آقای پرویز مشکاتیان شب داشته میرفته خونه.ماشینش را نگهداشتند.حالا نمیدانم مشروب خورده بود یا ساز همراهش بود . نگهش داشتند شب. صبح صد ضربه شلاقش زدند .
یک اتفاقی یک تصادفی پیش آمد . یکی گفت : آقا ! اشتباه شده . بجای صد ضربه صد و یک ضربه شلاق زده اید !
آمدند به مشکاتیان گفتند :تو می توانی یک ضربه شلاق به آن کسی که بتو شلاق زده بزنی!
این به خودش می پیچیده از صد ضربه شلاقی که خورده بود .
گفت : من انسانم . و انسان به انسان شلاق نمی زند .
( از حرف های هوشنگ ابتهاج « سایه» )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر