این آقای جمهوری نکبت اسلامی مدام در حال انگولک کردن جهان است. گروگان میگیرد . کشتی های نفتکش مصادره میکند . غسالان و قوادان و دلاکان و حجامان و نعل بندان و بوریابافان را بعنوان دیپلمات به اینسو و آنسوی گیتی میفرستد تا قمه زنی و قداره کشی دیپلماتیک راه بیندازند . سلمان رشدی را کور میکند . از خر لخت پالان بر میدارد . ابوپشمک و ابو حمار و ابو دیلاق و ابو جمال و آژان دلهره های ریش دار و بی ریش به اقصای عالم میفرستد تا تیر و ترقه ای بترکانند . همه این کارها را میکند بلکه بتواند جنگی بین پشه و حبشه راه بیندازد و چند صباحی دیگر بماند . همه این کارها را میکند تا خرقه ای بر سر صد عیب نهان بکشد وبه عالم و آدم بگوید ما هم هستیم !
این آقای جمهوری اسلامی ما را به یاد پسر خاله مان می اندازد .
یادش به خیر ! ما یک پسر خاله ای داشتیم که حالا چهل و چند سالی است خط و خبری ازش نداریم . نمیدانیم زنده است یامرده .
این پسر خاله مان آدم عجیب غریبی بود . اهل شر بود . اهل دعوا بود .آدم بزن بهادری نبود ها ! اما نمیدانیم چرا دنبال شر میگشت . همه اش با این و آن دست به یقه میشد .از بس کتک خورده و زخم و زیلی شده بود یک جای سالم نمیتوانستی توی بدنش پیدا کنی. مدام با شاخ شکسته و دم بریده میآمد خانه و همچنان هارت وپورت میکرد .
میگفتیم آخر بنده خدا ، تو که بر بام خود آبگینه داری چرا بر بام مردم میزنی سنگ ؟ مگر از رو میرفت ؟ مگر حیا میکرد ؟رو نبود که ، چرم همدانی بود .
یک روز خبر دادند توی بیمارستان است . رفتیم بیمارستان دیدنش . دیدیم دماغش را خرد و خاکشیر کرده اند . روی صورتش ده بیست تا بخیه زده اند. پای چشم چپش هم چنان باد کرده عینهو بادنجان بم
گقتیم : چه بلایی سرت آمده پسر خاله جان ؟ تصادف کرده ای؟
در جواب مان گفت : چنان زدمش که تا دم مرگ هم یادش نمیرود
گفتیم : زدیش ؟ چه کسی را زدیش ؟ لاف در غربت و باد در بازار مسگرها ؟خدا از قد جنابعالی بر دارد بگذارد روی عقلت!
گفت : پسر اوسا رحیم رو . چنان زدمش که شش ماه باید بیمارستان بخوابد
از بیمارستان آمدیم بیرون برویم خانه مان ،سر کوچه مان دیدیم پسر اوسا رحیم سر و مرو گنده آنجا ایستاده است و با بچه های محله اختلاط میکند و گل میگوید و گل می شنود.
حالا نمیدانیم این پسر خاله جان مان زنده است یا به رحمت خدا رفته است اما هر وقت هارت و پورت های آن آقای عظما و آن رییس جمبور آدمکش و آن سرداران تریاکی و آن غاز چرانان مجلس نشین را می بینیم یاد پسر خاله جان مان می افتیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر