رفته بودیم مهمانی . حوالی سانفرانسیسکو .
دیدیم در حیاط خانه شان درخت گیلاسی است از بس میوه آورده نزدیک است شاخه ها بشکند .
به یاد درخت آلبالوی خودمان افتادم در خانه سابق مان. تا آلبالوها میرسیدند لشکر ابابیل هم از راه میرسیدند و در چشم بهم زدنی چنان دماری از آلبالوها در میآوردند که نه از تاک نشان میماند نه از تاک نشان! لاکردارها حتی یکدانه اش را برای این گیله مرد بیچاره باقی نمیگذاشتند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر