دنبال کننده ها

۱۱ تیر ۱۴۰۰

یادی از گذشته ها


همراه شهبانو فرح پهلوی در سفر شمال.
انگار قرن ها از آن روزگاران گذشته است.
چه کسی خیال میکرد میهن ما روزی روزگاری به نکبت و مصیبت های امروز دچار شود؟
لابد حالا گاو گند چاله دهان هایی از راه خواهند رسید و سیل دشنام را بسوی چهارتا و نصفی روشنفکر و نویسنده و هنرمند مفلوک سرازیر خواهند کرد و همه کاسه کوزه ها را بر سر آنها خواهند شکست
من خود بیست سال در رادیوی آن کشور کار کرده و با زیر و بم های سیاست آنروز آشنا بوده ام ، من نیز همچون میلیونها ایرانی دیگر میدانستم که موریانه ها به جویدن پایه های سلطنت مشغولند . میدانستم و میدیدم که اساس و بنیاد آن حکومت تا چه اندازه بر آب است . میدانستم که تند بادی لازم است تا این کاخ پوشالی در هم بریزد .میدانستم و میدیدم که با آنهمه تبلیغات دروغین ، روزی روزگاری نه چندان دیر ، همه دمل های چرکین با خونابه های متعفن سر باز خواهند کرد . من در دستگاه تبلیغاتی آن رژیم کار میکرده ام و میدیده ام که هیچ مقامی وهیچ مسئولی به آنچه که میگفت و می نوشت و میکرد اعتقادی نداشت
آیا توفان دیگری در راه است ؟ آیا از این توفان سهمناک راهی بسوی نیکبختی و بهروزی مردم میهن مان گشوده میشود ؟ من نا امیدم . بسیار هم نا امیدم .وقتی این فضای آکنده از کینه و دشمنی و دشنام و تهدید و قداره کشی را در میان خودمان می بینم وحشتم میگیرد . تنم به لرزه می افتد . می ترسم . می ترسم از فردایی که در پیش است . انگار ابرهای سیاه هولناکی آسمان میهن مان را پوشانده است ، دیر نیست که بغرد و ببارد . باران خون ، باران خون . باران خون و نکبت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر