دنبال کننده ها

۱۸ تیر ۱۴۰۰

با رفیقان

دو سه روزی است آمده ایم نوادا. آمده ایم هوا خوری! با بهمن و ستار و عیالات مربوطه . هوا چندان گرم نیست. از کالیفرنیا خنک تر است .
دوسه روزی است میگوییم و می خندیم و میخوریم و می نوشیم .
در یکی از معروف ترین کازینوهای نوادا هستیم .
بهمن میگوید : میخواهم بروم چند دقیقه ای بازی کنم .
ما هم به سبک و سیاق سعدی علیه الرحمه پندش میدهیم که : زیاد بازی نکنی ها !
یکساعت بعد بهمن بر میگردد .
می پرسیم : شیری یا روباه؟
میخندد و میگوید : هزار و سیصد دلار برده ام .
بار دیگر سعدی وار به نصیحت بر میآییم که : دوباره نروی بازی کنی ها !
بهمن میخندد و میگوید : امشب شام مهمان من .
من در پاسخش میگویم: مهمان منی به آب خوردن لب جوی!
شب میشود . چسان فسان میکنیم و میرویم رستورانی که به گمانم برای اعلیحضرت همایونی و علیاحضرت ها و والا حضرت ها و والا گهر ها و از ما بهتران ساخته اند . شیک و پیک و نیمه تاریک .
دخترکان همچون پروانه ای دورمان می چرخند . نگاهی به قیمت ها می اندازم ! اوه مای گاد ! یک فقره نیویورک استیک به یکصد و چهار دلار !
به بهمن میگویم : کاکو ! ما به همان ساندویچ های آدم خفه کن مک دانولد راضی هستیم ها !
می خندیم و می نوشیم و گران ترین غذاها را سفارش میدهیم .
طفلکی بهمن بگمانم دیشب ششصد هفتصد دلار خراب شد .
حالا هم راهی دریاچه تاهو هستیم تا در کرانه ای بنشینیم و گذر عمر را به خوشدلی تماشا کنیم
جای همه تان خالی است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر