دنبال کننده ها

۲۶ تیر ۱۴۰۲

پستانک

( از داستان های بوئنوس آیرس )
در بوئنوس آیرس سینیور کاپه‌لتی بهترین رفیقم بود. هشتاد سالی داشت. قبراق و سر حال و خوش زبان. بازنشستۀ وزارت بهداری بود.
مرا خیلی دوست داشت. وقتی فهمید می‌خواهم از بوئنوس آیرس به آمریکا بیایم اخم‌هایش را تو هم کرد و گفت: کاراخو!(1) دلت می‌آید ما را رها کنی بروی ینگه دنیا؟
خنده از لبانش نمی‌افتاد. از آن ایتالیایی‌های خوشگذران و بشکن و بالابنداز بود که دنیا را جور دیگری می‌دید. اصلا از نق و نوق و شکوه و ناله و ندبه و گلایه بدش می‌آمد. همیشه به من می‌گفت:
Asan! Disfruta de la vida(2)
اگر کسی از گرانی و بیکاری و ناداری نک و نال می‌کرد سینیور کاپه‌لتی فورا مرا صدا می‌کرد و می‌گفت: اسن! یکدانه «مامادرا» بیار بگذار دهن آقا! (حسن! یکدانه پستانک بیار بگذار دهن آقا!)
حالا سال‌هاست سینیور کاپه‌لتی زیر خاک خوابیده است. اما من هر وقت در چنبر زندگی گیر می‌افتم و می‌خواهم نک و نالی راه بیندازم، یاد حرف‌های سینیور کاپه‌لتی می‌افتم و می‌گویم: سینیور کاپه‌لتی کجایی؟ بیا یکدانه «مامادرا» بگذار توی دهن این آقای نق نقو!
--------------------------------------
carajo = لعنتی
از زندگی لذت ببر
Mamadera= پستانک
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Fariba Khou and 83 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر