میخواستم بروم چندگالن آب آشامیدنی برای خانه مان بخرم. سوار اتومبیلم شدم وراه افتادم . پای چراغ قرمز یادم افتاد تلفنم را توی خانه جا گذاشته ام . خواستم برگردم اما خیابان طوری بود که میبایست سه چهار تا چهار راه را رد کنم تا بتوانم دور بزنم .دل به دریا زدم و به خودم گفتم : اگر چه بقول قدیمی ها خلایق بنده حاجات خویش اند اما بی خیال داداش ! تلفن را میخواهی چیکار ؟ نه شب از این دراز تر میشود نه مبارک از این سیاه تر ! نه زمستان خدا به آسمان میماند نه مالیات دولت به زمین ! نیت خیر مگردان که مبارک فالی است !
اما یک دلهره ای به جانم افتاده بود. هی به خودم میگفتم هر جا خرس است جای ترس است .اگر ماشین عیب و علتی پیدا کرد چیکار باید بکنم ؟ اگر یک راننده مست و پاتیلی از پشت به ماشینم کوبید چطوری باید پلیس را خبر کنم ؟ اگر قند خونم بالا رفت و احتیاج به آمبولانس داشتم چه خاکی باید توی سرم بریزم ؟اگر زنم با من کارفوری فوتی داشت چطوری می تواند با من تماس بگیرد ؟
توی همین هول و ولا خودم را رساندم کاسکو . البته جانم به لبم رسید تا خودم را رساندم آنجا . طوری رانندگی میکردم انگار همین دیروز پریروز گواهینامه رانندگی گرفته ام . انگار از کوچه نسیه خور ها میگذرم. چهار چشمی چهار طرفم را می پاییدم نکند اتفاقی بیفتد .
جان به سر شدم تا برگشتم خانه . وقتی بسلامت به خانه رسیدم انگار همه نعمات جهان را بمن هدیه داده اند .
راستی. آنوقت ها که این تلفن های لعنتی نبود چطوری آدرس این و آن را پیدا میکردیم ؟ اگر ماشین مان وسط بزرگراه از کار می افتاد چه کسی به دادمان میرسید ؟
آنوقت ها راحت تر بودیم یا الان ؟
عجب بلایی شده است این تلفن همراه !
ای آزادی ، خجسته آزادی ! کجایی؟
When the phone was tied with a wire
Humans were Free
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر