آقا ! دیشب یک دعوایی با این آقای داستین هافمن راه انداختیم آن سرش نا پیدا .
رفته بودیم تماشای یکی از فیلم هایش . خودش هم آنجا بود . آقای سیلوستر استالونه هم آنجا بود . یک ساختمان زهوار در رفته ای بود با پنجره هایی چوبی به رنگ سرمه ای تند . عینهو خانه های افغانستان . دو تایی شان رفته بودند توی آشپزخانه چیزی بخورند .
رفتم دم پنجره آشپزخانه گفتم آقای داستین هافمن با شما حرفی دارم . آقای سیلوستر استالونه رفت طرف یخچال نوشابه ای بر دارد . دستش را گرفتم و گفتم : آقا ! شما هم باش می خواهم شاهد باشی!
آقای داستین هافمن آمد جلو . گفتم : آقا ! من حسن بن نوروزعلی هستم . چهل سال است امریکا هستم . میخواستم بپرسم چرا آمدی در چنین فیلم مزخرفی بازی کردی؟
بعدش با خشم و هیجان گفتم : ببین آقا ! ما شما را دوست داریم . شما هنرپیشه محبوب ما هستی ، چرا آمدی توی چنین فیلم کثافتی هنر نمایی کردی؟
یادم نیست آقای داستین هافمن چه توضیحی داد . میدانم چند دقیقه ای برایم توضیح میداد . آنقدر عصبانی بودم که حرف هایش را نمی شنیدم . از عصبانیت تنم میلرزید .
گفتم: ببین آقا جان ! توی مملکت من هشتاد در صد مردم ما بیسوادند ! منظورم این است عقل ندارند ! هرسال دو بار انقلاب میکنند .اما هر روز اوضاع احوال شان قاراشمیش تر میشود . در چنین هنگامه ای فیلمسازان ما یکی دوتا فیلم خاله زنکی میسازند . مردم میروند این فیلم های خاله زنکی را می بینند . اینجور فیلم های آبگوشتی را دوست دارند . وقتی این فیلم ها خوب فروش رفت فیلمسازان از پولی که بدست میآورند فیلم دیگری میسازند که میآید امریکا جایزه اسکار میگیرد . شما که به چنین پول هایی احتیاج نداری . چرا آمدی توی چنین فیلم مزخرفی بازی کردی؟
تازه داشتم خودم را برای یک بزن بزن حسابی آماده میکردم که زنم بیدارم کرد و گفت : چت شده ؟ با کی دعوا میکردی؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر