دنبال کننده ها

۱۴ تیر ۱۴۰۰

عشق و عقل

گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هر بامداد میکند از نو بدایتی
زانگه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
چندان که بی تو غایت امکان صبر بود
کردیم و عشق را نه پدید است غایتی
فرمان عشق و عقل به یک جای نشنوند
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی

سعدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر