزار زبان با من سخن میگوید:
«به تو نان دادم من
‌علف به گوسفندان و به گاوان تو
‌وبرگ های نازک تره
که قاتق نان کنی
و به هرگونه صدا،
من با تو به سخن در آمدم
با نسیم و باد
با جوشیدن چشمه ها از سنگ
با ریزش آبشاران
تو میدانستی که من ات
به پرستندگی عاشقم
که ترا چنان دوست میداشتم
که چون دست بر من میگشودی
تن و جانم به هزار نغمه خوش
جوابگوی تو میشد»
مهرت را سپاس میگویم ای زمین و آسمان و ابر ‌و باد و دریا که اندوه از جانم نیز زدودی
ترا به پرستندگی عاشقم
All reactions:
Miche Rezai, Nasrin Zaravar and 72 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر